یادی از مدارس و همکلاسی های دهه شصت

یادی از مدارس و همکلاسی های دهه شصت

محمدعیوضی
گروه اجتماعی: گزارشی از مردم شهر در مورد دوران مدرسه در دهه شصت.
امروز که از کنار کیوسک روزنامه فروشی می_گذشتم جلد مجله ای توجهم را جلب کرد روجلد مجه کتاب اول فارسی دبستان بود وبا تیتر جالبی نوشته بود خاطرات شیرین بچه های دهه ۶۰ همچنان که مجذ وب عکس شده بودم بغض گلویم را فشرد ویاد شیرین بچه های دهه۶۰ وآن روزهای شیرین وقشنگ تا مدتی از یاد من نرفت روزهایی که همراه بود با روزهای جنگ وبوی باروت وگلوله از همه جا به مشام می رسید.
روزهایی که همراه بود با دویدن بچه¬ها بعد از پایان یافتن مدرسه به سوی خانه وخوردن نهاری که مادر در حیاط یا ایوان خانه درست کرده بود وچه خوشمزه بود .بعضی وقتها آش با کشک بود بعضی وقتها کته قرمز بود بعضی وقتها ابگوشت با محتویات گوجه فرنگی خشک یا بادمجان خشک شده بود که وقتی با سیب زمینی مخلوط می کردی ان قدر به دل می_چسبید که احساس می کردی چلو کباب خوردی.
یاد آن روزها به خیر روزهایی که بعد از ظهر ها در هوای گرم روستا یا در دامنه کوه یا در محله¬های روستا مشغول بازی¬های محلی ویا تفنگ بازی می کردیم یادش بخیر ان روزها و یادش بخیر ان بعد از ظهر ها درهوای همین روزها بودم که مردی به پشتم زد ومن نگاهی به او کردم در حالی که اشک از چشمانم سرازیر شده بود. آن مرد یک دستمال کاغذی به من داد تا چشمهایم را پاک کنم وبعد به آرامی گفت خیلی وابسته گذشته نباش چه شیرین چه تلخ گذشته گذشته است به فکر آینده باش، کمی خود را جمع و جور کردم وبه آرامی از او پرسیدم یاد ان روزها که می افتی حالت چه طور می شود گفت من مثل تو بغض امانم نمی دهد اما وقتی منطقی فکر می_کنم . آینده بهتر از گذشته است وفقط از ان روزها درس می¬گیرم.
برای همین به سراغ مردم شهر رفتم وهم از آن روزها وهم به مناسبت بازگشایی مدارس ازآنها سوالاتی پرسیدم .
از خیابان عطایی می¬گذشتم وبه چند دست فروش لوازم التحریر برخورد کردم سوالات اولم را از پیرمرد ی که جلو آفتاب نشسته بود پرسیدم، انگارعاشق خورشید بود پدرجان انگار خیلی از نور آفتاب خوشت می آید پیرمرد خنده ای کرد و گفت ما به این گرما و سرما وابسته ایم و سالهاست عهد دوستی با ان بسته ایم از او پرسیدم پدر جان درآمدتان چقدر است آیا کفاف زندگیتان را می¬دهدگفت خدارا شکر که ما هرچه داریم از اوست .از کنار پیرمرد بلند شدم و به کنار جوان دست فروشی رفتم به او سلام کردم و گفتم آیا شما از بچه های دهه ۶۰ هستید متولد کدام سال هستی وچند سال داری خنده بلندی کرد وگفت ایا شما خبرنگاری گفتم بله برای کدام روز نامه کار می کنی گفتم برای روزنامه آراز ذربایجان گفت باشد جواب سوال شما را می دهم فهمیدم خیلی با اصا لت است. من متولد ۱۳۶۴ هستم و ۳۲ سال دارم از آن روزهایی که به مدرسه می رفتی در حالی که شور شوقی عجیب در وجودت احساس می کردی .
بله آن روزها وقتی دوران مدرسه می رسید وما به مد رسه می رفتیم ودو ماه انتظار می کشیدیم تا کتاب های جدید از راه برسد وما آنها را جلد کنیم با کفش وکیفی نو به مدرسه برویم تا به همکلاسی_هایمان نشان دهیم بعد جوان سرش را تکان داد همچنان که می گفت یادش بخیر ازاو پرسیدم وقتی لوازم التحریر را می فروشی دیگر به یاد چه چیزهایی می افتی ؟
یادم می آید وقتی به مرسه می رفتیم در کلاس و در زنگ دوم انتظارمی کشیدیم که بابای مدرسه به ما تغذیه بیاورد و او در وسط درس هنگامیکه در کلاس را می زد ما خیلی خوشحال می شدیم . ووقتی آن را می گرفتیم منتظر زنگ سوم می_شدیم که به حیاط برویم وتغذیه را بخوریم وچه قدر خوشمزه بود وجوان دست فروش همچنان چشم هایش را بسته بود و هوای آن دوران بود ومن به ارامی از کنار او بلندشده ورفتم.
به سراغ سه جوان دست فروشی رفتم که انتهای خیابان عطایی بساط خود را پهن کرده ووبا سر وصدایشان انجا را شلوغ کرده بودند به انها نزدیک شدم من مثل انها با صدای بلند صدا زدم خسته نباشید یکی ازآنها به سراغم امد وگفت سلام بفرمایید گفتم نه من مشتری نیستم بلکه خبرنگار هستم امدم که از شما سوال بپرسم.
آن جوان دو دوست دیگرش را صدا زد وگفت بیایید خبرنگار امده تا از ما سوال کند دو نفر دیگر آنها امد ومن به آنها سلام کردم به نظر آنها هم بین ۳۴الی۳۶ سال را داشتند از انها پرسیدم وقتی دوران مدرسه میرسد یک سرود از تلویزیون پخش می شد آنرا به یا دارید هرسه نفر آنها به فکر فرو رفتند کمی بعد یکی از آنها جواب داد باز امد بوی ماه مدرسه بوی بازی های شاد مدرسه ود ونفر دیگر هم آن را تایید کردند .از آنها پرسیدم سالهای رفتن به مدرسه را به خاطر دارید گفتند:سالهای شیرینی بود و اشکها ولبخند ها لذت این شیرینی را زیاد می کرد یاد آن دوران به خیر یاد آن کارتون ها به خیر هاکلبرفین ، حنا دختری در مزرعه ، بل وسباستین ، فوتبالیستها پلنگ صورتی یادش به خیر.باز از انها پرسیدم درآمد لوازم التحریر چه طور است. گفتند خدا را شکر روزیمان در می اید ولی به علت گرانی قدرت خرید مردم خیلی کم شده است اگر دولت نظارتی بر بازار لوازم التحریر داشته باشد درآمد ما هم خیلی خوب می شود به خدا مردمی را می شناسم که از خریدن چند مداد ودفتر برای بچه هایشان عاجزند از آن سه نفر تشکر کردم وراهم را به دفتر خانه ای در فلکه ورزش کج کردم به محض ورود به آنجا با احترام سلام کردم واز انها ازدوران مدرسه ودهه۶۰ پرسیدم سردفتر این دفتر خانه خانم جوانی بود که با احترام از من استقبال کرد و جوابگوی سوالات من شد .
از او پرسیدم از دوران مدرسه بگوید. وی گفت سالهای شیرینی بود صبح زود از خواب بیدار شده وبعد از خوردن صبحانه دست در دست مادر به مدرسه می رفتیم وقتی به انجا می_رسیدیم مادران زیادی را میدیدم که همراه بچه_هایشان به آنجا امده بودند وما صف می_ایستادیم ومراسم صبحگاهی اجرا می شد وما به کلاس می رفتیم در حالی که مادران ما هنوز دم مدرسه ایستاده بودند وبعد از مدرسه به سرعت به خانه می آمدید تا بعد از خوردن نهار و انجام تکالیف مدرسه به کارتونهای شبکه یک و دو نگاه می کردیم آن زمان خانم ها رضایی وخامنه وخانم هاشمی وهمین طور عمو قناد مجریان برنامه های کودک بودند وکارتونهای قشنگی پخش می شد مثل هاکل برفین هنا دختری در مزرعه ، جودی ابوت پلنگ صورتی ، رامکال ، بل وسباس تین ، چوبین ، کماندار نوجوان ، وزی زی قلو وکار تونهای قشنگی پخش می شد یادش بخیر .
خلاصه یاد دوران بچه های دهه ۶۰ بخیر یاد آن روزهای که معلم کلمه ها را بخش بخش می¬کرد بخیر یاد آن بابای مدرسه که وسط کلاس و درس تغذیه پخش می¬کرد بخیر یاد ان دویدن ها و بازی_های محلی بخیر یاد ان کارتون ها و مجریان شبکه ۱ و ۲ بخیر .باز آمد بوی ماه مدرسه / بوی بازی های شاد مدرسه

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۴:۲۹ ق.ظ

دیدگاه


شش − = 4