نامهای به مادر
سنبله برنجی شاهین دژ
ماندهام از کجا و چگونه شروع کنم… سلام و تهیت بی پایان بر مادر! به نازنین مخلوقی که خورشید وجودش روشنگر زندگی تار ماست و عاشقانه و پروانهوار به گرداگرد وجود فرزندانش میچرخد و عزیزانش را حتی پس از مرگ از یاد نمیبرد. هم اویی که چراغ هر خانهی تاریک است.
مادر! ای که همردیف زنان فرشته سان از بهترین آفریدههای پروردگار مانند فاطم? زهرا (س)، زینب کبری (س)، مریم مقدس (س) آسیه و … هستی، تو را می ستایم چون این بزرگ زنان شیردل را الگوی زندگیت قرار دادی، از ما تنها همین ساخته است که با دستهایی پرتمنا از درگاه خدا بخواهیم فرزندی برایت باشیم آن طور که خودت میخواستی و آن طور که خدا میخواهد. ای گوهر یکتای دریای عشق، از صمیم قلب آرزو دارم سایه ساری ابدی باشی بر سر لحظههای بی پناهیام و در جادههای سکوت زدهی وجودم همسفر تنهاییهایم گردی تا زیرسقفی از مهربانی تا همیشهی خدا با هم باشیم. سلام بر تو که ستاره درخشان شبهای تاریک ما و تکیه گاه و پشت گرمی برای مواقع شکست مان در برابر طوفانهای سهمگینی، گرمای دستانت را از ما دریغ نکن تا با وجود سرشار از مهربانیت از سختیها و کوران حوادث بگذریم…
قطرههای شبنم نقطه چین نام توأند و جملات در به تصویر کشیدن گوشهای از مهربانیهایت کمر خم کردهاند. در آن هنگام که کودکی ناتوان بودم و یارای هیچ حرکتی نداشتم دستهای نیازمندم را به محبت تو پیوند زدم تا مرا از دنیای ناتوانی رهایی بخشیدی، به همت والای تو بود که طریق راه رفتن را آموختم، وقتی عطر آغوشت در مشامم میپیچید مسرور و از خود بیخود میشدم. نمیدانم احساسات و عواطف بی آلایشت را در قالب کدامین واژهها و کدام جملات رنگی بریزم، چرا که واژههای الکن هرگز نخواهند توانست تنها گوشهی کوچکی از مهربانیهای بی پایانت را به تصویر رؤیا بکشانند. ای گرانبهاترین گل باغ زندگی، ای گنجینهی پایان ناپذیر فردوس، ای شمع شب افروز شبهای تار و تنهایی فرزندان، ای خورشید فروزان هفت اقلیم زندگی، ای همدم و یار تنهاییهای ما، ای وجودی که بهشت مفتخر است که زیر پای تو جای دارد، ای که دست ما را گرفته و پا به پایمان آمدی تا شیوهی درست راه رفتن را به ما آموختی، تو را دوست داریم، به خاطر مهربانی های بی شائبهات، به خاطر زمزمهی قصههای شبانهات، به خاطر آرزوهایی که به خاطر جگرگوشههایت آنها را زیر پا گذاشتی و با ایثار، صبر و حوصله سنگهای بی ارزش اندیشههایمان را به مرواریدهای درخشان تبدیل کردی. ای موجودی خاکی از نوع آسمانی، تو لایق ستایشی، چرا که خواب شبانه را بر خود حرام کردی تا ما را به آرامش پیوند بزنی، نازنین نازدانه ی بی نظیر آفرینش، ای وجودِ آسمانی و دُری دریایی، ای فرشتهای که بیش از هر کسی دوست داری فدایی دلبندانت شوی، ای سخاوتمندی که برای رضایت فرزندانت هر چیزی را که داری میبخشی، حتی روح مقدس ات را، ای که شبانه روز به درد دلهای فرزندانت بی منت و بی ادعا گوش جان میسپاری و دمی خسته نمیشوی. ای فرشتهای که تا دم مرگ همراه همیشگی فرزندانت هستی، ای سرچشمه خوبیهایی که سرشار از شور و عشق و امید و محبت هستی، در آن دم که بیمار میشدم، عفریت دلشوری به وجودت چنگ می اندخت و شب هنگام در کنار بسترم تا صبح علی الطلوع دعا و پرستاری میکردی… تا زمانی که نفس میکشم به سخاوت دستهایت نیاز دارم و آنها را بوسه باران میکنم. مادر! میخواستم در قالب واژههایی ادبی توصیفت کنم، اما عقلم هشدار داد مگر میتوان مادر را در زنجیر کلمات به حبس قاب تصویر کشید؟ ای اسطورهی فنا ناپذیر و ماندگار تاریخ بشریت، خداوند از کدامین سرچشمهی ناب کوثر ازلی به تو نوشاند که وجودت را دارای چنین قلب بزرگ و بخشندهای کرد؟ از کدامین مهربانیت شمهای بر قلب کاغذ جاری کنم؟ از کدامین محاسن و سجایای اخلاقیات قلم فرسایی کنم؟ از عشق و عاطفه بی پایانت؟ از صفا و صداقت و صمیمیت پایان ناپذیرت؟ از محبتهای بی اندازهات؟ چگونه از لالاییهای روح بخشی که شهد آن را هر شب قطره قطره در جام جانم ریختی و طنین دل انگیز آوای آن همچون نوای نسیمی دلنواز در گوش جانم طنینی از عشق و موهبت پروردگار انداخت، سخن به میان بیاورم؟ دههها در پی هم سپری میشوند اما هنوز که هنوز است نغمهی لالای های روح بخشت در گوشم زنگ عشق میاندازد که در کوچههای روانم گام محبت بر میدارند؛ به هوای آنها و با هر گامی که بر میدارند غنچهای از شور مستی در قلبم پرپر میشود. ای خورشید فروزان تا همیشهی عمر بر بام تیرهی زندگیام بتاب…
ای تجلی رفعت پروردگار لایزال، خوش به سعادت بلبلان خوش الحانی که نغمه سرایی زیبایشان را وامدار لالاییهای دلنواز تو هستند. خوش به حال دلی که دلدادهی مهر و عطوفت بی_پایان توست. خوش به حال عاشقی که معشوق توست، چرا که تمام واژههای عشق آلود به سرزمین بی انتهای قلب تو منتهی میشوند. ای فرمانروای ابدی سرزمین قلب کوچکم، تو تک_سوار جاودانهی خاطراتم هستی، ای گلی که وجودم آغشته به عطر حضور تو در گلستان دنیاست. ای وجود آرامش بخشی که سرشار از ایثار و فداکاری هستی… ماندهام حیران و سرگشته، هیچ نمیدانم چگونه به تفسیر صورتت بکشانم، چرا که تو همچون اقیانوسی ژرف و خروشان سلطان قلبها هستی، وجودی که از اعماق وجودم ستایشت میکنم. موجودی که همچون دنیایی بیکران درخت حقیر وجودم در باغ بی انتهای رفعت و مهربانیت ریشه دواند لحظه لحظهی زندگیم با مهربانی و سخاوت وجودت پر بارتر میگردد، با تمام وجود فریاد بر میآورم دوستت دارم …
تو همچون شاهزاده یکه تازی هستی که از فراسوی مرز زمان همچون خورشید مرکب نشین نور و همچون میهمانی از کهکشان لایتنهاهی ستارههای دست چین با تاخت و تاز میآیی، تا روح طغیان زدهام را سوار بر بال ملائک به دور دستهای رؤیا و الهام عروج دهی، نرگسیها اقاقی ها، رزها، مشکها و عنبر و عبیرها بوی دلاویز خود را وامدار عطر مهربانیهای شیرینت هستند. از محبت سرشار وجود یگانه و باده افشانت که با نسیم روح بخشی از بوی بهشتی درآمیخته شده، سرمست و اشباعمان کن و در فهم لالهها ما را در دشت پر از احساس شقایقها رها کن، ای وجود یگانهای که لحن صدایت نرم و لطیف با ناز بهشتی فرشتگان مقرب همراه است و صداقت مادرانهات که عطیهای الهی است وامدار زهرای مرضیه (س) است و عشق و عطوفت تن و جانت را به تسخیر در آورده است. کشتی طوفان زدهی روح عصیانگر ما را تا ساحل سعادت و آرامش رهنمون باش.ای گرمی بخش وجود فرزندان، ای ستاره روشن رؤیاها، ای آفتاب روشن قصهها، ای مهتاب افسانه ساز، با تلألؤ وجودت بر ما بتاب و شبهایمان را رؤیایی و روزهایمان را آفتابی کن و دنیای سرمازدهی مان را گرمایی دوباره ببخش. ای موجود بهشتی که تجلی بخش عطوفت الهی هستی، در زوایای چهرهات درخشش نور مهتاب پنهان است. خواستم برای وسعت دریای نگاهت، تو را آسمان بی انتها بنامم، اما با کمی دقت دریافتم آسمان تنها قطرهای از اشک زلال مهربانیهای تفسیرناپذیر توست، برای سرسبزی واژههایی که در قالب قصههایم ریختی خواستم تو را جنگل بنامم، اما طنینی در وجودم فریاد برآورد: جنگل تنها نهال کوچکی در مقابل دریای جملات رنگین توست عاقبت در نهایت اشتیاق نامی را برازندهات یافتم که از سوی خداوند عز و جل برایت انتخاب شده است.
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۳۱ فروردین ۱۳۹۳ ساعت ۴:۱۲ ق.ظ