به پاسداشت ياد روز مهجورترين قشر هنرمندان
نیم نگاهی به درد اهالی قلم
سنبله برنجی شاهین دژ
گروه خبر: قلم روزنامه نگار همچون تیشه ای برنده است که نه میتوان آن را شکست و نه میتوان آن را به پستو تبعید کرد. این ودیع? الهی بدان امید در دستان پرتوان این قشر روشنگرِ زحمت کش قرار داده شده است تا دنیای قدیم را با بیدار باش هایی پرطنین ویران کنند و دنیایی جدید خلق کنند، پس شکسته باد قلمی که در راه روشنگری افکار عمومی و آبادانی وطن و بیداری جوانان میهن و زدودن خواب راحت از چشمان حریص نقاب به چهرگانی که خود را دلسوز مردم و مملکت جا میزنند به کار نرود.
در این روز عزیز که به پاسداشت زحمت کش ترین قشر از هنرمندان و قلم زنان عرصه بیداری نامگذاری شده است مناسبتی فرخنده است که از شرافت و حرمت و منزه نگه داشتن قلم جملاتی نغز تسلیم قلب کاغذ کنیم که قلم زن باید متعهد و وفادار به تقدس قلمی باشد که خداوند عزوجل همچون خنجری زهرآلود دو سر و سلاحی مرگ آفرین یا زندگی ساز در دستان توانمند قلم زنان نهاده است که به وسیله آن میتوانند افراد جامعه یا ملتی را به اوج راهنمایی کرده یا آنها را به حضیض ذلت سقوط دهند در عین اینکه موظف هستند شرافت و حرمت والای قلم را همیشه محفوظ بدارند. چرا که در طول تاریخ جانهای ارزشمند زیادی برای پاسداشت قلم و نجات قلم زنان فدا گشته است.
آزاد بودن، رها زیستن و خلق رؤیای آزادی و در طلب آزادی بودن و جان فشانی در این طریقت دردآلود و نفس گیر شعار زندگی جرگ? ما خبرنگاران و روزنامه نگاران است. تنویر افکار عمومی جدا از لذت مافوق تصوری که عارض روح و وجدان بیدار ژورنالیستها میکند وظیفه ای سنگینتر نیز برایمان میآفریند. غرور و نیک بختی بیداری آحاد جامعه و فاش ساختن توطئه های خاموشی که در خفا توسط بعضی دستهای بزرگ و آلوده برای افراد جامعه زیر نقاب خوش آب و رنگ خیرخواهی رقم میخورد بر تحمل تمام مشقات میچربد. در این راه اگر بخواهیم همچنان انسان باقی بمانیم و نه آفتاب پرست، بایست های گریزناپذیر ایجاب میکنند با مبارزاتی نفس گیر و بی پایان و سعیی وافر نبرد با ناملایمات را در پیش گیریم و در این راه مقدس نه تنها مقاومتمان نباید در هم بکشند بلکه اصلی جزو اهداف دست یافتنی درونمان باقی بماند. آری عرصه لوح و قلم عرصه ایست که بایدها ایجاب میکنند خودنویسهایمان را با جوهر خونمان رنگین کنیم تا قلب کاغذ را آغشته به بیداری کنیم. عرصه ای که امکاناتی در وادی آن فراهم نیست. ولیکن وظیفه و رسالتمان ایجاب میکند که با قدرت تمام ناامیدی را واپس برانیم. آشکار ساختن توطئه های چراغ خاموشی که در خفا بر علیه ملت صورت میگیرد و در ظاهر نام آن با وقاحت و تزویر تمام دلسوزی گذاشته میشود با تلاشی فراتوان انسانی و خویشتن را به هر دری زدن مهیا خواهد شد فقط اصلی که باید مد نظر باشد این است رهرو این ره باید جلیقه ای ضد گلوله و کفشهایی فولادین و زره ای آهنین در بر نماید تا تیرهای زهر آلود تهمت و افتراهای ظالمانه ای که بر ما وارد میشود تا از ادامه راه بازمان دارد کارساز نگردد. در حرف? ما رفتن مهم نیست. مهم ماندگاری جاودانه است و حرمت قلم را نگهداشتن و آن را به هیچ بهایی نفروختن. اصلاً در حرفه ما نفس رفتن همان رسیدن است. باری در این راه حرف آخر روشنگران افکار عمومی عدالت طلب مهرگستر این است: ایستادهام چو شمع مترسانم زآتشم که عرض خود میبری و زحمت ما میداری …
برای نوشتن دردهای ناگفتنی جرگ? خبرنگاران، وقتی قلم در دست میگیرم اشک واژههایم قطره قطره از آینهی چشمان قلم فرو میچکند. نوشتن از مظلومیت این قشر فرهیخته و زحمت کش سراپای وجودم را سرشار از شور و شوق میکند. گویی احساساتم بعد از گریههایی ممتد تلطیف مییابند. انگار در جنگل عواطف معنوی که انباشته از دار و درخت است رها گشتهام، نوشتن در این برهه که سزای روشنگری و درخواست روشن نمایی و نشستی خبری با جواب شکایت و معلقی از کار و ممنوع القلم شدن و کشیده شدن به دادگاه و پاسگاه است بر جرگه ما قلم زنان حسی را القا میکند گویا همچون سرگشته های مسخ شده تیشه ای به دست گرفتهایم تا ریشه خود را بزنیم. به قلم خیره شدهام و خیال خود را به دور دستهای رویا امتداد دادهام. به دشواری و فراز و نشیب راهی که در پیش گرفتهام میاندیشم. هر ذهن آگاه و هر تفکر فرهیخته ای معترف است قدم نهادن در وادی نفس گیر اطلاع رسانی و به چالش کشیدن اعمال مغرضانه بعضی افراد خودبزرگ بینی که با لبخندهای فاتحانه و ملیح در قالب شخصیت برلوسکونی نخست وزیر جنجالی ایتالیا که هر از گاهی خبرساز میشد فرو میروند و اعمال ناکرده را با بزرگ نمایی جلوه های ویژه ای که حتی متخصصان هالیوودی از خلق آنها عاجزند طالب اراده ای فولادین و عزمی آهنین است که در پیچ و خم این راه پر دردسر تحملی مضاعف و محنتی بی پایان میباید و اینکه در این طریقت مقدس از آسایش و رفاه خانواده و آسایش خویش و خواب شبانه روی و استراحت گاه و بیگاه باید زد و متقابلاً چندرغازی که از راه قلم به دست میآید نه کفاف زندگی را میدهد و نه جوابگوی هزینه های بسیار کوچک است و نه پاسخگویی عیالواران است و نه قادر است گوشه کوچکی از هزینهی خورد و خوراک و پوشاک و تحصیل را تأمین کند.
قدم زدن در وادی این خیالات و درک درد قشر تحصیل کرده و جوان و دغدغه های جامعه و قلم فرسایی برای آحاد مردم صبر ایوب، عمر نوح، توانایی سلیمان نبی و گنج قارون میطلبد. با تجسم این افکار نیرویی نامرئی و عصیان زده درونم طنین انداز میشود. باید برای به ثمر رساندن این رسالت سنگین طاقت آورد. در راه عشق آلود بایدهایی که مردم دردمند از قشر ما توقع دارند ایجاب میکنند هرگز نباید خاموش شد. به مصداق همان شعر معروف »گر جگر شیر نداری سفر عشق نرو * گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش * هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش« پایداری در مقابل تهدید و ارعاب و اتهامهای واهی وارده بر خبرنگاران تنها در جمله ای که مخاطب مطالعه میکند به پایان میرسد. خبرنگاران قشری هستند که بی هیچ چشمداشتی و تنها از روی عشق و ارادت قلبی و تنها از روی نوخواهی و نوزیستی پنجه در پنجهی مشکلات میافکنند و همچنان رویین تنان نمیخواهند علی رغم تمام مشکلات در برابر مشقات اجتماع و کم کاریهای برخی مسئول نماها که تنها عنوان و مقام مسئول را یدک میکشند سر فرود بیاورند لذا از روی ناچاری و چه بسا عاقلانه و از روی عشق و با ایمان به سلاح برنده خویش صبوری پیشه میکنند و زخم تلخ کامیهای کشنده ای که با جلادی و قداری بر روح و روانشان تحمیل میگردد تحمل میکنند … بیان تنها گوشه ای از ملالها و اندوهی که بر روح و روان این قشر تحمیل میشود قطعاً در چارچوب کلمات نمیگنجد. در برهه حاضر زندگی قشر خبرنگار مصداق بارز آن مثل معروف است: گونهی خود را با سیلی سرخ نگه میدارند و هر روز طعم زخمی تازه از خنجرهای دشمنان دوست نما را متحمل میشوند و سعی فوقالعاده ای به کار میگیرند تا فشارهای روحی و روانی مرگ آور روزافزون برخی دوست نماها را نادیده بگیرند اما به هیچ عنوان مقدورشان نمیگردد… به برگه احضاریه ای که از طرف دادگاه به دستم دادهاند مینگرم. از مدتها پیش با تهدیدها و ارعابهایی که به گوشم رسانده بودند حساب این روزها را با انگشتانم نگه داشته بودم.
به قول معروف گل بود به سبزه نیز آراسته شد. مطالعه و نوشتن و ویرایش حتی اگر یک ساعت در روز باشد آرامش روحی میطلبد که فعلاً توسط دستهایی مغرض از راقم سلب شده است.
بالاتر از آن دست به قلم بردن، تمرکز حواس میطلبد، اما با دغدغههایی که مسئول نماهای فرصت طلب مغرض که به جای ارسال جوابیه به دفتر روزنامه یواشکی به صورت شخصی از راقم شکایت کردهاند مگر مقدور است؟ شاید همان افرادی که در پی زورآزمایی با راقم برآمدهاند اکنون با پوزخند میپرسند »چرا این نکات را انعکاس میدهم آیا برای جلب ترحم است«؟ هرگز نه!
چون التماس و طلب ترحم از وجدان کاری جرگ? قلم زنان به دور است، چرا که جز این نیست جرگه خبرنگاران با آگاهی عمیق و درایت کامل و با علم به چالشها و تهدیدات این راه پرپیچ و خم و نفس گیر را برای خویش برگزیدهاند. گذر از سنگلاخهای صعبالعبوری که همتی مضاعف و پشتکاری مثال زدنی میطلبد؟ پشیمانی و در جا زدن و جا زدن و سنگر روشنگری را خالی کردن یا جر زدن کاری بس ابلهانه است که از افراد بزدل سست اراده ساخته است نه از خبرنگارانی که در گردان? روزگار آبدیده گشته و به صورت فولاد درآمدهاند.
هر چند مانند روز روشن است برای خبرنگاران هیچ پاداشی در کار نیست، بلکه به جای تشویق تشویش و شاید هم داغ و چه بسا درفش انتظارمان را میکشد … البته فعلاً که به مدد برخیهای خودبزرگ بین نقداً این یکی نصیب راقم شده است. همراه با نوع شکنجه روحی در زندگیهایمان که حتی برای لحظه ای از این التفاتات دمادم بی نصیب نیستیم.
نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۴:۵۷ ق.ظ