اثرگذاری دین بر تمدن وفرهنگ
گروه فرهنگی:اثرگذاری دین بر تمدن در دو ساحت قابل تصور است: ساحت خرد که به ظواهر تمدن مانند بناها، آثار علمی و آداب و رسوم مربوط است و ساحت کلان که به بنیان اندیشه¬ای و روح حاکم بر تمدن مربوط میگردد. ساحت نخست، با مروری بر منابع مربوط، به آسانی قابل اثبات است و ساحت دوم در آثار نظریه¬پردازان تمدن، بیش و کم مورد توجه قرار گرفته است. در قلمرو اسلام نیز اثبات ساحت نخست به دلیل بدیهی بودن، از استدلال بی¬نیاز است. برای اثبات ساحت دوم می¬توان افزون بر تجربه تاریخی، به استدلال عقلی دست زد.
اسلام، در دو مقیاس فردی و اجتماعی، برای بالابردن ضریب اثربخشی آموزه¬های خود و به عنوان گامی برای تکمیل این آموزه¬ها؛ آنها را به الگوهایی آرمانی پیوند زده است. بر این اساس آموزه¬های مهدویت، می¬تواند از طریق ترسیم آیندهای دست¬یافتنی، در شکل¬ دادن به روح حاکم بر تمدن جدید اسلامی نقش¬آفرین باشد. این ترسیم از آینده را می¬توان »چشم¬اندازی تجویزی« به شمار آورد که حلقه وصل مهدویت و تمدن جدید اسلامی است. نوشتار پیش رو، به واکاوی این نکته پرداخته و در پایان برای بهره¬گیری از این ظرفیت چند پیشنهاد ارائه داده است.
پیش¬فرض سخن گفتن از اثر و جایگاه اندیشه مهدویت در تمدن نوین اسلامی، باور به اثرگذاری آموزه¬های دینی در تمدن است. این اثرگذاری در دو ساحت قابل تصور است: ساحت خرد و ساحت کلان. در باره اثرگذاری خرد آموزه¬های دینی بر تمدن، تردیدی وجود ندارد. اثرپذیری مستقیم و غیرمستقیم مظاهر و ظواهر تمدنی، مانند بناها، آثار علمی، رفتارهای اجتماعی و آداب و رسوم و مناسک از آموزه¬های دینی در هر تمدنی به آسانی قابل مشاهده است و در آن چه به تمدن اسلامی ارتباط می¬یابد نیز، حجم قابل توجهی از مطالب نگاشته شده در باره این تمدن به این ظواهر و مظاهر متأثر از اسلامی، اختصاص یافته است.ساحت دیگر اثرگذاری دین بر تمدن ساحت مربوط به بنیان اندیشه¬ای تمدن است که بر اساس آن دین، بنیان¬ها و روح حاکم بر تمدن مورد نظر و جهت¬گیری¬های اصلی آن را پی می¬ریزد و به این ترتیب، همچون خون جاری در رگهای اندام زنده و روح هویت¬بخش موجود زنده در همه ابعاد و لایه¬ها و اجزا و اضلاع تمدن رخنه می¬کند و بر آنها سایه می¬افکند.در باره تأثیر آموزه¬های اسلامی بر شالوده و روح تمدن اسلامی، تنی چند از اندیشمندان بررسیهایی مفید انجام داده¬اند که در این نوشتار، برای مرور آنها مجالی مناسب نیست؛ ولی به نظر می¬رسد اگر قرار باشد در باره چرایی و چگونگی تأثیرات تمدنی آموزه¬های اسلامی سخن به میان آید لاجرم باید مقدمه¬ای را بیان کرد. در فضای کنونی بازنگری اندیشههای دینی؛ نقش و توانایی دین در زندگی این دنیایی انسانها و حیطه دخالت دین در اداره زندگی آنها، یکی از مباحثی است که در مطالعات فلسفه دین و جامعهشناسی دین و نیز کلام جدید مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. این پرسش بنیادین، چندی است دل¬مشغولی اصحاب اندیشه است که اصولاً دین تا کجا می¬تواند وارد زندگی انسانها شود و کدام قلمرو را برای دامنه نفوذ خود برگزیده است.
دیدگاه نظریهپردازان در این باره نیز متفاوت است. بر اساس دیدگاه کسانی که »کارکرد و نقشی حداقلی« برای دین قائل هستند، اصولاً نمیتوان از نقش دین در تمدنسازی سخن گفت زیرا (به اعتقاد آنها) دین، از جمله دین اسلام نقش و وظیفهای دنیایی ندارد و دین، تنها متولی تعیین اعمال عبادی انسان و تأمین و تضمین کننده آخرت او است. در نگاه این افراد، تمدن پدیده و محصولی بشری است و در حیطه مطالعات دینی قرار نمیگیرد. از سوی دیگر، کسانی هستند که »نقش و وظیفه و کارکردی حداکثری« برای دین قائل هستند و در باره گستره حضور و دخالت دین تا آنجا پیش میروند که دین را متولی تبیین و تعیین قواعد و قوانین ریاضی و طبیعی نیز میدانند.اینها با این استدلال که »وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ« تمدنسازی را مانند همه پدیدههای دیگر در زمره وظایف و کارکردهای دین به حساب میآورند و لذا برای شناخت قواعد تمدنسازی نیز به سراغ آموزههای دینی میروند.
این نوشته، برای تبیین این دو دیدگاه و نقد و ارزیابی منابع، مبانی و نتایج آنها مجال مناسبی نیست؛ ولی اگر خود را به پذیرش یکی از این دو نظریه مقید نکنیم، و به خود اجازه دهیم دیدگاه دیگری و به عبارت دقیق¬تر، استدلال دیگری برگزینیم؛ باید گفت در نگاهی کلی آموزه¬های دینی را می¬توان به سه دسته تقسیم کرد:
آموزه¬های ناظر به انسان به مثابه یک فرد ـ این دسته از معارف اسلامی (مجموعه گزاره¬های وصفی، شامل هست¬ها و نیست¬ها) و احکام (مجموعه گزاره¬های هنجاری، شامل بایدها و نبایدها)، انسان را به عنوان هویت فردی مستقل مورد نظر قرار می¬دهد و به حیطه¬هایی، مثل رابطه انسان با خود و انسان با خدا نظر دارد؛ مثل این که انسان افزون بر جسم دارای روح است و یا انسان نسبت به سرنوشت خود دارای مسؤولیت است و یا پاره¬ای عبادات، مثل روزه و یا نماز مستحبی را باید انجام دهد و از رفتارهای ناپسند، مانند آسیب رساندن به جسم خود باید دوری گزیند. این گزاره¬ها همگی به انسان به مثابه یک فرد معطوف است و به روابط اجتماعی انسان گره نخورده است.آموزه¬های معطوف به فرد به مثابه یک عضو جامعه ـ دسته¬ای دیگر از آموزه¬های اسلامی انسان را به عنوان عضوی از جامعه مورد نظر قرار داده¬ و مجموعه¬ای از گزاره¬های وصفی و هنجاری را از این منظر ارائه کرده است؛ مثل این که انسان دارای مسؤولیت اجتماعی است و یا پاره¬ای از وظایف دینی، اعم از احکام تکلیفی و احکام وضعی متوجه اوست؛ مانند دروغ نگفتن پرداخت زکات و رعایت قوانین ارث و قضا و شهادات. این گزاره¬ها همگی به انسان، به عنوان عضوی از جامعه معطوف است و اگر فرض کنیم انسانی مستقل از دیگران در گوشه¬ای به تنهایی زندگی کند، هیچ یک از این احکام امکان اجرا ندارد و مفهوم خود را از دست خواهد داد.
احکام و آموزه¬های معطوف به جامعه ـ دسته سوم از آموزه¬های اسلامی، به هویت جمعی انسان ناظر است و به کلیت جامعه انسانی، صرف¬نظر از وجود فردی انسان نظر دارد. آموزه¬های مرتبط با ساختارها و نهادهای اجتماعی را می¬توان در شمار این دسته قرار داد. روشن است که در مرحله تحقق بیرونی، این ساختارها و روابط جز با وجود افراد محقق نمی¬شود؛ ولی از طرف دیگر این نکته نیز چندان ابهام ندارد که مفهوم حکومت و سازمان، با مفهوم انسان¬های تشکیل¬دهنده آن متفاوت است.همان طور که در یک ابزار، ترکیب کلی، چیزی است متفاوت از قطعات تشکیل¬دهنده آن و اگر این قطعات به گونه¬ای خاص کنار هم قرار نگیرند، آن ابزار شکل نخواهد گرفت؛ در جامعه بشری نیز اگر افرادی با تواناییهای درخور در کنار هم باشند؛ مادام که ساختار کلی آن جامعه مناسب نباشد، جامعهای خوب شکل نمی¬گیرد؛ حتی کنار هم قرار گرفتن انسانهای فرهیخته، به خودی خود جامعهای خوب را ایجاد نخواهد کرد و قوانین مربوط به ساختار اجتماعی صرف¬نظر از شهروندان در شکل¬گیری جامعه ایدهآل، نقش¬آفرین است.
نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۵:۳۱ ق.ظ