به پاس حرمت باز گشايي مراکز علم يعني دانشگاه ها و مدارس و روز جهاني معلم//

از کارخانه ی نور و صداقت می گویم

از کارخانه ی نور و صداقت می گویم

نجم الدین دانیالی
گروه فرهنگی: از او می گویم وقتی پا به کلاس می نهد زمستان سرد و یخ زده فرار را بر قرار ترجیح می دهد. و تاریکی ها و سیاهی ها از محیط کلاس رخت بر می بندد.
به گزارش آراز آذربایجان،و بهار با شکوفه های سیب و هلو و گیلاس همراه شکوفا شدن گل های لاله و شقایق و نسترن می خندد و عطر بهار نارنج و شب بو فضا را عطرآگین می کند.
از او می گویم وقتی به کلاس قدم می گذارد، ابرهای سیاه و تاریک شروع به باریدن می کنند، و رودها بر پهنه ی گیتی سرازیر می گردند. تا با مهربانیشان کویر قهر و ستم را محکوم به نابودی نموده و سبزه ها و گل ها و زیبایی ها و نعمت ها و روزی ها و سلامتی ها را بر سطح زمین گسترش دهند.
از این طریق: بخشی از آب های بارش نرم نرمک بر خاک جامد و خشک و سخت نفوذ می کنند،
و بخش دیگری به شکل برف و یخ بر کوه ها انباشته می شوند که به تدریج همراه ایجاد شدن محیط گرم و مناسب ذوب شده و به آب زلال تبدیل گشته و برای روزهای آینده که هوا گرم وسوزان می شود و زمین را عطشی فزاینده فرا می گیرد، چشمه سارها و رودخانه های پر خروش و زیبا و دلنشین زندگی انسان ها را پشتیبانی کنند.
از او می گویم وقتی برای دیدارش از خانه به مدرسه راهی می شویم، گام به گام به بخشی از بهشت زیبای الهی نزدیکتر می شویم که با دیدارش ما به دیار صلح و دوستی و سلامتی و عشق جهانی نایل می آییم.
از او می گویم که شب و روزش عشق و محبت بر آینده سازان دیار و کشور و جهانم می باشد.
عاشقانه کلیه اش را به دانش آموزش هدیه می دارد.
عاشقانه در آتش سوزی کلاس و مدرسه خود را به مرکز آتش میزند، تا فرزندان دیارم را از سوختن نجات دهد و اما خودش به درد و مرض و فلج جسمی و چلاقی و کری و انواع نارسایی جسمی گرفتار می شود و جایش فقط رختخواب می گردد.
از او می گویم، چون دانش آموز سرطانی شیمیایی شده اش را می بیند که موهای سرش ریخته و در کلاس غمگین و افسرده و پژمرده نشسته معلم نیز موهای سرش را از ته می تراشد که دیگر دانش آموزی در کلاسش دل شکسته و افسرده و غمگین نباشد.
بلی او یعنی چنین معلمی عاشق است، عاشقی که سراپایش را فراموش کرده تا کلاسش و هر ساعتش و هر لحظه اش برای جهان بخندد و نشاط ببخشد و شادی و سلامتی بباراند.
از او می گویم، چون دانش آموزش نیاز به کبد دارد قسمتی از کبدش رابه دانش آموز هدیه می دارد.
از او می گویم که خودش و زندگی و رفاهش را فراموش می کند و عاشق علم آموزی و نوربخشی به تاریکی است تخته سیاه و گچ و الواح و دیگر ملزومات را کول می بندد و همراه عشایر کوچنده راه می افتد و دیار به دیار همراه ایشان سفر می کند که هر جا موقعیت تشکیل کلاس و آموزش صورت گیرد به بچه های عشایر کشورم درس و علم آموزد و این کارش را آنقدر توسعه می دهد که آموزش و پرورش جهانی یعنی یونسکو نیز سر و صدای مربوطه را می شنود و قدردان معلم ما یعنی معلم بهمن بیگی می گردد.
از او می گویم که صبح زود خروس خوان و یا شاید زودتر اژ آن یعنی قبل از بیدار شدن شهر و روستا و دیار از خواب، در حالیکه هنوز فرزندان و خانواده اش در خواب هستند با بوسه ای بر گونه ی فرزند یا فرزندان از خانه خداحافظی کرده و در تاریکی و طوفان و باران و باد و برف و راه بندان ها و گل و لای و پل شکسته و رودخانه_های غرنده ی بی رحم، به سمت مدرسه به راه می افتد تا به موقع به هر جان کندنی که باشد خودش را به میعادگاه عشق خویش یعنی مدرسه برساند و روزهایش را با درک زحمات و وهم ها و تاریکی های زندگیش سپری، اما و اما برای روز وشب روشن آینده ی فرزندان این آب و خاک خطوط روشنایی را با اشعه های نور و عشق ترسیم می نماید، تا خورشید سلامتی و شادی و زیبایی همراه آب های زلال چشمه ساران، دیار دل ها را صفای بهشت الهی ببخشد.
بلی از او می گویم که با گچ سفید بر لوح های سیاه از ترنم و تراوش نور و سفیدی مشق عشق می نویسد و سرانگشت های مزین به خاک و گچ و رنگ های مختلف ماژیک افق های روشن فردا را برای جهانیان مشخص می کند.
و در پایان وقت کلاسش که سرتا سر سر و لباسش خاکی و سفید شده است ویا اثرات رنگ های مختلف ماژیک خبر از فردای روشن را برای جهانیان با بلندگوهای گل های نیلوفر و شیپوری داد و فریاد می زند.
از او می گویم هم او که عاشقانه برای پیگیری یادگیری درس محصلش، از وی درخواست نمود که اولیائش را به مدرسه آورد، تا بلکه زمینه فعالیت علمی دانش آموز بیدار شده و به کار افتد
و در مقابل سیاهی و شقاوت سازی بخشی از محیط جامعه محصل بدبخت چاقوی ظلم را در شکم معلم فرو می کند و بدین وسیله معلم باز هم چون شمع به درجه خودسوزی می رسد.
از او می گویم که به تعهد انسانیش عمل می کند و خود را در قیاس مادی با دیگران و هم ترازان قرار نمی دهد ویا بر رویش زوم نمی کند و یا با مشی معلمی در کلاسش، وضع را فراموش می کند هر چند که حقوقش تا یک پنجم زحمتش تلافی و جبران وضع حال یعنی مخارج زندگی را نمی کند
ولی باز عاشقانه چون شمع برای روشنایی بخشی می سوزد تا تأللو و انوارش راه را از چاه برای مردم دنیا روشن کند و روشنی ها را در آینده ی عدالت و آگاهی به اجرا گزارد.
از او می گویم که صورتش خنده ی خورشید و قیامش ابهت رستاخیز و نفسش جان بخش بهار و حرکتش بارش امید و رحمت بر جهانیان است و چون می بیند که دیوار بر سر دانش آموزان فرو می ریزد به سرعت باد به کمک می شتابد که همه ی دانش اموزان را نجات دهد و اما خودش خسته و وامانده از حرکت در زیر حصار ریخته جان به جان آفرین می سپارد تا در تاریخ ایثار و از خود گذشتگی معلم زبانزد عام و خاص گردد.
از او می گویم که تجلیل و تکریم وی تجلیل و تکریم علم است و سرچشمه علم،
تجلیل از معلم سپاس از انسانیت و صفات انسانی است که عنایت آفرینش الهی بدان سمت و سوق راه دارد
تجلیل از معلم اهمیت سلامت فرزندان خودمان است که به دست پر مهرش سپرده ایم و او که کارخانه ی نور و صداقت و راستی است و هر لحظه در پهنای گیتی هر چند که تاریکی ها را فرا تاریکی گرفته باشد نور و صداقت و راستی می افشاند و تخم راستی و نور و ایثار می کارد تا ستارگان جهان را به رقابت زیبای خودگذشتگی خویش فرا خواند.
.Arazazarbaiijan.farhangi@gmail.com

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵۲ ق.ظ

دیدگاه


+ 2 = هشت