مینیاتور در تاریخ هنر ارومیه

مینیاتور در تاریخ هنر ارومیه

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:نوشتار حاضر در حالی به قلم سپرده می¬شود که نویسنده آن در حداقل در ۵ سال گذشته به قامت مطالبی همچون یادداشت مقاله، مصاحبه و نیز گزارش از چند و چون منطقی و واقعی هنر و ادبیات منطقه آذربایجان به گستره ایران در تاریخ و معاصرت آن به قلم سپرده شده و منتشر ساخته است.
گوشه¬های از این مطالب بدین شرح¬اند: تاریخ نقاشی ارومیه، تاریخ خوشنویسی ارومیه، تاریخ ادبیات داستانی ارومیه، تاریخ ادبیات ارومیه تاریخ تئاتر ارومیه، تاریخ عکاسی ارومیه، تاریخ مطبوعات ارومیه، تاریخ موسیقی عاشیقی و ساز عاشیقی، قوپوز، مجسمه¬سازان آذربایجان و …
هر چه هست موضوع نه تاریخی¬سازی برای ارومیه که تاریخ پژوهی در ارومیه بوده و هست.
این تاریخ¬پژوهی با انبوهی از اطلاعات پالایش نشده، متون مختلف الااضلاع¬تاریخی به ویژه در یک دهه اخیر با انتشار کتب گوناگون پیرامون تاریخ معاصرارومیه اما با تأکید تاریخ سیاسی آن (واقعه جیلولوق و غیره) همراه است.
البته کتبی هم( از ۵ سال گذشته تاکنون) در حد اشاره و گذرا به تاریخ تأسیسات شهری اولین¬های شهر ارومیه، تاریخ انقلاب اسلامی و فرهنگ کسان، افراد و مشاهیر آن نیز منتشر و در دسترس عموم قرار گرفته است.
اما در این میان آنچه که اهمیت دارد کرونولوژی و زمان شناسی این تاریخ¬پژوهی است. به عبارت روشن¬تر این تاریخ پژوهی تا کجا مسیر گذشته ارومیه را به سمت اعماق تاریخ و نیز پیشاتاریخ بازگشایی و رازگشایی می¬کند؟! هر چه در دسترس است از ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیشتر نمی¬رود. حتی قدمت عینی شهر و هم معماری و شهرسازی آن نیز چنین وضعیتی دارد. در این مسیر بیشتر و باید به باستان¬شناسی و دیرینه¬شناسی و ابنیه قابل پژوهش آن همچون سه گنبد( سو همد)، مسجد جامع ارومیه( متعلق به قرن هفتم)، کلیسای نه¬نه مریم توجه کرد.
یکی از علت¬های عمده عدم عمق تاریخ در ارومیه به وضعیت جغرافیایی و قرار گرفتن در مسیر وقوع جنگ¬ها و نزاع¬های منطقی و حتی بین¬المللی باز می¬گردد.دست کم از دوران صفویه تا بعد از عصر قاجار این شهر یعنی ارومیه به خود آثار تخریب و ویرانی فراوانی دیده است.اما مواردی هست هچمون نام کسان و یا آثارشان که بیشتر نام کسان است تا آثار در میان متونِ کتب مختلفِ تاریخی یا مقالات قابل استناد، که همچون نشانه¬ای مسیر حرکت شهرارومیه در ریل زمان و تاریخ را علامت گذرای می¬کند.برای مثال در هنر نقاشی و به ویژه در نگاری و مینیاتور که سابقه طولانی آن در قالب مکتب آذربایجان(مشهورترین سبک آن سبک تبریز است) در ادوار مختلف تاریخ بعد از اسلام تا دوران معاصر قابل رصد و عرضه است که انجام نیز شده است.
در این خصوص اشاره به مقاله »زنده¬یاد شاهرخ« مسکوب تحت عنوان »درباره هنر نقاشی قاجار« کاملا راهگشا است: سابقه نقاشی قاجار به دوره¬های پیشتر یعنی به آخرهای صفویه و مخصوصاً دوران زندیه می¬رسد….درکنار نقاشی سنتی ایران یعنی مینیاتور که در حال شکفتگی و کمال بود، نقاشی دیواری (دیوارنگاره) هم به دربار راه یافت. زندگی پُرشکوه و با تجمل درباری خواستار تزیین قصرهای گوناگونی بود که در اصفهان و قزوین و شهرهای دیگر ساخته می¬شد. مینیاتور بیشتر در خدمت تزیین کتاب بود و با خصوصیاتی که داشت به کار آراستن کاخ ها نمی¬آمد. برای این منطور نقاشی اروپائی سرمشق و نمونه خوبی بود. کاخ چهل ستون تحت تأثیر نقاشی اروپا (رنسانس متأخر) و اکثراً بدست نقاشان همان سرزمین نقاشی شد. صحنه¬ها مجالسِ پذیرائی و بزم شاهانه، ورود سفیران جنگ، رقص و باده¬گساری و جز اینها بود. گذشته از کاخ¬های شاهی مثل عالی قاپو، هشت¬بهشت وغیره و خانه¬های بزرگان و اشراف که دیوار¬ها و سقف آنها با تصویر یا نقش پرندگان و گل و بته تزیین می¬شد، درهمین دوره کلیساهای جلفا، شهر کوچک ارمنی¬نشین در کنار پایتخت (اصفهان) هم بوسیله نقاشان مسیحی تصویر می¬شد. طبعاً در اینجا نقش¬ها معمولاً نمودار صحنه¬های زندگی مسیح و داستان¬ها و وقایع کتاب مقدس بود.
در این دوره نقاشان هلندی در اصفهان مدرسه نقاشی دائر کرده بودند و هنر خود و شگردهای آنرا به شاگردان ایرانی می-آموختند. از طرف دیگر می¬دانیم که محمد زمان نامی در دوران پادشاهی شاه عباس دوم با تقلید از نقاشان ایتالیائی آثار بدیع و ارزشمندی به وجود آورد.
نقاشی این دوره به نوعی تعادل در پیوند میان نقاشی سنتی ایران و نقاشی اروپائی می¬رسد. استنباط نقاش ایرانی از“فرم” و دید او از عالم خارج با شیوه¬های تجسمی اروپائی جور می¬شود. ولی در هرحال ورود شیوه اروپائی و تأثیر آن به اندازه¬ای است که علی¬قلی¬بیک از اهالی ارومیه و معروف ترین نقاش دوره بعد (دوره نادرشاه) معروف به »فرنگی« است. ظاهراً از آثار او چیزی باقی نمانده، شاید برای اینکه در زمانی بسیار پرآشوب زندگی می¬کرد، ولی خودِ شهرت او با معنی و نشان دهنده تصوری است که از هنر او داشتند. همین ردپای کافی است که ارومیه را در عهد افشار و حتی پیش از آن در عهد صفوی در تکاپو و جنبش دید و نیز صاحب مکتب در هنر!
نویسنده نوشتار حاضر خود در مطالب مورد اشاره در پبشانی¬نوشت آن در یادداشت مقاله گونه¬ای تحت عنوان »مجمسه سازان آذربایجان« در این خصوص چنین آورده بود:ادعایی نیست که غرضم نسبت دادن همه چیز و همه کس به این غربت کده ارومیه نام نبوده و نیست که در این وانفسای گمشدن آدمی در زمان و مکان و بی ریشه سیر کردن در زمان حاضر دغدغه‌ام بوده و بس!
غرضم این بوده و هست که بشناسم و بفهمم که ارومیه من کجای فرهنگ را سرآمد بوده و تاریخ گذشته را چگونه با اهالی‌اش سر کرده و قانع شوم ارومیه همین نبوده که به من و زمان حال ارث رسیده و چهره دگر داشته و دارد که زیر خروارها خاک و تل بی‌خبری مدفون شده و حال قرار است رستاخیز کند این ارومیه حقیقی و صدا در دهد، هستم اگر هستید!
قبل از ورود به اصل ماجرا گریزی می‌زنم به تاریخ! پدر و پسری بوده¬اند در دوران قاجار و قبل از محمدغفاری یا همان کمال¬الملک، معروف به نقاش افول نقاشی قاجار نام¬آور بوده¬اند و دست بر قضا پشت سرهمین کمال‌الملک، نامشان مخفی مانده است. اللاهوردی خان نقاش باشی و پسرش ابوالحسن خان افشارارومی.
در ادامه تحقیقاتم به موردی برخورد کردم که اشاره به آن تکمیل کننده بخشی از همان مقوله تاریخ نقاشی ارومیه است. نقاش اروموی مربوط به اواخر دوران صفوی و اوایل دوران افشار و مشهورترین نقاش آن دوران یعنی علی‌قلی بیگ ارومی معروف به فرنگی!… پیرامون لقب علی¬قلی¬بیک ارومی یعنی »فرنگی« که به »فرنگی¬سازی« در مینیاتور ایرانی باز می¬گردد و نیز به حضور و ظهور نقاش مهمی بات نام علی قلی¬بیک جبه¬دار در عهده صفوی که به یقین باید »علی¬قلی بیک¬ارومی« باشد خواهیم پرداخت.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵ ساعت ۱:۲۸ ب.ظ

۱ نظر

نظر -49 - 0 از 1اولین« قبل بعد  » آخرین 
  1. 0

    بسیار عالی جناب رزم آرای دوست واستاد فراموش نشده من

نظر -49 - 0 از 1اولین« قبل بعد  » آخرین 

دیدگاه


+ پنج = 13