مرگ فرهنگی تهی بودن فکر و اندیشه است

مرگ فرهنگی تهی بودن فکر و اندیشه است

گروه فرهنگی: زندگی تنها عمر کردن و یا عیش و نوش کردن نیست بلکه زندگانی دادن به زندگی و زندگی بخش نشان دادن ِ در زندگی و به اصطلاح دیگر روحیه بخش بودن در زندگی ، هم برای خود و هم برای دیگران از دلایل عمده و کارآمدی است که جزو پارامترهای بنیادی یک زندگی به معنی واقعی به شمار می آیند. مرگ نیز دقیقن واژه ای است که مقابل زندگی قرار می_گیرد .
مرگ را عقلای تدبیر به معنی مردن ، باطل شدن، فنای حیات و نیست شدن زندگانی بر شمرده اند و در اصطلاح عرفان مرگ به معنی خلع ا لبسه ی مادی و طرد قیودو علایق دنیوی و توجه به عالم معنوی و فنا در صفات و اسماو ذات است . اما از نگاه مادی مرگ نوعی نیستی است که در مقابل هستی انسان و یا هر موجود دیگری می_ایستد و بر هستی آن غلبه می کند و خواه این هستی فکری و معرفتی باشد و خواه هستی ای مادی و فیزیکی. هر موجودی اعم از انسان و دیگر موالید سه گانه بی تردید مرگ را ، تجربه می_کنند و تنها زمان مرگ این موجودات فرق می_کند . به بیانی دیگر یکی زودترمزه ی مرگ را لمس و می چشد و آن دیگر دیرتر . لذا دو نوع مر گ را می توان برای انسان برشمرد :
مرگ جسمی ( فیزیکی) به مرگی اطلاق می_شود که انسان ممکن است زنده باشد اما نوع و جنس زندگی اش رنگ و لعابی را به مانند مرگ به خود احساس می کند و دیگر مرگ جسم و یا فیزیک فرد است که این مهم نیز می تواند در دو شکل تصویر شود: نخست : نقض و معلولیّت جسم یا فیزیک است که این نوع مرگ نیز می_تواند به انحای مختلفی با دلایلی متفاوت چون: حوادث طبیعی و اجتماعی ، موروثی و … اتفاق بیفتد و دیگری مرگ واقعی خودِ انسان می_باشد که جسم از روح جدا می شود و این جسم نیست و نابود می گردد . (نابود شدن جسم انسان به منزله ی نوعی مرگ به حساب می آید و احیاء فکر آن نیز نوعی زندگی است )
مرگ فکری ( علمی) به مرگی گفته می شود که انسان از حیث فکری و اندیشه ای و فرهنگی فقیر و تهی دست است و تنها دارای یکسری آگاهی اولیه و مبتدی است . این نوع مرگ علاوه بر این که انسان را در زندگی اجتماعی با مشکلاتی مواجه می سازد بلکه او را در ابعاد انسانی نیز با چالش هایی مواجه خواهد ساخت . مرگ فکری انسان را از حیث خلق و خوی به موجودات نزدیکتر می کند و از آن آدمیّت به معنی اخص دور.با این وصف، می توان مرگ روحی را مرگی دانست که انسان دچار نوعی اختلالات روحی و رفتاری در زندگی می شود و همین تضادهای روحی و ادیپ های اخلاقی خود عاملی در جهت شکل گیری مرگ روحی انسان می شوند .
بنا، بر این تعاریف که از مقوله ی زندگی و مرگ شد در می یابیم که زندگی و مرگ در شعر و هنر شاعران و هنرمندان نقشی کارآمد و سازنده را ایفا می کنند . به گونه ای که نقش زندگی در شعر به مانند نقش خورشید در روز است و نقش مرگ در شعر نیز به مانند نقش ماه در شب است و به بیانی زندگی و مرگ دو کفه ی ترازوی جهان هستی به شمار می آیند .
با این وجود، دریافت این است که شاعر بدون بستری به نام زندگی نمی تواند شعر بسُراید و بدون مرگ نیز طالب و قادر به سُرودن شعر نیست . زندگی و مرگ دو منظر متفاوت هستند که هر کدام اندرون خود دارای وجه اشتراکاتی و وجه اختلافاتی نیز می باشند و نظر شاعران نیز به این دو منظر کاملن در تفاوت عمده است .
زندگی شخصی و اجتماعی در شعر شاعر : در زندگی شخصی شاعر سعی می کند بیشتر تجارب و روحیات شخصی و فردی خود را درشعرش لحاظ و تصویر نماید . به شکلی که هرآنچه را که به شخصه در جامعه تجربه نموده است را در شعر خود به تصویر می کشد و این تصویر سازی می_تواند به دو صورت عینی و ذهنی باشد . در بخش عینی شاعر اغلب عینیّات تجربه کرده ی خویش را بیان می کند و در بخش ذهنی به تجربیّات و تصورات ذهنی می پردازد و بیشتر سعی می کند مواردی را بازگو نماید که با روحیات شخصی آن همگون هستند .
اما در زندگی اجتماعی دقیقن ما با رویکردی عکس زندگی شخصی(فردی) شاعر در شعرش سر و کار و تصادم داریم . بدین ترتیب که شاعر در زندگی اجتماعی شعرش را از آن حالت فردی مجزا می سازد و به اصطلاح آن من اجتماعی را جایگزین ِ من فردی می کند . اغلب ِ شُعرا در این نوع رویکرد حالتی مترتب دارند به شیوه ای که عمر و تجربه ی هنری شاعر در رویکرد اجتماعی شاعر نسبت به زندگی و محیط پیرامون تأثیر فراوان دارد.
بنابراین حاصل این که ، زندگی در شعر شاعران همیشه پررنگ و پر معنا بوده است اما نوع نگاه و چگونه ترسیم کردن مقوله ی زندگی چه از حیث فردی و چه از لحاظ اجتماعی متفاوت نشان داده است چرا که نوع نگاه سهراب سپهری به زندگی در شعرش با شیوه و متد شاملو در شعر کاملن در تفاوت می باشد و یا نوع نگاه مولانا به زندگی با سعدی و حافظ دارای تفاوت عمده ای است .چه این که نگاه مولانا به زندگی نگاهی عرفانی است اما نگاه سعدی کاملن نگاهی اجتماعی و فرهنگی است و اگر چه در مواردی شعر سعدی دارای چند لایگی معناست اما بستر فکری آن بر پایه ی شهودات عینی و اجتماعی است ضمن این که نگاه حافظ نیز اگر چه نگاهی عارفانه و فلسفی به زتدگی است اما شکل و بافتار ان با نگاه مولانا به زندگی کاملن در تفاوت است ،چون مولانا صوفیانه و درویشانه به زندگی در شعرش می نگرد ولی حافظ دارای رویکردی رندانه و خانقاهی است و همیشه نوعی زبان غیب و رندانه را در زبان شعری اش مشاهده می کنیم که در زبان شعری مولانا شهودانه تر و صادقانه تر از نوع عرفان و شناخت است .
مر گ شخصی ( فردی ) و مرگ اجتماعی در شعر شاعر: در مرگ شخصی شاعر تنها مشکلات زندگی فردی خود را در زوایایی متفاوت می بیند و همین سیاهی ها زندگی خویش را در قالب شعر بیان می کند . به تعبیری بیان شاعر بیانی توأم با اندوه و غم ِ شخصی است که نسبت به درونیّات و بیرونیّات خود کشف و معلوم نموده است .
دیگر مرگ شخصی در شعر مرتبط می شود به مرگ و میرهایی که یک شاعر در جامعه تجربه می_کند و در ارتباط با این نوع مرگ ها شعر می_سُرآید به مانند: مرگ سُرایی هایی که یک شاعر برای شاعر دیگر می سُراید و شمار این گونه مرگ سُرایی ها نیز در تاریخ ِ ادبیات ما مشهود و مبرز است و یا مرگ سُرایی هایی که در ارتباط با فوت افراد جامعه از جانب شُعرا با درون مایه هایی متفاوت سروده شده اند . نتیجه این که در مرگ شخصی ، شاعر یا مرگ فردی خود را در قالب هنر عنوان می دارد و یا مرگ فردی دیگران را به تصویر می کشد که در هردو حالت این نوع رویکرد را مرگ شخصی می توان نامید. دیگر نکته ی حائز اهمیّت مرگ اجتماعی است . در مرگ اجتماعی ، شاعر ازآن حالت تک صدایی شعر به سمت و سیاقی چند صدایی حرکت می_کند و رویکرد شاعرانه ی خود را با جامعه عجین می سازد .

نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۳۱ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۴:۵۲ ق.ظ

دیدگاه


چهار × = 24