وای! دوباره باید برم سرکار

وای! دوباره باید برم سرکار

گروه جامعه:بیایید کمی به این تصویر بیندیشیم: صبح زود از خواب بیدار می شوید. نگاهی به ساعت می اندازید: وای! دوباره باید برم سرکار!بعد با توجه به اینکه دیر هم شده، با دلخوری روانی و عجله سعی می کنید زودتر کارهایتان را انجام بدهید و خودتان را به محل کارتان برسانید. تازه وقتی به محل کار می رسید استرس و ناراحتی ناشی از بودن در آنجا تا شب لحظه ای راحت تان نمی گذارد. اینگونه است که در یک چرخه منفی بی پایان، روزها را با ناراحتی از کار می گذرانید و شب ها را هم با استرس این کار لعنتی!
*دیدنش خنده ها به دل می کرد!آزمایشگاه ادیسون در سنین پیری او و چند سالی پس از کشف لامپ آتش گرفته بود و مأمورین آتش نشانی هم نمی توانستند کاری برای نجات آن انجام دهند. موضوع را به پسر ادیسون اطلاع دادند تا او به پدرش اطلاع دهد. پسر سراسیمه خودش را به محل آزمایشگاه رساند تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. در راه هم با خودش فکر می کرد که چگونه این خبر بد را به پدر بدهد. آخر این آزمایشگاه، تمامی دل خوشی پیرمرد در زندگی اش بود اما وقتی پسر به محل آزمایشگاه رسید، پدر را دید که گوشه ای نشسته و با لبخند به شعله های سرکش آتش نگاه می کند!ادیسون پسرش را که دید لبخندی زد و گفت: پسرم آمدی؟ می بینی چه منظره زیبایی است؟ رنگ آن شعله های بنفش را می بینی؟ احتمالا فسفرها دارند می سوزند!ـ پدر چطور می توانی اینقدر راحت بنشینی و به سوختن تمام عمرت نگاه کنی؟ـ پسرم الان از دست هیچ کس کاری برنمی آید. اما این صحنه هیچ وقت تکرار نخواهد شد! فردا در مورد بازسازی آزمایشگاه فکر می کنیم…یک سال بعد ادیسون گرامافون را اختراع کرد. ادیسون که همیشه از شرایط و نوع کارش راضی بود، آن شب هم بادیدن زیبایی های به وجود آمده از نابودی آزمایشگاه اش خودش را نباخت. او که بارها و بارها طعم شادی ناشی از شغل اش ـ یعنی مخترع بودن ـ را چشیده بود می_دانست که آن شادی هنوز سر جایش است و البته تجربه دوباره آن موفقیت ها همچنان ممکن است.او می توانست دوباره با سختکوشی اختراعات بیشتری کند! فکر می کنم بسیاری از ما اگر جای ادیسون بودیم، احتمالا از شدت غم گوشه عزلتی را گیرمی آوردیم و تا آخر عمر به آسمان چشم می دوختیم که چرا؟ چرا من؟ شاید هم راه دیگری برای خودمان پیدا می کردیم؛ » دیگر تا مدتی از کارکردن خبری نیست و در نتیجه از استرس و سختی کار راحت می شویم!« چه اتفاقی می افتد؟ چرا کسی مثل ادیسون اینقدر از کارش شاد است و از آن لذت می برد که حتی امید دوباره شروع کردن آن به ر غم از دست رفتن همه چیزش غلبه می کند و در مقابل بعضی ها از کار کردن شاد نیستند؟ آیا اینکه اینقدر از تعطیلات استقبال می کنیم، نشانه ای نیست از همین که کار، برای مان بیشتر بار خاطر است؟
*شانسی به نام شادی؟بسیاری از افراد تصور می کنند که شادی در محیط کار مربوط به عوامل بیرونی است نه درونی؛ یعنی محیط کار باید شرایط فیزیکی (مثلا نور و دمای) مناسبی داشته باشد، کاری که به ما داده می شود را دوست داشته باشیم، مشکلات و استرس های روزمره وجود نداشته باشند، دعوا و تنشی پیش نیاید و… .جالب است بدانید که از نظر لغوی ریشه کلمه شادی در زبان انگلیسی، کلمه ایسلندی happ است که به معنی خوش شانسی یا شانس است. بنابراین آیا شاد نبودن ما در محیط کار ریشه در تصادفی بودن شادی دارد؟ مطالعات متعددی برای کشف رابطه میان کار و شادی انجام شده است که نتیجه آنها این است که شاد شدن از طریق کار کردن انتخابی است نه تصادفی. در واقع در این مطالعات مشخص شده است که شادی یک عامل ذاتی نیست (بعضی آدم ها ذاتا شادهستند) و اصلا به شانس هم وابسته نیست!در واقع مشخص شده که شادی واقعی، در انتخاب کردن چیزی که دوست دارید انجام دهید،هدف از انجام کار و اینکه چگونه آن را انجام دهید، نهفته است. بدیهی است که بسیاری از ما نمی توانیم کار و همکارانمان را خودمان انتخاب کنیم اما در عین حال همه ما نحوه برخوردمان با مسائل را خودمان برمی گزینیم؛ یک دیدگاه مثبت، خوش بینانه و باز یا دیدگاهی ناامیدانه و خشمگینانه نسبت به کار، زندگی و دنیا. نباید فراموش کنیم که مهم ترین مسئله در مورد شادی بسامد آن است و نه شدت آن!تحقیقات ثابت کرده که آنچه باعث حفظ شادی انسان می شود، تعداد اتفاقات خوب در یک بازه زمانی است نه میزان خوب بودن و شادی آفرینی آن اتفاقات؛ به عبارت دیگر طول شادی مهم است نه عرض آن! همین مسئله نشان دهنده اهمیت بسیار زیاد اتفاقات کوچک شادی آفرین در زندگی روزمره ماست. شاد ماندن ـ و نه شاد بودن ـ مثل کم کردن وزن است. هیچ نسخه شفابخشی وجود ندارد. باید با تمرین و در طول زمان این مهارت را کسب کرد. بنابراین به شادی های کوچک زندگی روزمره هر چقدر می توانید اهمیت بدهید و تا می توانید برای خودتان شادی بسازید!اما چگونه می توانیم شادی و امید و خوش بینی را در محیط کار انتخاب کنیم؟ نخستین گام خاموش کردن ندای ناامید درونی تان ـ همان صدایی که مدام در ذهن شما می گوید نمی شود و نمی توانی ـ است. گام دوم سخت تر است: اینکه مسئولیت شادی و خوشبختی خودتان را بپذیرید و به جای ملامت دنیای نامهربان، اندکی به کارهایی که می توانید انجام دهید فکر کنید.
*مهارتی به نام شادیوقت اقدامات عملی است. چند تمرین برای شاد بودن هر چه بیشتر در محیط کار به شما پیشنهاد می کنیم.
لبخند بزنید: لبخند زدن مستقیما با شاد بودن در ارتباط است. در بلندمدت مغز میان لبخندزدن و شاد بودن رابطه برقرار می کند. باور نمی کنید؟ این را امتحان کنید: لبخند بزنید (یک لبخند بزرگ!) و تلاش کنید در مورد یک موضوع ناراحت کننده فکر کنید: در این حالت یا لبخند را کنار می گذارید یا آن فکر ناراحت کننده را!
نگرانی را متوقف کنید: نگرانی یکی از بهترین ویژگی های بشر است. نگرانی احساسی است که پشت سر آینده نگری، برنامه ریزی و پیش بینی قرار دارد. ما نگران می شویم؛ چون برخی پیشامدهای آینده نامشخص هستند و این احساس، راهنمایی است برای ما تا شروع به فکر کردن درباره شیوه برخورد با آن پیشامدها کنیم. مشکل وقتی پیش می آید که ما درباره چیزهایی که خارج از کنترل ما هستند زیاد از حد فکر کنیم.
نگاه بلندمدت داشته باشید: در هر موقعیتی که قرار می گیرید، بهترین کار ممکن را انجام دهید. فراتر از موقعیت امروز، خودتان و کارتان را ببینید.
شفاف سازی کنید: به جای نگران بودن در مورد عکس العمل رئیس تان یا مشکلی که ممکن است با همکارتان داشته باشید، همین الان پیش او بروید و مشکلات را با هم مطرح و حل شان کنید.وقتی از محل کارتان بیرون رفتید، مشکلات کاری تان را از ذهن تان پاک کنید: همانطور که موقع رفتن به خانه با همکاران تان خداحافظی می کنید، با مشکلات کاری تان هم خداحافظی کنید. فردا صبح می توانید دوباره نگرانشان شوید!
در یک زمان فقط یک کار انجام دهید:نگذارید حواس تان همزمان متوجه چند کار متفاوت باشد تا هم همه آن کارها را نتوانید درست انجام دهید و هم نگران انجام شدن شان باشید!
کارها را از روش متفاوتی انجام دهید:بخشی از مشکلات کاری برای بسیاری از افراد ملال و خستگی از انجام کارهای روتین است اما اشکال کار جای دیگری است؛ خیلی وقت ها ما به یک روش انجام کار که از ابتدای ورودمان به یک کار یاد گرفته ایم می چسبیم و آن را بارها و بارها ادامه می دهیم؛ بنابراین اشتیاق خود را به کار با انجام دادن آن از یک روش متفاوت بازگردانید.همه تلاش خود را برای یاد گرفتن و رشد کردن و به چالش کشیدن خود به کار بگیرید. مسئولیت بیشتری بپذیرید یا تلاش کنید کارهایی را انجام دهید که روزی فکر می کردید هرگز موفق به انجام آنها نخواهید شد. حتی اگر مسئولیت پذیری تان خیلی به شما اجازه انعطاف پذیری را نمی دهد، دیدگاه متفاوتی را نسبت به مسئولیت های کنونی تان اختیار کنید.

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۱ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۴:۵۱ ق.ظ

دیدگاه


9 − = هیچ