زبان اسطوره زبانی واقعی
علی رزم آرای
گروه فرهنگی: در هفته ای که گذشت کارگاهی یک روزه با موضوع مبانی نظری اسطوره_شناسی ایرانی از سوی حوزه هنری استان آذربایجان غربی در شهر ارومیه برگزار شد. این کارگاه ۴ ساعته که پس از پایان با خود مباحث جنجالی را در خلوت علاقهمندان به موضوع اسطوره به ویژه هنرمندان به وجود آورد.
محور اصلی این مباحث را میشود در دو موضوع خلاصه کرد: اول اینکه بر خلاف عنوان اعلام شده و منقوش بر پوستر و سایر اقلام تبلیغاتی این کارگاه یعنی مبانی نظری اسطوره_شناسی ایرانی؛ محتوای ارائه شده بیشتر قالب واحدهای درسی دانشگاهی در رشته¬های مرتبط با تاریخ و هنر را داشت و ۹۰ درصد مباحث فقط معرفی اساطیر ایرانی به شکل گذرا و مختصر بود تا بنیان شناسی نظری و ارائه مباحث اصلی چون چگونگی و علت پیدایش اسطوره و اسطوره¬ها و همچنین تشریح موضوع مهم اسطورهها چه میگوید!؟
دوم اینکه متأسفانه باز به سیاق سنت فکری ایران باستانگرایی همه واژه ایران و ایرانی به ویژه در مبحث مهم اسطورهشناسی نسبت به دو منبع نه چندان محکم و معتبر اوستایی و نقوش و ابنیهشناسی به تکرار گذشته مصادره شده و اساطیر ایرانی را مساوی با اساطیر باستانی اختراعی توسط نظریهپردازان طاغوتی دهههای ابتدایی صعود سیاه سلسله پهلوی دانسته شد. به هر حال نویسنده این نوشتار عین ۴ ساعت را در ساحت این کارگاه حضور داشت و بر خود لازم دید با اشاره به دو مورد فوق نگاهی بر ناگفتههای اساسی در این کارگاه و تاکید بر برخی گفتهها در آن بیندازد. نوشتار پیش رو بر چنین اساسی به قلم سپرده شده است.
اسطوره به چه کار میآید: اسطوره اغلب به معنای آنچه خیالی و غیر واقعی است پنداشته میشود هرچند که هیچ کس تا به امروز صحت آنها را به اثبات نرسانده اما دروغ بودن و خیالی بودن آنها را نیز نتوانسته¬اند به اثبات برسانند. اما گذشته از تمام این تفاسیر آنچه اهمیت دارد صحت تاریخی داستانها نیست، بلکه مفهومی است که برای معتقدان آنها در بر دارد. اما مهمترین کاری که اسطوره میتواند انجام دهد نشان دادن راهکارهایی برای زندگی است، چه آنکه بر اساس مدعای اساطیر، خدایان انسانها و جامعه را بر اساس ساختاری سه لایه آفریده است.
گروهی روحانی، دستهای جنگجو و عدهای هم کشاورز هستند.اسطورهها؛ ظاهرا ً به توجیه خردگرایانه تن در نمیدهند، با این حال محرک استفسار عقلانىاند. اسطوره چیزى نیست مگر دانش یا تاریخ ابتدایى یا تجسم تخیلات ناخودآگاه.
شجره شناسى اساطیر از سوى کسانى ابداع گردیده که مىگویند:اسطورهها فقط همان معنایى را دارند که خود مىگویند. اساطیر انعطاف پذیری و انطباق پذیرى بى پایانى دارند.
تعریف کارکردى اسطوره در دوران جدید چیست: باید گفت که نمىتوان تعریف جامع و مشخصى از اسطوره ارائه داد. حتى تعریفى که در فرهنگهاى لغت پیرامون آن ارائه شده، به گونهاى با اسطوره مواجهه پیدا کرده که نتوان به تعریف واضحى رسید. نزدیک شدن به مفاهیم به این شکل، بیشتر به گنگ شدن و محو شدن مفاهیم مىانجامد. چنان که اگوستین قدیس در کتاب اعترافات خود به دانستن اسطوره مشروط به پاسخ نکشاندن و توضیح نخواستن، اعتراف کرده است.
شاید اینگونه تلقىها، اساسا ًبه دلیل نوع مواجهه جوامع بشرى با مفهوم اسطوره باشد. اسطوره، در جایگاهى ایستاده که انسان هنوز نتوانسته تعریف یکتایى از آن ارائه دهد. اصولا ًاسطورههاى برتر از فرهنگ برتر و فرهنگ برتر از قوم برتر بر مىخیزند.
خاستگاههاى فرهنگى اسطوره ساز و رفتارهاى عرفى و عادت گونه: گاهى هم سنخ بودن اسطوره با فضاى فرهنگى و تاریخى جامعه پیرامون خود، باعث مىشود که نوعى همزیستى بین این دو حادث شود.
چنین نقش و واکنشهایى رویکردهاى عادت_گونه را پدید مىآورد و از آنجایى که تعریف مقبولتر و پذیرفتنىتر ارائه داده است، در جریانهاى مختلف زندگى وارد مىشود تا حدى که شئونات زندگى را براى افراد با آرامش و سهولت بیشترى همراه مىکند.
(برای مثال آئین قربانی کردن که در صورت اولیه خود یک عادت همگانی مقدس بوده، یعنی خواستگاه مدام تکراری داشته، با عبور از همه تغییرات و تحولات با همان صورت مقدس خود برای طلب امنیت و آرامش و حتی برکت حاصل از این دو باقی مانده و تثبیت شده است. میتوان رویکرد رسم عادی قربانی کردن در دین اسلام را در این راستا دید) این نگرش، تصورى در اذهان ایجاد مىکند که از آن به عنوان »نقطه امن فرهنگى« یاد مىکنند. از این پس اعمال این رویکردهاى تجربه شده و پذیرفتنى، »روال عادت« به خود مىگیرد تا جایى که در برابر عقاید و افکار تازه، به دلیل عدم تجربه، مقاومت مىکند.
مىتوان از تمام رویکردهاى پذیرفته شده به عنوان رفتارهاى عادتى یاد کرد و یا اینکه تأثیر مداوم آن در طول زندگى را به قوت »عادت گونه« شدن آنها دانست در اینجا، در حقیقت از یک فن استفاده شده است. اینکه بشر نخستین روابط و زندگىاش را با روشهایى آسان، ملموس و توفیق آفرین مىکرد و این به دلیل بهکارگیری »فن تبدیل رفتارهاى روزمره به روش مکرر« بوده است. شیوههاى زندگى او با فنونى که تجربه کرده و آزموده بود، به مرور زمان مبدل به بخشى از رفتار مکرر و نیازی او مىشد.
نگاه اسطوره_پردازى بشر، چگونه و از کجا شکل گرفت: به نظر مىرسد، بشر به لحاظ اعتبارى (نه تاریخى) سه دوره را طى کرده است. دوره اول، در بدایت امر بوده که به جهان، نگاه کلى داشته است. این نگرش به دلیل شناختن اجزاى هستى ایجاد شد.
از این رو بین همه پدیدهها، یک ارتباط کلى برقرار کرد. اساطیر در اینجا نقش مرتبط کننده کلى، بین پدیدهها، علت و اسباب پیدایش آنها ایفا میکردند. اما صورت بندى و اولویت اساطیر در این زمان، بر اساس صورت بندى بود (حدس و گمان) که بشر براى آنها تولید کرده بود. چنین روشى هم اکنون نیز به کار برده مىشود. به این معنا که هنوز هم، در مواردى که بشر با ناشناختهها و مجهولات روبهرو مىشود، ابتدا یک شاکله ذهنى براى خود ایجاد مىکند.
بشر نخستین که هنوز ذهن استدلالى پیدا نکرده بود، اسطوره را براى توجیه پذیر شدن و عقلانی کردن یک هستى ناشناخته، مىآفریند. از ویژگى دیگر این فصل زندگى، غیرهنرى بودن زندگى بشر نخستین است. رفته رفته با اندیشمندتر شدن بشر، او متوجه عنصرى به نام »تخیل« مىشود. به این ترتیب با ظهور تخیل وجه هنرى نیز وارد اسطوره مىشود. این یعنی عینیت بخشیدن به اسطورهها و ایجاد نمادها و سمبلهای اسطوروی از آنها که هم یادبود آنها باشد وهم کارکرد همه زمانی و همه مکانی آنها را ایجاد نماید.
به این ترتیب اسطوره اولیه حتی در زمانهای بعد و جدیدتر نشانه ازلی خود را حفظ کرده و در طول زمان به باور شفاهی و یا ادبیات زبان مردمان جوامع اسطوره ساز تبدیل شد. به طور خلاصه از اسطورهها براى پاسخهاى کلى به سؤالات و ابهامات گوناگون بشر نخستین استفاده مىشده است. ضمن اینکه موضوعاتى مثل چگونه و از کجا آمدهایم و به کجا مىرویم از همان دوران مطرح بود. فصل دوم زندگى بشر که با دوره ما فاصله کوتاه ترى دارد، فصلى است که بشر »اندیشنده« شده است و به مفهوم فراترى از دوره مقدماتى زندگى خویش دست یافته است.
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۰۳ شهریور ۱۳۹۲ ساعت ۵:۲۶ ق.ظ