ریشه نازیبایی در شهرها را کجا می توان پیدا کرد

ریشه نازیبایی در شهرها را کجا می توان پیدا کرد

گروه اجتماعی:انگارهارمونی از یاد رفته است و هیچ کس این تفاوت قدی را نمی بیند. بیل های مکانیکی و کمپرسی ها مشغول کارند. فقط می_گوییم و خاک بلند می کنیم و درخت سر می_بریم تا یکی از صبح ها، همسایگان ببینند ساختمانی چندین طبقه ای بغل گوش شان سر به فلک کشیده است! حالا هر چقدر شهرداری و سازمان زیباسازی و چه و چه روی دیواری های شهر، عکس های رنگی بکشند و مجسمه های عجیب و غریب کار بگذارند، چندان برای زیبایی و هویت شهر سودمند نیست؛ چرا که ساختمان_های نامتقارن با نماهای زشت، شهر را از آن خود کرده_اند.
این شهر ماست، پرتو آفتاب هنوز بر آسمان خراش هایش نتابیده. با این حال دیده می گشاید تا شاهد تلاش انسان ها باشد… این بخشی از متن فیلم انسان ها است که سعی کرده تصویر معاصری از رابطه انسان ها و شهرها به نمایش بگذارد. منتها وقتی که حرف از تهران می شود، ورق بر می گردد؛ از شهر ما می گویند، پایتخت آسمان خراش ها و کوچه های تنگ. کوچه هایی که حالا میهمانان ناخوانده از سر و کولش بالا می روند تا آسمان طبقات. یک آسمان خراش در کنار یک خانه کلنگی دو طبقه. کارشناسان حوزه شهرسازی بارها به این موضوع اشاره کرده اند که در شهرهای ما زبان مشترکی بین نمای ساختمان_ها وجود ندارد؛ نه فرهنگ مشترکی برای بیان دارند، نه از مصالح یکسانی ساخته شده اند و نه سبک مشخصی را دنبال می کنند. شاید بتوان چنین وضعیتی را آن طور که سیدمحمد بهشتی، در این مصاحبه تاکید می کند، ناشی از »بحران محدنیت« دانست. بحرانی که ریشه آن به گفته این عضو شواری عالی میراث فرهنگی به سال ها قبل و شروع موج مهاجرت پس از اصلاحات ارضی بر می گردد:
به عنوان نخستین سوال، فکر می کنید ریشه نازیبایی در شهرها را کجا بتوان پیدا کرد؟ آیا می_توان گفت که آن چه در ظاهر و کالبد شهرها اتفاق می افتد، به نوعی وابسته به تصمیم گیری های سیاسی قرن اخیر است؟
کشور ما و به تبع آن شهرها ما، تقریبا از دهه ۵۰ دچار شرایط »بحران مدنیت«شدند، علت این بحران، اصلاحات ارضی و جریان مهاجرتی است که از روستاها به شهرها اتفاق می افتد. از عوارض و آثار »بحران مدنیت« در شهر این است که جامعه شهری را از حیث»جامعه بودن« خارج می کند و به »جمعیت« تبدیل اش می کند. پیامد چنین تبدیلی این است که جریان زندگی از داخل عرصه_های عمومی شهر به سمت فضای خصوصی فرستاده می شود تا جایی که عملا فضای خصوصی صحنه زندگی می شود و عرصه_های عموی، محلی برای رفت و آمد صرف.
چنین اتفاقی چه تاثیری روی کالبد شهرها دارد و ترجمه آن در فضای عمومی شهرها چیست؟معنی اش این است که کیفیت زندگی در فضای عمومی شهرها، دچار تحول اساسی می_شود. می دانید که وقتی صحبت از »زندگی« می کنیم، از کیفیت حرف می زنیم. به عبارت دیگر هر چیزی که واجد کیفیت باشد، منشا آن در زندگی است. در فضای شهری زندگی وجود ندارد، بلکه فقط رفت و آمد اتفاق می افتد. زندگی و فضای خصوصی از بین رفته و در حقیقت شهر تاریک می شود، یعنی دیگر شهر دیده نمی شود. نه شهر دیده می شود و نه امکان دیدن بناهای خود را دارد، گویی افرادی که در این شهر زندگی می_کنند، با اختلالی در سیستم عصبی مواجه شده_اند که دیگر نه چشم شان، شهرشان را می بیند، نه گوش شان، شهر را می شنود و نه توان استشمام عطر این شهر را دارند.
در این اختلال یا همان تاریکی ای که پدید می_آید، بسیاری فعل و انفعالات در شهر اتفاق می_افتد اما با واکنشی از سوی شهروندان مواجه نمی شود. به عنوان مثال، اگر به سال های قبل از دهه ۷۰ مراجعه کنید، خواهید دید که در شهرهای مان، بناهای بسیار زیادی وجود دارند. بی آن که نمای مناسبی داشته باشند؛ قاطبه این ساختمان ، بدنه ای از آجر آن هم بدون بندکشی لازم دارند که به خودی خود، حتی مورد توجه مردم قرار نمی_گیرند. حتی در مورد ساختمان های قدیمی تر هم همین طور است؛ در این برهه تاریخی، بالکن ها بدون رسیدگی لازم رها شده اند. نماها، فاقد ارزش های بصری هستند و بدنه ساختمان، چرک و زشت به نظر می رسد. بالکن ها که روزگاری وسیله ای برای دیدنشهر و دیده شدن توسط شهر بوده اند، در این دوره پوشیده شده و عملا به پستوی خانه بدل می شوند. گویی که نه جلوی بنا بلکه پشت آن قرار دارند.
با این حساب آیا می توان تفاوتی میان پشت و روی ساختمان قائل بود و یکی را بر دیگری ارجح دانست؟
وقتی که زندگی به شهر پشت می کند و المان های روی بنا بدل به جزییات زشتی می شوند که باید در پشت بنا جاسازی شود، چندان تفاوتی نمی توانیم قائل شویم. اما این ها مربوط به سال های قبل است. از دهه ۷۰ به بعد، کم کم زندگی به شهر میل می کند و دوباره از عرصه های خصوصی وارد عرصه های عمومی می شود. هرچقدر تمایل در این زمینه شدت می گیرد، به همان میزان، سیستم عصبی جامعه شهری و شهروندانش نسبت به زندگی حساس تر و فعال_تر می شود. گویی تازه چشم های شان می بیند، گوش های شان دارد استشمام می کند و تازه دارند می بینند که در آن تاریکی که در آن چند دهه اتفاق افتاده بود، چه بلایی بر سر شهرها آمده است.
ناباوری آن ها به این خاطر است که تعجب می_کنند از دیدن این همه تغییر. آن هم درست وقتی که خود در جریان این تغییرات حضور داشته اند. اما چشمی نبوده ببیند، گوشی نبوده بشنود و حالا که نگاه می کنند، طبیعی است که چیزهای زیبایی نبینند. این ناهنجاری و نازیبایی، تصویر مشترک ما شهروندانی است که آن دوره را پشت سر گذاشته_ایم.
آیا می توان مسئولیت این اتفاقات ناهنجار را بر دوش سازمان یا گروهی خاص قرار داد؟
تمام کسانی که در آن فضای زیست محیطی و زمانی حضور داشته اند و ن دوره را که سیستم عصبی اهل شهر قطع شد و زندگی به فضای خصوصی پناه برد- تجربه کرده اند، در این کار دست داشته اند. به عنوان مثال می پرسید که چرا این ساختمان ها کوتاه و بلند است؟ وقتی به پرونده رجوع کنید، متوجه می شوید که آن چه پیش روی شماست، بالاخره حاصل توافق افرادی با همدیگر بوده است؛ یعنی مثلا شهرداری با مالک یا افرادی دیگر از گروه های دیگر با هم توافق کرده اند و نتیجه این شده است.
چطوری توانسته اند در کنار یک ساختمان دوطبقه. ۱۷ طبقه ساختمان بسازند؟ فقط در شرایط تاریکی، چنین اتفاقی رخ می دهد. منظور من تاریکی به مفهوم ذهنی است، نه تاریکی به مفهوم عینی؛ یعنی ما خبر نداشته باشیم پشت این درها چه می گذرد و این توافقات به چه ترتیبی دارد اتفاق می افتد.
وقتی هم نگاه کنید، در بسیاری از موارد کاملا مسیر قانونی هم طی شده اما حتی همین قوانین و مقررات هم گویی برای تاریکی طراحی و تعبیه شده اند.یکی از اتفاقاتی که در دوره بحران مدنیت رخ داده.، این است که کمیت، سیطره خود را علنی کرده و مجال را از کیفیت گرفته است. نگاه کنید از چه زمانی خیابان ها متری شد؟
از چه زمانی کوچه ها شماره گذاری شد و دیگر نام نداشتند! اگرچه در قدیم سنت ما این بود که خیابان ها از نام های اصیل بهره مند شوند، ناگهان در همان دوره این رویه تغییر جدی کرد و خیابان هایی مثل »سی متری«، »چهل و پنج متری« و… به وجود آمدند. انگار همه چیز به سمت کمی شدن در حرکت بود.
وقتی کمیت غلبه کند، شاهد چه پیامدی خواهیم بود؟
غلبه کمیت در روزگاری که زندگی در حال بازگشت به شهرهاست و کیفیت کم کم دارد موضوعیت پیدا می کند. با تعجب و سردرگمی شهروندان همراه خواهدبود. همه تعجب می کنند از این که چرا آن قدر بی کیفیتی رخ داده و این تعجب به نظرم، اتفاق خوبی است. من به این روند امیدوارم؛ چرا که نشان می دهد حال جامعه ما دارد خوب می شود. امید به این که شهر ما رفته رفته میل به زیباتر شدن پیدا کرده و در حال جوانه زدن است. در آن مقطع تاریکی که بحث اش مطرح بود، آیا میل به بازگشت زندگی به شهرها هم در میان بود یا این که زیبا شدن کالبد شهرها، یک مطالبه امروزی است؟
تقاضای این موضوع در شهر در حال شکل گیری است و بر همین اساس می توان توقع داشت شهر به سمت زیباتر شدن برود. یکی از آثار این مطالبه، این است که از اواخر دهه ۷۰ به بعد دیگر ساختمانی نداریم که نما نداشته باشد. همه ساختمان ها نما دارن. اگرچه ممکن است به کیفیت این نما ایراداتی مطرح باشد اما نمی توان منکر وجود نما برای ساختمان هایی که بعد از این دوره ساخته شده اند بود.
شاهد دیگر درباره ارزش قائل شدن جامعه نسبت به کیفیت نماهای شهری، اکراه از خرید ساختمان هایی که نما ندارند یا نمای خوبی ندارند، است. درست در همین زمان تازه می بینیم جامعه متقاضی کیفیت و نمای زیباتر هم شده و معماران وطراحان هم این آمادگی را پیدا کرده اند که در این زمینه به مردم کمک کنند. پس وقت آن است که این اشتهای به وجود آمده را با غذای خوب و خوش عطر پاسخ دهیم. نه با غذای تقلبی و فست فودی.
می خواهم بگویم حالا که تقاضا برای زیباسازی نمای ساختمان ها و بالطبع نمای شهر ایجاد شده، این تقاضای امیدوارکننده نیازمند یک پاسخ درست و هوشمندانه هم هست تا در نهایت شاهد تاثیر آن روی بافت و بدنه شهرها باشیم.
یک نکته مهم دیگر را هم از یاد نبرید، متاسفانه یا خوشبختانه عمر ساختمان در کشور ما کوتاه است و به همین دلیل می توان امیدوار بود ظرف ۲۰، ۳۰ سال آینده این ساختمان های زشتی که می_بینیم، تخریب شوند و به جایش ساختمان های زیبایی قرار بگیرند.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۷:۲۴ ق.ظ

دیدگاه


6 − = هیچ