زبان شاعرانه مبتنی بر ظرفیت های درونی و ظاهری زبان است

زبان شاعرانه مبتنی بر ظرفیت های درونی  و ظاهری زبان است

سعید فلاح فر
گروه فرهنگی:کلامی که مبتنی بر انتقال معانی معین باشد مثل اخبار روزنامه ها و پرونده های اداری و داستان های ساده و می توانند در چهارچوب معادلات لغتی و دستور زبان از گفتار مرجع به گفتار مقصد ترجمه شوند و یا آن ها را در همان گفتار مرجع با کلمات و جملات معادل بازگویی کرد نظام فکری بشر از زمانی آغاز شد که قدرت تکلم پیدا کرد. جهان بینی، فلسفه زیستی، ایدئولوژی، خودآگاهی و جهان آگاهی و… پیش از ابداع زبان معنای درست و قابل اتکایی نداشت. تا جایی که تصور ضبط و ثبت محتوا، بدون ابزار کلام تقریباً غیرممکن است. داشته های ذهنی بشر بدون استخوان بندی کلام و زبان، فاقد ترتیب و طبقه بندی بود و بنابراین امکان تکمیل و تعمیق پیدا نمی کرد. برخی مانند فردینان دو سوسور زبانشناس سوئیسی معتقدند که “زبان بر اندیشه مقدم است و تا زبان نباشد توده های بی شکل فکری نظم نخواهند یافت و بدون زبان اندیشه ای شکل نمی گیرد.” این گروه در این تقدم و اصالت تا جایی پیش می روند که می گویند؛ اشیای این عالم مخلوق زبان یا تصورات ما هستند و همانطور که مثلاً پیام چراغ قرمز و سبز بدون قراردادهای قبلی بی معنا [و غیرقابل انتقال] است، به خودی خود رابطه ای بین معنا و اُبْژه وجود ندارد.در هر حال جامعه امروزی با رابطه های زبانی شکل می گیرد و پیام های انسانی با “زبان” مراوده می شود. بسیاری از احساسات به کمک کلمات به دیگران و آیندگان منتقل می شود. به این معنی که بعضی انگیختگی های حسی ـ مثل هر اندوخته فرهنگی دیگری ـ بدون ابزار کلام تداوم بقایی ندارند. اما آیا این “زبان” تنها همان واقعه دوبعدی در محاورات روزمره است؟ آیا فقط پدیده ای دست ساز است که مبتنی بر یک بعد فیزیکی صوت (یا نشانه نوشتاری) و یک بعد قرارداد از پیش معین شده برای معنایی ثابت و مشترک برای گوینده و شنونده پایه گذاری می شود؟نامه های اداری، مکتوبات روزمره، گزارش های روزنامه ها و مجلات، اخبار و حتی عمده حجم داستان ها و رمان ها؛ مبتنی بر کلامند و با کلامات بیان می شوند؛ همین ساختار دو بعدی متشکل از نشانه و قرارداد. اما یکی از ارکانی که سقف ابیات شعر بر آن می ایستد؛ “اتفاق و حادثه ی در کلام” است. کلام در نوشته های معمولی حاوی اطلاعات معینی است اما در زبان و واقعه کلامی؛ معماری است که فضاهای بی نظیر و نامعین و موسع خلق می کند که البته این قید نامعین را نباید معادل نامفهوم تعبیر کرد.
جملات و کلماتی که بر معنا و مفهومی معین دلالت می کنند ـ خارج از فرهنگ و عرف معمول و شاید متفاوت ـ با معادل سازی های زبانی قابلیت ترجمه دارند. شیوه ای که مبتنی به فرهنگ لغات، دستور زبان و آئین نگارش استاندارد زبان مبداء و مقصد و بدون تاثیرگذاری عوامل انتقال انجام می شود. مثلاً خبر بارندگی در یک شهر فرانسه را مثل یک نشانه و تابلوی راهنمایی و رانندگی می شود برای فارس زبان های ایرانی ترجمه کرد. بدون این که در فاصله تولید خبر، مترجم، گوینده و شنونده چیزی از ارزش و محتوای جمله خبری از دست برود. [اگرچه ممکن است بعضی دغدغه های فکری و یا پدیده هایی مثل سونامی و...؛ معادل زبانی در بعضی موقعیت های جغرافیایی و جغرافیاهای فرهنگی دیگر نداشته باشد و یا به طور مثال برای انواع شتر ـ آنچنان که اعراب برای آن واژه ساخته اند ـ نتوان معادلی در زبان های دیگر پیدا کرد.] اما “اتفاق در کلام” حتی در داخل همان زبان مرجع هم، قابلیت ترجمه کلامی و معادل سازی ندارد. مثلاً لحن و آوای موسیقیایی کلام و یا احساسات و خاطرات جمعی ذخیره شده در کلمات و… جز در فضای اصلی و همان فرهنگ فکری و زبانی، قابل انتقال نیست. همانطور که بعضی اصوات قراردادهای معنایی دارند، اما با جادوی موسیقی قابل قیاس نیستند. همچنین مثلاً تفاوت “قشنگ”، “زیبا”، “خوشگل” و… تنها به تفاوت آهنگ و عروض ختم نمی شود. در معنای دقیق هر کدام تفاوت هایی وجود دارد. خصوصاً در معماری کلام شاعرانه هر کدام احساس عاطفی ویژه ای دارند و حتی شکل ظاهری و فیزیکی (در ادا و نوشتار) این کلمات هم گاهی اهمیت پیدا می کند. این معادلات لغتی را نمی توان دقیقاً به جای هم به کار برد. برای همین “شعر” که مبتنی بر اتفاقات کلامی و فراتر از دو بعد صوت و قرارداد است، قابلیت ترجمه ـ مشروط به حفظ تمام ویژگی ها و ظرائف ـ را ندارد. در آثار منثور، مثل داستان و… هم، آنجاهایی که که کلام ـ به معنایی که رفت ـ به شاعرانگی نزدیک می شود، حق مطلب را نمی توان در ترجمه ادا کرد. “اتفاق در کلام” که “زبان” را شکل می دهد، قابلیت معادل سازی ندارد.
اگر چه گاهی برخی مترجمین با تکیه بر ذوق و تسلطی شاعرانه بر زبان، توانسته اند بخشی از آن ها را بازسازی و یا “شبیه سازی” کنند.زبان شاعرانه مبتنی بر ظرفیت های هم درونی و هم ظاهری خود زبان است و تنها به انتقال یک معنای ساده، معین و قراردادی بسنده نمی کند. شعر جایی است که کلمه از دو بعد صوت و قرارداد معنایی، فراتر رفته و حجم بزرگی از فرهنگ، احساسات، تأویلات شخصی، خاطرات جمعی و… در ساختار آن وارد می شود. به طوری که همه عوامل مسیر انتقال، گوینده و شنونده و…، فارغ از خود کلمات، در درک چگونگی و چیستی آن دخیل می شوند. در زبان شاعرانه؛ کلمه نه بر اساس کلیشه و قرارداد قبلی، بلکه توسط شاعر و در یک اتفاق کلامی، اختصاصاً در یک معماری تازه زبانی، بازخلق می شود. قراردادهای گذشته فسخ می شوند و رابطه ای جدید شکل می گیرد. دیگر کلمات همان نیستند که بودند و هویتی تازه و اختصاصی پیدا می کنند. در زبان شاعرانه، خود زبان حائز اهمیت است نه آنچه در معنایی معین و قطعی دلالت بر آن دارد. [وقتی شاعری از بارش باران می گوید؛ تنها به جمله ای خبری در اندازه گزارش های هواشناسی نظر ندارد و فضایی را القا می کند که به شدت متاثر از فرهنگ و تجارب شخصی گوینده و شنونده خواهد بود. فرض کنید به جای تعبیر "مطرب مهتاب رو" معادل لغتی دیگری مثل "خنیاگر مهوش" و یا "نوازنده ای که در بزمی عاشقانه؛ آوای خوش و نشاط آفرین می نوازد و در میان ظلمات و تاریکی شب ها، همچون ماه بدر، درخشان و زیبا روست" چه مضحکه ای خواهد شد.] بدیهی است که زبان بر اساس نیازها و اولویت های هر قوم و فرهنگی به وجود آمده و تکمیل شده و توجه به زبان و ظواهر کلام، ذاتاً به اهمیت محتوای زبان منجر می شود. این زبان است که تعیین می کند چه محتوایی می تواند در شعر منعکس شود و این نیاز محتوایی است که یک زبان را میان جمعیتی با اشتراکات فرهنگی و زیستی شکل می دهد.
از این جهت در شعر؛ زبانی بازخلق می شود که متناسب با محتواست و تنوع محتوا به تنوع و مشخصه ی زبانی تبدیل می شود که معادل دیگری ندارد. زبان شاعرانه زبانی است که به واسطه همین انسجام و مشخصات یگانه با محتوا، معادل زبانی دومی نمی توان برای آن قائل شد. زبان شعر به عکس زبان ساده نثر، خطی و قطعی نیست. زبان شعر هاله ای در پیچش و خروش از ابرهای بهاره است که با هر تشعشعی رنگی تازه و دیگرگونه خواهد داشت. زبان نثر تحکم در یک معنای قطعی است و زبان شعر فرصتی که خیال خواننده را دعوت به شراکت بی نهایت در معنا و محتوا می کند.خلاصه این که؛ شعر وابسته به زبان و “اتفاق در کلام” است اما دیگر شیوه های نوشتاری و گفتاری بیشتر مبتنی بر معنا و محتوایی که کلام، دلالت مستقیم و قراردادی بر آن دارد. شعر فرصت خیالپردازی و تأویل را برای مخاطب مهیا می کند و مابقی اشکال کلام؛ مطابق با عادت های قبلی، معنایی معین را انتقال می دهد. معنا می تواند معادل کلامی [حتی تصویری و...] دیگری داشته باشد اما زبان به آن معنای حادثه و اتفاقی که در کلام رخ می دهد، معادل دیگری ندارد. چنانچه صدای شیپور آماده باش جنگ را می شود با یک قرارداد تازه عوض کرد و ترجمه تازه ای برای آن در نظر گرفت اما تأثیر و صدای موج آب را که مبتنی بر خود ماهوی صدای آب است، قابل ترجمه به صوتی دیگر نیست. پس زبان شاعرانه به خاطر امتزاج با خود زبان و عدم قطعیت در آنچه به شنونده و خواننده القا می کند، قابلیت ترجمه و حتی بازنویسی در همان زبان مبداء را هم ندارد. با این توصیف و اگر قرار باشد صنعت تولید شعر (که این روزها رسم گروهی از کلاس های آموزشی و بعضی رابطه های نوچه پروری است) را از موضوع شعر راستین جدا کنیم، شاید بتوان مدعی شد؛ شعر و شاعرانگی ساختاری انتزاعی در قیاس با کلام عادی است که فقط و فقط در شکل اصیل و اولیه اش و صد البته در امتزاج کامل زبان و محتوا می تواند خلق شود و لاغیر.

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۵ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۳۰ ق.ظ

دیدگاه


8 + = سیزده