ارومیه ای سیاه وسفید
گروه فرهنگی:کلانشهرارومیه شاید تنها شهری است در قامت مرکزاستان به معیارگذاری باید بزرگ شهرخوانده شود تا کلانشهر! به این بهانه به قامت مطالب گوناگون ودرقالب نوشتارهای گزارش¬گونه و یادداشتوار وحتی مقاله، به موضوع کلان بودن عرصه شهرارومیه و استلزامات آن پرداخته شدهاست. این پرداختن به اصل موضوع است که مهم است نه زاویه و محل آن! چه روزنامه آراز یا هفتهنامه و دوهفته نامههای دیگر، فرقی ازاین جهت نیست اما مهم پرداختن به عیارشناسی کلان و بزرگ بودن یک شهر و مباحث دخیل در آن است.
امروزه همه احساسات و هیجانات در لقب کلانشهر فروکش کرده و همه در ظاهر و در کلام پذیرفتهاند که ارومیه کلانشهراست ، اما در این میان هنوز روشن و عیان نیست که به چه مناسبت ارومیه شهریست کلان. شلوغی و ترافیک گسترش و توسعه بی قواره شهر، شهرسازی بیاصول، وصله پینه شهر به نام عمران شهری لنگ بودن کاروان فضاسازی شهری ( فضاهای تجاری،تاسیسات حمل و نقل شهری – مترو اتوبوس های تندرو و…) وده ها عیار و معیار دیگر.
این نوشتار درپی تکرارمکرارات گذشته در باب کلانیت و بزرگی شهر ارومیه نیست و یا پیرامون شهرسازی بی سر و ته آن! حتی در پی طرح چگونگی سکون و سکوت مدیریت بالادستی آن در این خصوص نیست گرچه پرداختن به همه این موضوعات نه تکرار بردار است و نه کهنه گی سرش میشود.
چراکه مدیریت بالا دستی هنوز خواب است تا بیند چه رویایی در این خواب برای شهر و استان مورد مدیریت خود میبیند. شهرسازی آن هم به قدرت گذشته و با سرعت مضاعف در پی بی قوارگی به انجام وظیفه مشغول است و فضاهای فرهنگی هنری بود و هستش در سکونای خود مشغول درجا زدن هستند و انتظارات نیست و نبودش هم هنوز به نسل جوان و موثران این شهر دهن کجی میکنند.
شهرارومیه دارالنشاط عصر مکتب آذربایجان (مکتب معماری، علم و هنر – از این مکتب فقط اسمی به ارث برده ایم و به عبارتی باقی مانده) روح افسرده و به جا مانده از زمان،جسم و کالبدی تکیده که در پیچاپیچ الفاظی چون باغشهر و ویلاشهر خفه شده و بغضی غریب بر حنجره اهالیاش نشسته و زودهنگام است که همگان را خفه کند این بغض از سر بی خیالی و سکوت.شهری با خشک شدگی شاهد هزاران ساله اش، دریاچه همیشه ارومیهاش( این دریاچه هم حکایت غریبی دارد ، شاید تنها میراثی باشد که همیشه ارومیه بود و ارومیه باقی خواهد ماند! اگرخدا بخواهد ….)
عنوان این نوشتار را سیاه و سفید خواندم چرا؟ چون در این بزرگ شهر تنها عملکرد و فضای به ظاهر سر راست آن فقط پارکهایش هستند که باز به هزار مکافات آماری ، تئوریک و عملی تکلیفشان با متن شهر مشخص نیست.وسعت و نسبت با منطقه مورد احداث، کاربری و نسبتهای عملکردی هم از دید معماری و عمران شهری و هم از دید وضعیت حال حاضر این اماکن، میزان و کمییت سرانه این فضاها با منطقه مورد احداث و ُنرم کلی آن در وسعت یک بزرگشهر یا کلانشهر، موقعیت فرهنگی و اجتماعی این اماکن، محل استقرار شهری آن و ….
عملکردهای معماری موجود در قامت پارک در شهرارومیه بیشتر گلوگاه این شهرهستند تا فضاهای تنفسی از حیث فرهنگ و جغرافیا. پارکها از نظر روانی و روحی بیشترین سهم را در تعامل جمعی و فردی اهالی شهر با خود و دیگران دارا هستند. پارکها هم در ساخت و احداث و هم در کاربری باید گوشه و مواردی را در خود داشته باشند که بتوانند از یک طرف رفاه و امتیاز بیشتر و از سویی کم کردن ُبرد جرایم و معضلات شهری و اجتماعی را توأمان ایجاد کنند.
پارکهای شهرارومیه در اوج فقر فضاهای فرهنگی و هنری، رکود و سکون فضاهای موجود، فرهنگی نبودن شهر ارومیه – و به زعم عده¬ای تعداد کتابخانهها و کتاب خوانها! و … کافی است تا استان آذربایجان غربی در رده سوم از پنج استان برتر فرهنگی کشور شناخته شود- با وجود بیکاری مضاعف و افزایش جمعیت و نفوس، ترکیب جمعیتی شهر با فرهنگهای متنوع دینی و تاریخی و… با اقبال جوانان و اهالی سرخورده از روزمره گی مواجهند.
جوانان و نوجوان ارومیه بیشتر با آغوش این پارک¬ها درد و دل میکنند تا با آغوش خانواده پارک¬ها شاهد صادق عشق و عواطف هرز رفته اینان هستند، گوشهای عده جوان شعر خوانی دارند و بحثی، گوشهای دیگر موسیقی و صدای ساز و زخمه آن، گوشهای زمزهها و درگوشی خندیدها به زندگی ، به جوانی و به روزگار پارکها حتی بزنگاه جوانان و نوجوانان را هم رقم میزنند. بزنگاه درس و کنکور، اشتغال و زندگی آینده.پارکهای ارومیه پر از روزمره گی هستند. پر از خستگی ، پرازآرامش، آرامش قبل از حادثه. رخوت و تنهای در اندام پارکها لرزه انداخته و سبزی چمنها گویا چون دفتر خاطراتاند که همه اعمال اهالی را برای آینده ازبر میکنند.
روزگاری که به جلاء ،خانه جوان روبروی پارک ساحلی الغدیر میدرخشید و جوانان را به بودن دعوت میکرد ، عزیزی دل سوخته از ما جوانان آن روزگار سوالی کرد؛ میان این خانه (خانه جوان) و پارک روبرو فقط یک چای (شهرچایی) فاصله است چرا پارک از این خانه و تشکیلاتش بیشتر به مذاق جوانان خوش میآید و کیا و بیایی در آن جریان دارد که خانه ما خانه جوان تا حال ازآن کم آورده است؟
پاسخ سوال را نه در آن زمان و نه در این زمان توان جواب نبود که ما جوان بودیم و این سویی شهر چایی و آنان هم جوان بودند آن سویی شهرچایی. امروزهم کف این ترازو به نفع پارک ساحلی سنگینی میکند و گوشههای دنج و گم آن بیشتر دل میفریبد تا گوشههای تکیده خانه جوان و مجتمع فرهنگی هنری و …شاید به بهانه کنکو کتاب، انجمن و تئاتر این گوشهها هم پارک دیگری باشد که سیگار، عشق و تیپ همان است که در پارک بوده.
روز پنجشنبه در مجتمع قرهنگی هنری ارومیه به دیدار نمایشی خوانی مهمان بودم . سالن سالن فرهنگی و از خبرگان جوان تئاتر ارومیه پدرام رحمانی و متن اژدهاک بهرام بیضایی و تاریخ و تاریخ و معاصرت ما با تاریخ! سالن لبالب از جوانان و علاقمندان کار تئاتر بود. به حدی که نویسنده این نوشتار سرپا و در گوشه ی انتهایی سالن به تماشا و حظ بردن از متن شاعرانه اژدهاک مشغول بود.در گوشه دیگری از این شهر در پارک یا قهوه خانه¬ای از جنس همان فضاهای تکیده جوانان دیگری در حال حظ وافر بودند و لذت. ارومیهای سیاه و سفید!
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۶:۰۱ ق.ظ