رهگشاي مسيرتوسعه فرهنگي:

دانستن پیران و توانستن جوانان

دانستن پیران و توانستن جوانان

علی رزم آرای
گروه فرهنگی : دین مبین اسلام با نه آغار شد. نه به بت و بت‌پرستی، نه به ظلم و تبعیض. اولین شنونده پیام مهر و رحمت در ابتدای امر جوانان حق جویی بودند که در روزگار جوانی پیامبر اسلام و به جرقه اعاده حق (بازرگانی که کالایی فروخته بود و بعد از مدتی خریدار کالا از بیخ و بن اعتبار خرید و فروش را انکار کرده و منکر مبادله کالا بود) پیمانی بستند که محور آن محمد امین بود.پیمانی که به پیمان جوان مردان ( حلف¬الفضول) مشهور شد و براساس اعاده حق مظلومین و کمک به بینوایان بسته شد.محمد امین جوان که سال‌ها بعد در قامت نبوت، پیمان بزرگ‌تری با خدای عالم بست تا دین جوان و کاملی را به عالم بشریت مبشر باشد.زمانی که پیامبر خدا در پی تبلیغ دین خدا بود بزرگان مکه را چندین بار متوالی به خانه خود خواند و گرد آورد. در این جمع جوانی بود که هر بار پیامبر خدا دعوت خود را بر این جمع عرضه کرد این جوان یکه و تنها پیام رسول خدا و دعوت او را پذیرا شد. این جوان که اولین ایمان آرنده به رسول خدا بود به نام علی بن ابی طالب خوانده می‌شود. پسر عموی پیامبر گرامی اسلام مولاعلی! این جوان زمانی هم در بستر پیامبرش و مولایش خوابید تا دشمنانی که قصد خون پیامبر خدا را کرده بودند، در عملی ساختن نیت و قصد خود با قدرت و حکمت خداوند سبحان، شکست ناگواری را تجربه کنند. مولاعلی که یاران و پیروان قائم و فرزندش حضرت حجت را در ظهورحق همه از جوانان خواند که ظهور او ظهور جوانی است و شور و زنده دلی. او هم به جوان کردن دین جد خود به پا خواهد خواست وهم دین خدا را چنان از پیرایه‌ها خواهد زدود که این دین اصل جوان خود را خواهد یافت.رسول حق فرزندانش حسن و حسین را سرور و سالار جوانان اهل بهشت خواند و جوان را به آینده و جوانی خود دعوت کرد تا بیشتر قدر جوانی خود بدانند و به منش مردان جوانی کنند.دین جوان ، رسولی به منش و پیشه جوانان، امامی با خلق و خوی جوان و قائمی به وسعت جوان با قصد و نیت جوان!دین ما اسلام دین جوانی است. دینی که آخرین مد و مدل در خدا‌شناسی است. کشور نازنین ما ایران به پذیرش و خواستن این دین آذین شده‌است. کشوری که با همه وجود جوان است. جمعیت جوان و جوانانی پاک چون لوح جان که هرچه نقش زده‌اند گرفته و رنگارنگ شده‌اند.زمانی جوانان پاکی بودند که به مدد خدا و جوانی دینشان قامت به شهادت بستند و با همه نخبه‌گی و فرزانگی و همت به خون خود غلتیدند تا حق نا‌حق نشود و ظلم و تجاوز پاگیر ایران نازنین نشود.۸ سال دفاع و تحمل از جنس جوان و جوان مردی. (همیشه این کلام ورد زبانم بوده که جوانان ایران توان رستم در زانوان خود دارند و اگر برخیزند قامت به عمل بندند از پا نمی‌افتند.) جوانی که ۲۰ ساله بود اما فرمانده اطلاعات عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران شد.می‌گویند فرماندهان ارتش عراق به او فرمانده افسانه‌ای جبهه‌های ایران لقب داده بودند.( شهید غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری) اگر این قلم بخواهد می‌شود نام‌ها ردیف کرد.از ارومیه و هر کجای ایران. مگر ارومیه چند مهدی باکری به خود دید یا حمید باکری یا … ارومیه، ارومیه جوانان تو اصلاً هیچ شباهتی به روزگار ندارند. آن‌ها منتظر منجی جوان خود هستند همان که هزاران سال است جوان مانده و جوان قیام خواهد‌کرد. نگارنده این سطور چند روزی است که خواسته و یا نخواسته مهمان محفل جمعی یا فردی جوانان ارومیه بوده‌است.مشت نمونه خروار. جوانانی که همه صورت و نمای ارومیه هستند و می‌شود از چشمان آن‌ها ارومیه را خواند و فهمید. زمانی با صاحب چشمانی که رنگ ارومیه داشت در گوشه پارک ساحلی و زمانی در گوشه انجمن یا جمعی ادبی و زمانی غرق شده در همهمه شهر به شکل قدم زنان همراه بوده .یک یا چند جوان. فرقش فقط عدد است نه چیز دیگر. زمانی در مجتمع فرهنگی ارومیه روح و جان سپرده به تمرین و اجرای نمایشی و دغدغه بازبینی و مجوز اجرا یا نه دغدغه محل تمرین و پلاتو و بلیط فروشی و کسب درآمدی مثلاً. پنج تا ده نفر! انجمنی ساخته‌اند که در آن خود را در آینه شعر و ادب ببینند و لذت ساعتی تنفس فکر و دل با چاشنی سیگار. کتابی رد و بدل می‌شود که من هم خوانده‌ام شما نیز حالش را ببرید. هراز گاهی نمایشگاه از عکس،حجم (مجسمه سازی) نقاشی تا خوشنویسی و کتاب. بعد کل گذاشتن ( کل کل کردن) از حسرت جوانی و عمر بربادرفته تا می‌رسیم به خدمت نظام و دانشگاه.زمانی هم‌سفر خیابان تا خانه در اتوبوس شهری. می‌گوید پدرم اصلاً فراموش کرده که اگر حالا به رنگ دنیا هستم از برکت خم رنگ رزی خود اوست که اسمش خانواده است، پدرم میگوید برو روی پاهای خودت بایست. پارتی هم داشتم که ازقضا گردن کلفت هم بود اما از شلوغی دور بری‌هایش مجالی برای من نماند والا می‌دانم که می‌توانست و می‌تواند. او هم چشم‌هایش رنگ ارومیه داشت اما حالا قصد کرده که رنگ چشمانش را با رنگی به رنگارنگی پایتخت عوض کند. زمانی در تکاپوی کپی پست برای کار کلاسی و کنفرانس دانشگاه و استاد با او هم سخن. می‌گوید کدام میل و رغبت. کدام انگیزه، فقط نمره و مدرک، باقی در امان خدا. پایان نامه را هم سپرده‌ام از بهترین نوع‌اش بروبچ کار کنند که هر که نان از عمل خویش خورد! زمانی هم در معروف آباد ارومیه ذیل نام حکیم عمر خیام. به قول خودش پی حوا می‌گردم که حوایش هم پی آدم! می‌گردد. خیام است و انواع و اقسام آدم و حوای جوان و خیلی جوان و دست آخر جوان دیروز و همین دیروز و…
ای دل غم این جهان فرسوده نخور بیهوده نئی غمان بیهوده نخور
چون بوده گذشت و نیست نا‌بوده پدید خوش باش غم بوده و نا‌بوده مخور
زمانی با رپ انتقادی حال می‌کنند و لباس‌های بی‌خیالی به تن و افکار پر از دود و قلیان و چاشنی فضا و اتمسفر!
زمانی با همه جوانی و همه روح به قامت طاعت در خانه دوست یک دست دعا و یک دست سلام، نماز واجب و مستحب به جا آورده که می‌بینی از قضا همان لباس بی خیالی به تن اما با همه وجود بیدار در محضر حضرت حق!زمانی چون من نگارنده پشت یک صفحه و با اتکا به قلم در پی کشف و توضیح چرایی خلقتش، جوانیش و بودنش. روزنامه آراز آذربایجان جمع شده از جوانانی است از جنس آدم وحوا، از جنس نیاز و ناز، از جنس ارومیه، از جنس شما. این جوانان چشم‌های دارند به رنگ ارومیه و آذربایجان، به رنگ ایران. جوانان آراز آذربایجان از جوانی خود مایه می‌گذارند تا جای خالی دیگر همتایان جوان خود را در گوشه گوشه ارومیه پیر و افسرده را پر کنند، گویی هم معاش است و هم عقل، هم هنر است هم بازار، هم حقیقت است هم واقع .
یک کلام از جوانی تا بودن و از جوانی تا نبودن فاصله‌ای بیش نیست. فاصله‌ای از جنس عمل و معاش، عشق و تکامل، هنر و علم و یا دود و بنگ، جرم و جنایت، نیستی و باد فنا. نوشتار حاضر را عمداً به چنین زبانی نوشتم تا بلکه کمی به درد و دل جوانان هم نسل و هم ریشه و یا کم سال‌تر نزدیک‌تر باشد. چرا که جوانان امروز زبانی ویژه خود دارند همچون لباس، علاقه و نیاز خاص خود که اقتضاء زمانه است و معاصرت. به سخن مولا علی استناد می‌کنم:* فرزند زمان خود باشید* و یا با تاکید و عمق بیشتر که می‌فرماید:*هرکس امروز و دیروزش یکسان باشد مغبون است و هرکس فردا و امروزش یکسان ملعون!* با این استناد نوجویی جوان امری طبیعی و بل معقول است اما چگونه طی کردن این راه با بزرگان است. راه رفتن را بزرگان به جوانان می‌آموزند در عین حال که جوان خود اگر در راه رفتن زمین خورد، خود باید زحمت از زمین بلند شدن را بکشد.تکمیل کنم جوانان ما را بزرگان راه رفتن نیاموختند و جوانان ما پی در پی زمین خوردند و از پس هر زمین خوردن طعنه و تنه خوردند و سر تا پا تحقیر شدند.
ای کاش جوانان ما می‌دانستند و پیران ما می‌توانستند!

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۵:۳۳ ق.ظ

دیدگاه


9 − دو =