مهرداد خدير

بوسه به جای تازیانه؛ داستانی که هر سال تازه می‌شود

بوسه به جای تازیانه؛ داستانی که هر سال تازه می‌شود

گروه فرهنگی: وقت آن است که »هیجانات خود را بهینه و شناخت‌‌مان را بیشینه کنیم« و به جای توقف در مناسک و ظواهر سراغ حکایت‌های اثرگذارتر برویم که بیشتر قابل ترجمه باشد.
– ۲۸ صفر سال یازدهم هجری (قمری و خورشیدی) پیامبر اسلام در پنج شنبه ای از بهار که رنگ پاییز به خود گرفته بود، چشم از جهان بست. دربار? هیچ‌یک از پیامبران پیشین، نمی‌توان تاریخی چنین دقیق و روشن به دست داد و جغرافیا و محل خاک‌سپاری هم مشخص باشد.
این که پیامبر اسلام نسبت به آنان متأخرتر است و اتفاق مربوط به ۱۳۸۹ سال قبل است نه دو یا سه یا چهار هزار سال قبل البته در این کاملا مستند بودن مؤثر است ولی به جای تکیه بر این مزیت و جنبه‌های ملموس و قابل فهم در زندگی امروزین، با تبلیغ و تمرکز بر وجوه سوگ و از دست دادن و در هجوم حجم عزاداری‌ها و مناسک، منش و شیو? پیامبر چنان که باید و شاید معرفی نمی‌شود.
حال آن که گاه یک حکایت، مؤثرتر است. از خود مثال می‌زنم. با این که دوران تحصیل ابتدایی مقارن با رژیم گذشته بود مدرس? ما یکی از مدارس مذهبی تهران ( اما نه با نگاهِ بسته) به شمار می‌آمد و به همین خاطر نه سرود شاهنشاهی می‌خواندیم و نه ۹ آبان برنام? روز کودک داشتیم و البته طبعا مختلط هم نبود.
غرض اما بیان نکته‌ای دیگر است: معلمی داشتیم که عین ۵ سال در چنین روزهایی حکایت مربوط به سه روز قبل از وفات پیامبر را بازمی‌گفت و بی آن که مداحی بیاید تا سوگواری کنیم بچه‌ها به خاطر همان داستان، به فکر فرو می‌رفتند و سال‌های بعد نیز اگرچه پایان آن را نیک می‌دانستیم اما هرچه تکرار می شد باز جذاب بود.
داستان تاسوعا و عاشورا البته به لحاظ آیینی جداست و از شناسه‌ها و شاخصه‌های شیعه به حساب می‌آید و هم نشانی از فرهنگ ایرانی در متن و بطن خود دارد هم با پاره‌ای نمادها شناخته می‌شود که در عصر صفوی اضافه شد اما دربار? پیامبر هر چه در آرامش بیشتر و شبیه دیگر مسلمانان برگزار شود شاید اثر‌گذارتر باشد چندان که رهبری نیز در نام گذاری دو سال پیاپی با عنوان »پیامبر اعظم« این تعبیر را به کار بردند که عام‌تر است و نه خاص‌ترها را (و با این حال می‌نویسم »شاید« تا مدعیان انحصاری خُرده نگیرند).
آن داستان دل‌نشین که هر سال اشکی به گوش? چشم ما می‌نشاند و هیچ گاه کهنه نمی شود و به قول سینمایی ها هم? عناصر را در خود دارد این حکایت آشناست: »سه روز مانده به روز آخر علی بن ابی‌طالب و فضل بن عباس زیر بغل پیامبر را گرفتند تا به رغم بیماری با مردم دیدار کند. پارچ? دور سر او را محکم کردند تا با اتکا به آنها گام بردارد اگرچه پاها یارا نداشتند و به روی زمین کشیده می‌شد. هر سه با هم وارد مسجد شدند و پیامبر روی منبر که مستقر شد پس از حمد، تنها یک جمله بر زبان آورد و گفت: »وقت رفتن است. اگر به کسی وعده‌ای داده‌ام که عملی نشده آماده‌ام انجام دهم و هر که هم طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم تا دِینی بر گردن نداشته باشم.«جمعیت ساکت بود و صدایی برنخاست چون سه روز قبل هم شنیده و دیده بودند و مردی مدعی وعده‌ای شد و گرفت و رفت و البته شماتت شد که در چنان حالی چرا پیامبر را به اصطلاح امروز در رودربایستی گذاشته است.
با این حال این بار»سوادة بن قیس« برخاست و گفت: “وقتی از نبرد طائف بازمی‌گشتید و بر شتری سوار بودید، تازیانه را بلند کردید تا بر مرکب خود بزنید اما اتفاقا تازیانه بر شکم من اصابت کرد، من اکنون قصاص می‌خواهم”.
همهمه درگرفت و یکی گفت: “به فرض که درست بگویی. خودت هم می‌گویی عمدی نبوده و اتفاقی بوده. پس با دیه هم جبران می‌شود و قصاص نمی‌خواهد”.
مرد اما اصرار کرد و پیامبر خواست نظر او تأمین شود. پس تازیانه را آوردند و پیراهن خود را بالا زد تا سواده اقدام کند. همه شگفت‌زده نظاره می‌کردند و دیدند سواده، شکم وسین? پیامبر را غرق بوسه می‌کند و جمعیت هم دید که پیامبر دست به دعا برداشت و گفـت: خداوندا از سواده بگذر چنان که او از من گذشت.«وقتی در نظر داشته باشیم که پیامبر در جایگاه حاکم نیز قرار داشته با نگاه امروزین نیز می توان تفسیر کرد که حاوی پیام رعایت حقوق مردم است و این که مردمان تنها تکلیف بر دوش ندارند، حق هم دارند و تنها بحث آب و نان هم نیست.
در مدرسه بعدی که سیاسی هم بودند معلم دیگری هم داشتیم که عین همین حکایت را با الفاظ شورانگیز از روی متنی می‌خواند و بعدها دانستم برگرفته از سخنان یا نوشت? مشهور دکتر علی شریعتی بود اما شریعتی قبل و بعد از آن به سخن خود بار عاطفی می‌دهد و غرض این نوشته دیگر است: جنبه‌های واقعی‌تر و امروزی‌تر. (آن معلم از یکی از شهرستان‌های خراسان و در انتخابات آزاد و رقابتی نمایند? دور? اول مجلس هم شد اما اندک اندک کنار کشید و دیگر ردی از او ندیدم.)
همین جنبه‌های واقعی و این که وصیت کرد پیکر او سه شبانه روز در حیاط بماند تا مردمان ببینند واقعا درگذشته مثل انسان‌های دیگر (انا بشر مثلکم یوحی) و مواردی از این دست بیشتر اثر داشت تا اصرار بر توقف بر جنبه‌های عزاداری آیینی. چون پیامبر اسلام مدعی جاودانگی و نامیرایی نبود و مرگ او مصداقی از آیاتی است که بر فانی بودن هم? باشندگان تأکید دارد.
در دنیایی که تصاویر مغرضانه و جاهلانه و متناقضی از پیامبر اسلام ارایه می شود وقت آن است که »هیجانات خود را بهینه و شناخت‌مان را بیشینه کنیم«.
به گزارش آراز آذربایجان به نقل از عصر ایران، کاش آقای مجید مجیدی به جای صرف آن همه هزینه یا علاوه بر تصویر کشیدن دوران کودکی پیامبر تا نزد مسیحیان همچون عیسی مسیح در نظر آید فیلمی با مضمون حکایت بالا می‌ساخت تا روشن شود به نام محمد بن عبدالله نمی‌توان بر زنان ستم روا کرد و مردان را سر بُرید.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۸:۴۳ ق.ظ

دیدگاه


2 + = نُه