توانایی تبادل و جذب عناصرمثبت عامل بالندگی فرهنگ

توانایی تبادل و جذب عناصرمثبت عامل بالندگی فرهنگ

گروه تحلیل : فرهنگ غرب، مجموعه‌اى از زیبایی‌ها و زشتی‌هاست. هیچ‌کس نمى‌تواند بگوید فرهنگ غرب یکسره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ دیگرى، حتماً زیبایی‌هایى هم دارد. هیچ‌کس با هیچ فرهنگ بیگانه‌اى این‌گونه برخورد نمى‌کند که بگوید که ما درِ خانه‌مان را صددرصد روى این فرهنگ ببندیم؛ نه. فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هر جاى دیگر دنیا، یک فرهنگ است که مجموعه‌اى از خوبی‌ها و بدی‌هاست. یک ملت عاقل و یک مجموعه‌ خردمند، آن خوبی‌ها را مى‌گیرد، به فرهنگ خودش مى‌افزاید، فرهنگ خودش را غنى مى‌سازد و آن بدی‌ها را رد مى‌کند.
انسان‌ها از ابتدای خلقت دارای فرهنگ بوده‌ و برای زندگی از آداب و رفتاری خاص پیروی می‌کرده‌اند. روحیاتشان کاملا مناسب زندگی در قالب گروه‌های اجتماعی شکل و فرم گرفته است.اما آن‌ها در طول تاریخ به دلیل تفاوت در مکان‌های زندگی به گروه‌های مختلفی تقسیم شدند و هر کدام ازاین گروه‌ها رفته‌رفته فرهنگ خاص خود را (البته با حفظ اصول مشترک) پیدا کرد. اما همیشه زمانی یک فرهنگ، بالنده و کامل شده که توانایی تبادل با سایر فرهنگ‏ها و جذب عناصر مثبت آن‌ها را داشته است.
این تبادل در طول تاریخ به شکلی طبیعی وجود داشته و عاملی برای رشد مستمر فرهنگ‌ها بوده است. چنین امری برای تازه‏‌ماندن معارف و حیات فرهنگی بشر، بسیار ضروری است و موجب ارتقای ارزش‏ها و سعادت اجتماعی می‌شود. به‌واقع ملتی که فرهنگ خاص خود را نداشته باشد، مرده محسوب می‏شود.
امروزه این تبادل به شیوه خطرناکی تهدید شده است و متاسفانه شاهد یک‌سویه شدن این ارتباط هستیم. در این عصر، تبادل به شیوه گزینش و جذب عناصر مثبت سایر فرهنگ‌ها اتفاق نمی‌افتد، بلکه فرهنگ‌هایی که با عنوان فرهنگ نو و غالب شناخته می‌شوند بدون توجه به ظرفیت‌های جامعه هدف به شکل سیل‌آسا و خروش‌آمیز وارد یک جامعه شده و فرهنگ اصیل و سنّتی آن جامعه را تخریب می‌کنند.
کشور ژاپن یکی از کشورهایی است که به سرعت فرهنگ سنتی خود را از دست داد و تلاش‌های بسیار اندیشمندانش نتوانست تغییری در این روند پدید بیاورد.تغییر نوع پوشش و معماری، روابط خانوادگی و اجتماعی و حتی مناسبات بین‌المللی از موارد مشهود این تغییر است.
ترویج اندیشه‌هایی مانند لذت‌بردن بی‌حد و لجام‌گسیخته، رفاه مادی و زندگی در چارچوب حیات مادی، دوری از هر اندیشه‌ای که بویی از اخلاق، معنویات و انسانیت داشته باشد باعث شد مردمان ژاپن که فضیلت‌های اخلاقی در مناسبات اجتماعی‌شان بسیار حائز اهمیت بود، به انسان‌هایی رفاه‌طلب، سودجو، چپاول‌گر و بی‌بند‌و‌بار بدل شوند.
چنین تغییراتی با رواج فرهنگ‌گریزی در یک جامعه شروع می‌شود و به خودباختگی فرهنگی می‌انجامد. در این شرایط است که فرد نسبت به فرهنگ جامعه‌ خود همواره حالتی سرزنش‌گونه دارد و نسبت به جامعه‌ دیگر نگاهی آرمانی!
تقریبا در اکثر جنبه‌های اجتماعی، فرهنگ اسلامی تفاوت‌های بنیادین با فرهنگ مادی‌گرای غربی دارد. ایرانیان در طول تاریخ از فرهنگ غنی خود محافظت کردند و این گونه بوده است که در مواجهه با هر فرهنگ دیگری توانسته‌اند موجودیت و ارزشمندی خویش را حفظ کنند. نگاهی به تاریخ این کشور به سادگی این پیروزی‌های پی‌درپی‌ را نشان می‌دهد.
این فرهنگ، سالیان طولانی هویت مستقل خود را در جنگ با یونان و روم حفظ کرد. بعدها فرهنگ ایران چالشی بزرگ را پیش روی خود دید و ایرانیان با اسلام آشنا شدند. به دلیل زمینه‌های مناسب فرهنگی اسلام و ایران، این دو فرهنگ چنان در‌هم‌آمیختند که امروزه جدا‌کردن آن‌ها ناممکن است. این رشد فرهنگی بزرگ در مواجهه با مغولان و افغان‌ها در برهه‌های بعدی تاریخ ایران اهمیت بسزایی دارد و این رشد بسیار کارآمد بود . اما آشنایی ایرانیان با غرب در اوضاع بسیار نامناسبی اتفاق افتاد.
دوره رکود فرهنگ ایرانی و اسلامی که از بی‌کفایتی شاهان قاجار و تهاجم استعمارگران ناشی می‌شد، جامعه ایرانی را در انفعال قرار داده بود. استعمارگران هم از این اوضاع رکود استفاده کردند و بعد از نخستین جنگ جهانی، ورود سیل‌آسای فرهنگ غربی به جامعه ایرانی شدت یافت. این بار فرهنگ ایرانی می‌بایست خود را دربرابر فرهنگ غربی تعریف می‌کرد.
براساس تعریف به واسطه »رابطه«، لاندوفسکی الگوی کلی را مطرح می‌کند که درباره‌ وجوه متفاوت برخورد »خودِ« غالب مرجع (یک گروه غالب مرجع) با »دیگری« مغلوب است. در این رابطه، گروه مرجع غالب سعی دارد ساختارهای هویتی دیگری را در ساختار هویتی خویش هضم و آن را شبیه خود کند. این مساله به چندین روش اتفاق می‌افتد: یا اساساً ساختار مقابل را طرد می‌کند، یا به دلیل داشتن نوستالژی با آن، ساختار هویتی مقابل را تفکیک می‌کند و یا اتفاقا به دلیل غیر و مستقل بودنش، با آن تعامل فعال و پویا برقرار می‌کند. باید توجه داشت که هر فرهنگ سالمی در برخورد با یک پدیده خود را غالب و فرهنگ مقابل را مغلوب می‌داند.
زمانی که فرهنگ غرب با فرهنگ اسلامی ایرانی در تقابل قرار گرفت، برای ایجاد هویت غالب از هر سه روش گفته شده بهره برد.
اسلام‌ستیزی و ایران‌هراسی که در سال‌های اخیر شاهد آن هستیم یکی از روش‌های انکار هویت اسلامی‌ـ‌‌‌ایرانی است که فرهنگ غرب با استفاده از تمام امکانات خود در پی آن است. فیلم‌های بسیاری که در تخریب چهره‌ مسلمانان و ایرانیان ساخته می‌شود یکی از روش‌های اسلام‌ستیزی و به خدمت‌گرفتن رسانه است. فیلم‌های بدون دخترم هرگز، شرایط، سیصد، دختری که تنها در خیابان شبانه به خانه می‌رود، سنگسار ثریا و ده‌ها نمونه دیگر در انکار هویت اسلامی‌ـ‌ایرانی ساخته شده‌اند و فرهنگ غربی با استفاده از این ابزار تمام فرهنگ اسلامی را »بد« معرفی می‌کند و ادعا دارد هیچ چیز »خوب«ی در اسلام نیست و مسلمان و فرهنگ مسلمانی یعنی »بد«غول رسانه‌ای غرب گاهی یک ایرانی مسلمان را به عنوان فردی خوب می‌پذیرد ولی با ضمیمه‌کردن شرایطی. اکثر شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان برنامه‌هایی دارند که زندگی افراد یا خانواده‌های مسلمانی را به تصویر می‌کشد که از قضا یک امریکایی خوب نیز هستند.
فرهنگ غالب غرب این بار اسلام را به عنوان یک فرهنگ مستقل پذیرفته و سعی در ایجاد یک تبادل دارد. قسمت‌هایی از اسلام مانند توجه به وظایف شخصی و اخلاقی به عنوان نقاط مثبت پذیرفته می‌شوند.
اگر ما فرهنگ ایرانی و اسلامی را یک کل واحد در نظر بگیریم، تفکیک ایران و اسلام از همدیگر یا جداکردن قسمتی از دستورات اسلام مانند قصاص و جهاد (که به عنوان اسلام امریکایی شناخته می‌شود و تلاش‌های زیادی برای ایجاد و گسترش آن انجام شده است) در اصل به معنی تغییر اسلام یا نفی تمام آن می‌گردد. یعنی فرهنگ غرب به عنوان »خود غالب«، فرهنگ ایرانی اسلامی را به عنوان »دیگری مغلوب« درساختار هویتی خود هضم کرده است.
حال پرسش این‌جاست که آیا فرهنگ ایرانی‌-اسلامی در تقابل با فرهنگ غرب توانسته ساختار هویتی خود را به عنوان »خود غالب« به تصویر کشد؟می‌توان گفت در برخورد اولیه ایران اسلامی با فرهنگ غربی که در قرون وسطی اتفاق افتاد، »خود غالب«این فرهنگ به وضوح توانست فرهنگ غربی را به عنوان »دیگری مغلوب «معرفی کند. انکار درون‌مایه‌های صرفا مادی فرهنگ غربی که اساسا یک فرهنگ عقب‌مانده و دور از فضایل اخلاقی بود، بسیار ساده اتفاق افتاد. فرهنگ غربی در اوائل رنسانس به عنوان فرهنگ مغلوب، مبانی علم و فرهنگ را از فرهنگ اسلامی وام گرفت و در سایه همین تبادل به رشد سریع مادی و علمی نایل آمد. گرچه به دلیل مشکلات فرهنگی هرگز نتوانستند فرهنگ متعالی اخلاقی را در جوامع خود رشد دهند و با توجه به وجود زمینه‌های تفکر مادی‌محور فقط علمی ارزشمند تلقی شد که به نوعی برای بشر سودآور گردد.
اما در دوره‌های بعدی این تصویر فروپاشید. همان‌طور که اشاره شد، در طول دوره قاجاریه رکود شدیدی در فرهنگ اسلامی پدیدار شد که جامعه اسلامی را از پویایی، رشد و شکوفایی بازداشت. انحراف از مسیر اصلی اسلام که در نتیجه انحراف فکری مسلمانان پدیدار شده بود، ایجاد فرق مختلف فکری و اعتقادی، رهبری غلط و رهبران نالایق، خوش‌گذرانی و تجمل‌گرایی حاکمان اسلامی باعث ایجاد این رکود در فرهنگ اسلامی شده بود.
فرهنگی که دچار رکود شود نمی‌تواند واکنش درستی به حضور و تقابل »دیگری« از خود نشان دهد. به همین سبب نه‌تنها جامعه ایرانی‌ـ‌اسلامی توانایی ساخت »دیگری مغلوب« را پیدا نکرد بلکه »خود غالب«خویش را از دست داد و زمینه‌های بروز خودباختگی فرهنگی در جامعه ایجاد شد. »خود غالب« ایرانی به »خود مغلوب« تبدیل شد و جوان ایرانی به جای باور به خود احساس ناتوانی را تجربه کرد. در واقع فرهنگ غرب در دوره استعماری جدید خود به استحاله‌ کامل دیگری پرداخته است. القای حس نتوانستن، موفق‌نبودن، ارزشمند‌نبودن و ایجاد احساس ناامیدی از خود، در نتیجه از بین رفتن »خود غالب« در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی مؤثر واقع شده است.
خودباختگی، در روزمره‌ترین مسائل زندگی ایرانیان نفوذ کرده است. تبلیغات تلویزیون که هر روزه از سیمای ملی پخش می‌شود خود آکنده از شعار »ایرانی نمی‌تواند« است. شاید چیزی که کم‌تر به آن توجه شده است، تاثیرگذاری تبلیغات تلویزیونی یا پیام‌های بازرگانی در زندگی روزمره افراد است. در دنیای نوین، تبلیغات تلویزیون در حال نشان دادن تصویری از آمال و آرزوهای افراد هستند.
این‌ها سبک زندگی آرمانی جامعه به شمار می‌آیند. حال باید توجه کرد آیا سیمای ملی توانسته در تبلیغ کالاهای تجاری، سبک زندگی متناسب با فرهنگ اسلامی‌ـ‌ایرانی را به جامعه نشان دهد؟ درمیزان قابل توجهی از تبلیغات تلوزیونی این اتفاق نیفتاده است.
این تبلیغات »من مغلوب« ایرانی را در ذهن مخاطب نهادینه می‌کند. فقط زمانی یک ایرانی می‌تواند خوشبخت باشد که یک زندگی کاملا غربی را تجربه کند. ایرانی سنتی یا دارای فرهنگ اصیل نمی‌تواند آن گونه که باید، از زندگی لذت ببرد.
وجود چنین فضایی نسبت به کالاهای غربی و عدم خود‌باوری برای تولید داخلی از دو جنبه‌ اقتصادی و فرهنگی به جامعه ما لطمه می‌زند. از بین رفتن ِ تدریجیِ خودِ غالب، فرهنگ می‌شود و رفته‌رفته به خودباختگی فرهنگی تبدیل می‌گردد. از طرفی تولید ملی کاهش می‌یابد و وابستگی به کشورهای خارجی بیش‌تر می‌شود .
نتیجه این وابستگی فرورفتن بیش‌تر در خودباختگی و در نهایت از بین رفتن فرهنگ پویای ایرانی‌ـ‌اسلامی است. پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه و آله) می‌فرمایند: »مَنٌ تَشَبَّهَ بِقَوٌمٍ فَهُوَ مِنٌهُم«؛ اگر قومی خودش را شبیه قومی دیگر کند، از آن‌ها محسوب می‌شود.باور و یقین به فرهنگ اصیل ایرانی‌ـ‌اسلامی و اعتقادداشتن به خود، مقاومت هویت فرهنگی جامعه را در برابر بمباران و استیلای فرهنگی غرب روزبه‌روز بیش‌تر می‌کند. قطعا با یقین به فرهنگ‌ و ارزش‌های ناب اسلامی می‌توان هویت منِ غالب فرهنگ ایرانی را دوباره به خوبی احیا نمود و از شعار ما می‌توانیم به ره‌آوردهای عظیم علمی و فرهنگی دست یازید.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۰۸ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۷:۵۷ ق.ظ

دیدگاه


− دو = 4