اوج و فرود دُر یتیم ارومیه

اوج و فرود دُر یتیم ارومیه

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:اشاره، اوج و فرود دریاچه ارومیه همچون جان پر تلاطمش در یادها که موج روی موج، امروز فقط و فقط گزارش است و خبر و هشدار وغیره در صفحات مکتوب و مجازی و یا لحن و سخن! باری! ستاد احیاء هم فقط دفتر مشقی است که همه حاضرند در آن یادگاری بنویسند از برای آینده! یکی به تصویر و یکی به شعر و یکی به ورزش و غیره؟!
نه اینکه دستی نباشد و تلاشی نه! هست اما تا به کی و کجا خدا می¬داند؟!درد و دل زیر نه از جهت امروز که از دیروز رنگ قلم گرفته بود و امروز فقط نای انتشارش بود و بس!القصه! سال ۹۰ اوج بال بال زدن بود از پی دریاچه بی‌بخت و اقبال ارومیه که همه به وظیفه یا بی¬وظیفه با هر منظور و به هر نیت می‌دویدند که خبر است و گزارش مقاله است و پیگیری! آی داغ داغ است که آخرین تصویر از تنگ شدن حلقه ساحلی و نمک دریاچه! امروزیک وجب و فردا چند وجب و پس آن فردا و فرداها وجب‌ها دارد می‌خورد از جان دریاچه یا خوره خشکی آب و خاکش را! سوژه شدن برای من و ما که جشنواره فتح کنیم و تیتر و سرخط برویم هر لحظه تنگی نفس دریاچه را.
هیچ نفسمان گرفت که نفس ارومیه و چند صد هزار و یا چند صد میلیون وجب از دور آن تا ُدورها، به نفسش بند است و اگر بگیرد- نفسش را می‌گویم- دیگر نه من، نه تو، نه مطبوعات خوش برو رویمان، نه مدیریت استانی و غیراستانی مان نه وطن مادری مان و نه هیچ نمی‌ماند که پزش را به آسمان و زمین حواله کنیم! مطبوعه محترم روزانه خودمان- آراز‌آذربایجان- با قلم شکسته صاحب این نوشتار و یا قلم محترم همکاران فرهیخته به شکل و شمایل گوناگون خبر، عکس مقاله، گزارش و… بود که به عرض می‌رساندیم و بی طول بازمی‌گشتیم، نه!
همه مطبوعات خوش بر و رو کلان¬شهر ارومیه و یا استان آذربایجان جان، همه دل در گرو صفحات رنگ و وارنگشان سوژه دریاچه را هی آذین کردند و عاقبت این هم عادی شد و به عادات پیوست!
راستی عیب از کجاست که ما زورمان به هیچ کس نرسید تا نفس حقش افاغه کند حال دریاچه را و بعد… بگذریم که دریاچه برای عده‌ای اسباب طرب بود وهم بهانه که به اعتراض، نداشته‌های دیگر را داد بزند و برخی هم استفاده را ببرند و باقی هم سوء‌استفاده کنند و… سوژه دریاچه میدان‌گاهی شد برای افاضات نظری علمی و غیرعلمی، یا توجیه و تفسیر، برای خالی نماندن عریضه که بعله ما هم سرمان می‌شود و کلی علم بارمان است و حرفه‌ای روزگاریم. حال که سوژه از دستمان در رفته و ما خود بی‌خبرانه شدیم سوژه دریاچه که با آخرین رمق، به هیبت وامانده از بی خبری ما بخندد و هیهات سر دهد.
این است که دیرگاهی است که خود ما یعنی کلانشهرارومیه با همه اطراف و اکنافش سوژه شده‌ایم دریاچه از یاد رفته را! کار برعکس است می‌دانم؛ باری تا چندی او سوژه بود و ما پای کشان با هیجان و غرولند، با صفی از دعاهای مستجاب نزده! به هر وسیله بوغ بودیم تا در ما بدمد دریاچه هستیش را و نیستیش را! ما صور بودیم و مشغول سور نه به وظیفه به عادت و تکرار، قیامت هم دریاچه بود وهمهمه بی‌خبری از خود ما، گذشته، حال و آینده!
نزدیک است که همه ما، که همه شهر، که همه یاد و خاطرات، مثل کف ساحلش به ضربه موجی آمد و شد داشت، عاقبت الامر گم شد و به خیل هوا پیوست و نیست شد. کجا بودیم که هیچ از این دریاچه پر خیال و شگفت نمی‌دانستیم که به مدد بلا اکنون می‌دانیم که تاریخ پر پیچ و خم داشته، که به دانش روز ارزش طبیعی و محیطی داشته، آرتیمیا سالینیا ارومیا داشته، دیرگاهی شیرین بوده و مأمن آب زیان، نسبتش با ادیان و مذاهب منطقه که ارزش معنوی داشته، زرتشتیان مسیحیان و حتی کلیمیان و…
امروز روزهمه این دانسته‌ها مشغول نمک سود شدن است و ذره ذره خوره فراموشی دارد شیره جان دریاچه را تا ته می‌مکد و زیاد دور نیست که این نسیان به تن و جان ما نیز چون زالو بیفتد و شیره‌ جانمان را بمکد تا مغز استخوان که لایق این تهی شدن از درونیم و نمک سود شدن از خاک تا آب، و از جگر تا روح!
روایت است که ناهنجاری غیر قابل بخششی به جان امت لوط افتاد و او به امر خدایش و به همراهی دو فرشته حق، عازم مهاجرت شد به اتقاق سر و همسر! سفارش اکید دو فرشته قدسی بود به امر حق که زمان دورشدن از شهر و دیار بلایی نازل خواهد شد تا بشورد صورت ناهنجاری غیر قابل بخشش را! امر بود که به هیچ روی سراغ از پس و پشت خود نگیرند که چه می‌شود شهر و دیار را که بلا سخت سهمگین است و هر که به غفلت روی به پس و پشت خود برگرداند همانا به ستونی از نمک بدل خواهد شد و شد همسر لوط که ناگاه سر به پشت گرداند و شد آنچه که وعده حق بود!حال حکایت ما و دریاچه نمک است که از پیش و پس بنگیریم و ننگریم نمک سود مان خواهد کرد بلای فراموشی و نسیان! میانه این بلا و جولان نسیان، هنوز به بهانه جشنواره فلان سراسری و بهمان منطقه‌ای سر کاروان میهمانان را به کنار دریا (همان دریاچه نمک سود خودمان) کج می‌کنیم تا به افتخار در بوق ناکامی خود بدمیم که بله ببینید که چه کارستان کرده‌ایم و چه شده است.
خوش بگذرد قدم زدن در کیلومترها ساحل خشک بی‌خبری ما! نمی‌دانم سرنخ دریاچه ما به کجا بند است که هیچ تحلیل و تحقیقی ما را به حقیقت نمی‌رساند! مدیریت آبریز حوضه دریاچه ارومیه، آب‌های سطحی و چاه‌های عمیق – مجاز یا غیرمجاز- از برای کشاورزی، رودخانه‌های استان و کلانشهرارومیه که گرفتار هزار نوع چند و چون هستند از سد و بند و…
(که دریاچه ساخته‌اند به پشت سد شهرچایی که وجب به وجب می‌بلعد زمین‌های گود و بلند اطراف را و شاید سد مهاباد، میاندوآب، بوکان و… چنین است وچنان!)، خشکی و گرمای مضاعف که بهم زده تعادل بارش و ریزش نزولات جوی را و… چه فرق می‌کند که دلیل کدام باشد – شاید که همه یک جا دلیل و علت‌اند – اکنون چاره می‌باید که وعده و وعید چاره نیست و قول بی عمل چون زبان دار بی‌زبان است که زبان نشانه تکلم نیست و وسیله آن است.
اکنون که قلم به صفحه نزدیک کرده‌ام که هر چه در دل و جانم آکنده‌است بر قامت صفحه کلمه شده و لغت به دغدغه بدل شود، انگار تمام شدن نمی‌داند این خونریزی از زخم ناسور ِ ناجور! هر قدر که پیش می‌رویم نمک به این زخم بیشتر پاشیده می‌شود و این زخم دهن دره کرده که عمیق‌تر شود تا همه نمک‌های جهان را ببلعد همه آب‌های جهان را، همه ارومیه را، همه من و ما را، همه لغات و جملات را، همه وسعت آینده را !!!دل به نجوای شادروان مهدی اخوان ثالث (سوم برادران سوشیانت) می‌سپارم که با تلخی روایت می‌کند حال من و ما و دریاچه را به مثال:آی مار قهقهه ،میهنم آیینه‌ای سرخ است* با شکافی چند بشکسته* که نخواهند التیامی داشت* زآنکه قابی گردشان را با بسی قلاب‌ها بسته* مثل دریاچهء بزرگی، راه‌های رودها مسدود بر آن مانده، پیوسته.
*می‌خورد از مایه تا گردد کویری خشک*نم نمک، آهسته آهسته* معبر دلخستهء بس قتل عام آخرینش این* خوب گویم بدترینش این* آی مار قهقهه، آیینهء دلخسته را بردار*چند و چون بشکسته را بردار* خویش را لختی در آن بنگر* دلبر ای دلبر* ای درونت کشته ما را و برونت کشته با آوازه عالم را* خویش را بنگرببین چونی* چیستی آزار یا آزر* یا مهیب خویش خور آذر؟* آی مار قهقهه، هم زشت، هم پستی* همچنان بی‌رحم و سیری ناپذیری دون* تا چه دیدی تو در این آیینهء سرخم* که چنینش خرد بشکستی؟* ازدرون بینان* نیست در گیتی که اوصاف تو نشناسد* هیچ کس.
* من چرا زین بیشتر گویم* پس بس* میهنم آیینه‌ای سرخ است* با شکافی چند …* باری این شعر مربوط است به وقایع تابستان سال ۱۳۳۲ و کودتای ۲۸ مرداد که شادروان مهدی اخوان ثالث مرثیه ساخته از برای وطن (ایران) که به شباهت وضعیت کنونی دریاچه ارومیه و اهالی آن با درون مایه شعر مورد استفاده قرار گرفته است.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۰۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۹:۲۶ ق.ظ

دیدگاه


+ چهار = 5