ناگفتههای رئیس تشکیلات مخفی حزب توده درایران
قسمت اول
گروه تاریخ : محمدمهدی پرتوی یکی از اعضای اصلی حزب توده و رئیس تشکیلات مخفی این حزب در ایران، در گفتگویی به بیان برخی ناگفتههای خود از حزبی پرداخت که بی شک در ۱۰۰ سال اخیر یکی از احزاب موثر در سپهر سیاسی ایران بوده است.
باهم این گفتگو را می خوانیم : حزب توده پس از پیروزی انقلاب اسلامی چطور توانست تشکیلات خودش را در ایران سر و سامان دهد؟قریب دو سه روز بعد از ۲۲ بهمن، اولین کسی که از اعضای حزب به ایران بازگشت آقای جوانشیر بود. او آمده بود که اولین ارتباطات تشکیلاتی را برقرار کند، چون گروههای متعددی بودند که هرچند مشی تودهای داشتند و با حزب در خارج از کشور ارتباط داشتند ولی در ایران جدا از هم بودند و این غیرمتمرکز بودن، یک خطر برای حزب محسوب میشد. روایتی است که ۲۰ گروه کوچک فعال وجود داشت که جوانشیر مسئول ارتباطگیری با اینها بود و این اولین زمینههای فعالیت علنی حزب را تشکیل می داد. جوانشیر با من به عنوان مسئول بزرگترین تشکیلات در میان آن گروهها تماس گرفت. ماهم چندتا از شاخههای بعضی شهرستانها را به تشکیلات جدید تحویل دادیم ولی هنوز شرایطی نبود که حزب علنی شود و تازه در حال شکل گیری بود.
آقای کیانوری که به ایران بازگشت، گفت در پلنوم شانزدهم حزب که در اسفندماه در آلمان تشکیل شده، قرار است تشکیلات «نوید» را مخفی نگه داریم چون هنوز وضعیت معلوم نیست. ممکن است کودتا شود یا شرایط دیگری پیش بیاید و به همین دلیل ما هنوز از فعالیت قانونیمان مطمئن نیستیم بنابراین باید قسمتی از تشکیلات، مخفی نگه داشته شود.
چطور حزبی که مدعی همراهی با جمهوری اسلامی بود و در آن مقطع هم آزادانه فعالیت میکرد، سازمان مخفی داشت؟ این جزو سنتهای احزاب کمونیستی است که همیشه تشکیلات مخفی داشته باشند؟بله. این تقریبا یک سنت است، چون کمونیستها بیشتر در کشورهایی فعال بودند که در آنجا شرایط قانونی نداشتند. البته احزاب کمونیست اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از اینکه این کشورها شرایط کاملا دمکراتیک پیدا کردند، دیگر نیازی به تشکیلات مخفی نداشتند اما من بعدها در مطالعاتم متوجه شدم که احزاب کمونیست اروپایی، لااقل در دوره استالین، ارتباطات پنهانی بسیاری با شوروی داشتند. در کشورهای جهان سوم که حکومتهای استبدادی داشتند، وجود تشکیلات مخفی، مقوله جا افتادهای بود. همان موقع، یکی از وظایفی که کیانوری (دبیر وقت حزب توده در ایران) برای سازمان نوید (سازمان مخفی حزب توده در ایران) تعریف کرد، فعالیتهای نفوذی بود.نفوذ در نهادهای نظامی؟بله منتهی نفوذ در مراکزی مثل کمیته و سپاه دشوار بود چون پیش زمینههایی میخواست که افراد ما نداشتند. با تلاش هایی که در این زمینه انجام دادیم تنها چند نفر جذب حزب شدند. ۳ یا ۴ نفر. آنهم در سطوح پایین. فقط یکی از این افراد در تبریز پست فرماندهی داشت که بعدها اعدام شد.چرا این مشکل را درارتش نداشتید؟اولا ارتش مانند سپاه، یک سازمان ایدئولوژیک نبود و در ثانی به دلیل سوابق فعالیت حزب در ارتش در دوران قبل از ۲۸ مرداد، زمینههایی در ارتش وجود داشت و برخی از افسران، زمانی که دفتر حزب بازگشایی شد، مستقیم و غیرمستقیم مراجعه میکردند. اینها کسانی بودند که در گذشته عضو سازمان جوانان حزب بودند، یعنی این پیشینه ذهنی را داشتند منتهی بعد از این که سازمان حزب متلاشی شد به ارتش رفتند ولی همچنان گرایشات چپ خود را حفظ کردند. اینطور نبود که حزب برای نفوذ در ارتش کار خاصی انجام دهد، کسانی بودند که خودشان آمادگی جذب شدن را داشتند.
حزب از چه زمانی چطور واز سوی کدام دستگاه تحت نظر قرار گرفت؟ اطلاعات سپاه بود یا اطلاعات نخست وزیری؟بعد از انقلاب، در دستگاه نخست وزیری دولت موقت به این نتیجه رسیدند که به یک سازمان اطلاعاتی نیاز است و برای همین اداره ششم و هفتم ساواک یعنی دو اداره جاسوسی و ضد جاسوسی را احیا کردند و نام آن را «ساواما» (سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران) گذاشتند که مدیریت آن برعهده افرادی نظیر آقایان حجاریان و مادرشاهی و چند نفر دیگر بود. این دستگاه از همان ابتدای تاسیس، به جهت حضور افراد کارکشتهای که از قبل به مسائل آشنا بودند، شروع به تعقیب و مراقبت از حزب کرد، به طوری که وقتی مثلا آقای کیانوری به ایران آمد و در خانه دخترش در خیابان فرصت مستقر شد، بعد از مدت کوتاهی به من مراجعه کرد و گفت وضعیت مشکوکی در اطراف خانه من دیده میشود و میخواهم بدانم اینها چه کسانی هستند که مراقبت میکنند. این نخستین بار بود که تشکیلات نوید -که سازمان مخفی بود و به نوعی سازمان اطلاعاتی برای حزب محسوب میشد- شروع به فعالیت اطلاعاتی کرد. در پوشش سیگار فروش و میوه فروش کنار خیابان و غیره، تیم مراقبت درست کردیم. شماره ماشینی که کیانوری را تعقیب میکرد برداشتیم و از یک نفر که در اداره شمارهگذاری راهنمایی رانندگی داشتیم، خواستیم آن را چک کند. بعد به این نتیجه رسیدیم که شماره این ماشینها برای ساواک است و از اینجا مطلع شدیم که دستگاه اطلاعات نخست وزیری یعنی »ساواما« ما را تعقیب میکند. این اولین نشانهها بود و البته از تابستان سال ۵۸ نشانههای دیگری هم دیده شد.
یعنی شروع بیاعتمادی جمهوری اسلامی به شما از همان ابتدای انقلاب بود؟ این بیاعتمادی از کجا نشات می گرفت؟ریشه این بی اعتمادی در گذشته بود. حزب تا سال ۲۷ یک دوره فعالیت علنی داشت و بعد از ترور شاه، حزب غیرقانونی شد. یعنی در دوره مصدق، حزب قانونی نبود ولی فعالیت علنی انجام می داد و حتی سازمانهای علنی داشت. در همین زمان و حتی قبل از آن، حزب، سازمان مخفی نظامی در ارتش داشت که بعد از ۲۸ مرداد لو رفت و افراد آن دستگیر شدند. با این سوابق حزب و داشتن سبقه کمونیستی، طبیعی بود که یک دولت نوپای اسلامی مراقب این تشکیلات باشد.یک جایی خواندیم (فکر کنم از قول آقای کیانوری) که سازمان به هیچ عنوان فکرش را هم نمیکرد که سپاه توانایی شناسایی و برخورد با حزب توده را داشته باشد. این موضوع چقدر درست است؟حزب بعد از ۲۸ مرداد تا سالهای قبل از انقلاب (۵۳-۵۴) که ما فعالیت خود را شروع کردیم، در داخل تشکیلاتی نداشت اما ارتباط اطلاعاتی حزب با شوروی فعال بود. شورویها چند جای دیگر دنیا هم فعالیتهای جاسوسی مستقیم داشتند یعنی همه جا سعی میکردند افرادی را بخرند، حتی در سالهایی که حزب در ایران فعال نبود، شبکههای جاسوسی حزب دستگیر شدند. تیمسار مقربی یکی از جاسوسان شوروی بود که محاکمه علنی شد، اتهام برادران حسینزاده هم که در سال ۵۰ دستگیر شدند جاسوسی برای شوروی بود. اینها با حزب ارتباطی نداشتند بلکه مستقیما با شوروی مرتبط بودند.
بعدها فهمیدیم که شوروی، در سازمانهای ساواک که پس از انقلاب در اختیار نخست وزیری بودند هم نفوذ دارد و از آنجا اطلاعات میدادند. شورویها از طریق رابطهایی که با حزب داشتند، به ما هشدار میدادند که مثلا تحت نظریم ولی معلوم بود که در سپاه نفوذ ندارند چون سپاه تازه تشکیل شده بود. همین اطلاعات باعث میشد که کیانوری خیالش راحت باشد و فکر میکرد اگر خطر نزدیک شود، شوروی ها با توجه به منابعی که دارند اطلاع میدهند. این نظر دقیقا درست است که کیانوری سپاه را جدی نمیگرفت و تصورش بر این بود که جریان اصلی که باید از آن بترسیم، «ساواما» است و سپاه به تعبیر او بچهبازی بود. البته وقتی کیانوری در اردیبهشت ۵۸ به ایران آمد. سپاه و کمیته تازه تشکیل شده بود. در اولین جلسهای که با او داشتیم، از من پرسید چقدر در اینها نفوذ دارید؟ من پاسخ دادم ما اصلا دنبال این مسئله نبودیم و او تعجب کرد که چرا ما در این نهادها فعالیتهای نفوذی انجام ندادیم.
چه اتفاقی می افتد که حزبی چنین متشکل، سازمان یافته و مخفی، تنها ۳ سال بعد از پیروزی انقلاب، از جوانانی ضربه میخورد که تجربه هیچ کار تشکیلاتی را نداشتند؟بعد از دستگیری به این نتیجه رسیدم که سپاه به عنوان یک سازمان جوان، نهادی بود که با ایمان حرکت میکرد. به عنوان مثال، افراد ساواک که وظیفهشان حفاظت از حکومت شاه بود، افراد کارکشته ای بودند اما حقوق بگیر و کارمند بودند و وظیفه خود را انجام می دادند ولی عنصر ایمانی و ایدئولوژیک نداشتند، اما سپاه یک سازمان ایدئولوژیک بود که عنصر ایمان در آن بسیار قوی بود، با اینکه تازه تاسیس بود اما متشکل از افراد جوانی بود که با روحیه، با ایمان و با جان و دل کار میکردند و طبیعتا موفقتر هم بودند. مورد دیگری که بعد از دستگیری متوجه شدم، این بود که پاسدارها به دنبال یادگیری بودند و بسیار مطالعه میکردند، معلوم بود که کتابهای حزب را خوانده و با تئوریهای آن آشنا بودند، به خصوص افرادی که بازجو نبودند و از بخشهای دیگر سپاه برای مباحثه میآمدند
مثل حسین شریعتمداری؟من آقای شریعتمداری را آنجا ندیدم، شاید هم بود. به هر حال افرادی که میآمدند، جوان و اهل مطالعه بودند و مشتاق به اینکه بیشتر بدانند، پویا بودند و به کارشان علاقه داشتند. بنابراین اینها میتوانند باعث انحلال حزبی شوند که غافل بود. از طرف دیگر، حزب علنی فعالیت میکرد و تنها یک شاخه مخفی داشت که آن شاخه هم انضباطی که در دوران قبل از انقلاب داشت در این دوره به دلایل گوناگون رعایت نمیکرد. بنابراین آسیب پذیر بود. ساواک در آن چند سال فعالیت ما در قبل از انقلاب، سعی در مقابله با حزب داشت ولی موفق نشد اما همین سازمان، بعد از انقلاب ضربه پذیر شد و انضباط و ترکیب درونی آن تغییر کرد.
اعضای حزب توده پس از انقلاب هنوز از لحاظ ایدئولوژیکی بر مشی کمونیستی و مارکسیستی بودند و خدا را قبول نداشتند یا اینکه مشی سیاسیشان مارکسیستی و کمونیستی بوده اما اعتقادها و گرایشهای مذهبی داشتند؟اینجا باید ابتدا به مقوله مارکسیسم بپردازیم چون میدانید که در این جریان، هم فلسفه وجود دارد و هم نظریه؛ یعنی یک مجموعه کامل است. پایه فلسفی این جریان «ماتریالیسم» یعنی باور به اصالت ماده است؛ بنابراین خداباوری در آن نقشی ندارد. اما برنامه احزاب کمونیستی، سیاسی است. یعنی میگویند هرکسی که برنامه ما را پذیرفت، میتواند عضو حزب بشود. حالا ممکن بود افراد معدودی هم پیدا بشوند که به خدا هم اعتقاد داشتند ولی به خاطر پذیرش برنامه سیاسی حزب، عضو شده باشند. این احزاب دارای ایدئولوژی معینی بودند و مجموعه پایههای آنها یعنی پایههای فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و مقوله برداشت تاریخی در کلاسهای آنها تدریس میشد منتها در احزاب جهان سومی که مذهب و سنت در آنها نقش زیادی دارد، مراقب بودند که رویارویی با مردم صورت نگیرد.جریان مارکسیستی تا نیمه قرن ۱۹ در حقیقت پرچمدار انقلاب اجتماعی و عدالتخواهی بود و همین باعث جذب میلیونها نفر در دنیا میشد و درواقع خیلیها حتی پیش از آنکه از نظر فلسفی و فکری این مبانی را پذیرفته باشند، به خاطر آرمانخواهی جذب این جریان فکری و سیاسی شدند.
این نوع گرایش به حزب، در کشورهای جهان سومی مثل ایران تقریبا بیشتر است و چون مذهبِ سنتی رایج در خانوادهها پاسخگوی نیازهای فکری نبود، در نتیجه تعلق ظاهری نداشتند و آمادگی بیشتری برای جذب شدن به این جریانها وجود داشت.
مقالهای از آقای طبری وجود دارد که در آن نوشته بود که در زندان، کتابهای افرادی نظیر علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیتالله مصباح یزدی را خوانده و از گذشته خود پشیمان شده است. آیا سران حزب زیر فشار از کمونیسم و مارکسیسم بیزاری جستند یا اینکه واقعا دگرگون شدند؟احسان طبری در مقطعی از روزگار جوانی، درسهای حوزوی خوانده بود و با مبانی اسلام آشنایی مقدماتی داشت که بعدها در بین رهبران حزب، گرایش دیگری پیدا کرد.
از طرف دیگر، او فلسفه مارکسیستی و تئوریهای مختلف این جریان را هم مطالعه کرده و در این حوزه صاحبنظر بود و با استعدادی که داشت، توانست به یک نظریهپرداز مطرح تبدیل شود. من با شناختی که از او داشتم، معتقدم اگر در چارچوب ایدئولوژی و تعلقات حزبی قرار میگرفت، اندیشهاش میتوانست خیلی پرواز کند. او فردی سادهاندیش ولی صادق بود و از طرف دیگر مجبور بود در چارچوب مشخصی نیز حرکت کند.
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۴:۳۷ ق.ظ