محلات دیگرمفهوم هویتی و تعلقات اجتماعی ندارند

محلات دیگرمفهوم هویتی و تعلقات اجتماعی ندارند

سعید فلاح فر
گروه فرهنگی:معنای شهر تنها محدود به وسعت جغرافیایی شهر و نرخ افزایش جمعیت نیست. شهر ظرف بزرگ نامنظمی نیست که محتویات آن بی هیچ ترتیب قابل تفکیکی روی هم انباشته شده و ارزش گذاری آن به همین معیار بزرگی ظرف باشد. شهر حاوی فرهنگ خاص شهری، روابط خاص شهری و البته عناصر منحصر به فرد هویت تعلق خاطر توامان جمعی و فردی است. در شهر ضمن احترام به مکان و جایگاه اجزا سازنده شهر و زندگی شهری، به مفاهیم جامعه شناختی و چگونگی پیوست های اجتماعی هم ارج گذاشته می شود. “کلان شهر یکپارچه” و سلامت، از واحدهای قابل تأمل و معین که به خوبی در تعامل با یکدیگر معنا پیدا می کنند ساخته می شود.تعریف “شهر” به وسعت و فراوانی جمعیت محدود نمی شود و “شهروندی” و “شهرنشینی” تنها یک پدیده و تعلق جغرافیایی و آماری نیست. بسیاری از ساکنین شهرهای بزرگ [بدون فرض هیچ امتیاز و برتری افراد شهری نسبت به اهالی روستایی یا روستایی به شهری] در واقع اصلاً متعلق به زندگی شهری محسوب نمی_شوند. شهر مجموعه ای است از معانی زندگی اجتماعی با ابعادی بزرگتر و پیچیده تر از روستا با روابط بزرگ اقتصادی، فرهنگی، هنری سیاسی و… که لزوماً در بین آشنایان (آنچنان که در روستاها دیده می شود) نیست. شهر ـ در مقابل یکپارچگی و تک محله ای بودن روستا ـ مبتنی بر تکثر شکلی و محتوایی در عین تعلق است که به طور سنتی عمدتاً در قالب تعدد محلات بروز می_کند. همچنین توسعه زندگی اجتماعی در ساختار جمعیتی و جغرافیایی شهر، منجر به تولیدات متفاوتی می شود که در واقع وجه دیگری از تمایز شهر و روستاست.جامعه از “فرد” به عنوان کوچکترین واحد اولیه، شروع می شود. به خانواده می رسد و با بازوهای متعدد خویشاوندی، دوستی، همکاری، همزمانی همسایگی و… به بدنه کلان جامعه متصل می_شود. حیات، ثبات و تحکیم پایا و پویای هر جامعه ای در گرو تناسب و جایگیری درست همه این اجزاء و صحت رابطه هاست.شهر هم، به ترتیبی که گذشت، از الگویی مشابه پیروی می کند. تمدن از دو رکن شهروندی (نرم افزاری) و عناصر و اندام_های شهری (سخت افزاری) پدیدار می شود. در واقع شهر تجسم فیزیکی جامعه است. امروزه باید از رکن سومی هم یاد کرد که عبارت است از قدرت، دانش و اراده مدیریت شهری که در دوره های آغازین مدنیت، عمدتاً در درون نظام شهری و شهروندی عمل می کرد و به تدریج به عاملی قابل تمایز تبدیل شده است. بخش سخت افزاری جامعه و شهر از “خانه” آغاز می شود و به زیر محله_ها و محلات می رسد. محلات واحدهای مستقل شهری محسوب می شدند که [با میدانچه_های محلی، مسجد محل، آب انبار محلی دکان های محلی و...] هم قسمتی از مایحتاج خود را تامین می کردند و هم در الگوی سنتی شهرهای ایرانی، برای رفع نیازهای کلان تر شهری،مستقیماً به شریان های اصلی بازار و یا یکی از انشعابات بازار متصل بودند و از طریق فضاهایی با مقیاس شهری از جمله؛ میدان اصلی شهر، مسجد جامع شهر، مجموعه های حکومتی و مذهبی و… به معنای فراگیر شهر تبدیل می شدند. اگرچه محلات در دوره های اخیر با رشد و توسعه “در شهرنشینی” (که الزاماً معادل کلمه شهر نشینی و تمدن نیست) گاهی چندان وسیع می شوند که در هیأت شهرک هایی [بی هویت] در میان شهر به چشم می خورند. پیشتر این محلات نه تنها براساس پراکندگی جغرافیایی، بلکه به لحاظ خاستگاه اجتماعی، طبقات اقتصادی، تمایلات فرهنگی و مذهبی و… نیز قابل تشخیص بودند. پیشوندهای زبان، قومیت، مذهب، شغل و… در برخی اسامی محلات قدیمی، نشانه ای از همین مشترکات محلی و محله ای است؛ گود عرب ها سه راه ارامنه، تاکسیرانی و… .امروزه اما تمایل غیرقابل کنترل شهروندان برای نفی تعلقات طبقات خانوادگی و تبار و یا جستجو برای ورود به جایگاهی که به نظر مطلوبیت مدنی بیشتری دارد، این روابط طبیعی و پایدار را از هم گسسته و به آشفتگی محلات دامن زده است. هر جا هم که مدیریت ساخت ارگانیک وجه اشتراکی را پیش گرفته، اغلب با سرعتی باورنکردنی ـ با جابجایی ساکنین ـ به نظمی از هم پاشیده و ناموزون بدل شده است. به این ترتیب امروزه در شهرهای کلان کشور، ، “محلات” جای خود را حداکثر به تقسیمات منطقه ای و نواحی قراردادی و اداری شهر داده اند که چندان حاوی عناصر هویتی و تعلقات اجتماعی نیست. این مناطق هم عمدتاً، به دور از شاخصه های پیوند محلی، تنها بر اساس شاخصه های فقر و ثروت و ارزش ریالی املاک از یکدیگر متمایز می شوند. شاخصه ای که حتی بین مشابهات هم اشتراک چندانی ایجاد نمی کند.
(چنانکه؛ فوتبالیست و بازاری و وزیر و تاجر و هنرپیشه و نوکیسه و… به علت استطاعات بالای مالی، بدون هیچ مراوده، پیوند عاطفی و اشتراک فرهنگی، در کنار هم خانه می خرند. محله های فقرنشین هم به همین ترتیب از ارتباط های طبیعی و ماهوی شهری خالی می شوند.) شاید این تراژدی را بتوان ادامه [یا مشابه] کوچ های اجباری دوره پهلوی اول دانست، که به منظور تقلیل حمیت های قومی و تضعیف اتحاد قبیله ای در مقابل حکومت مرکزی انجام می شد و با افزایش سیل مهاجران روستایی به شهر و ظهور برخی طبقات اجتماعی ساختگی در اواخر دوره پهلوی دوم نیز به انحائی ادامه یافت. با این تفاوت که کوچ و چرخش اخیر در درون شهر و از محلات اتفاق افتاده و در نهایت به همان نتیجه عدم پیوستگی، بی تفاوتی به جای تعلق خاطر شهری و شکست اقتدار هویت می انجامد و بالاخره شهر نشینی را تبدیل به در شهر نشینی می_کند. اگرچه نباید نباید انکار کرد که بخشی از این ماوقع، ناگزیر جهانی است و محدود به شهرهای ایرانی نمی شود.در این میان آنچه حائز اهمیت می نماید؛ بررسی رکن سوم شهر ـ جامعه و چگونگی طراحی های شهری و مدیریتی است که تا چه حد می تواند در ابعاد سخت افزاری و نرم افزاری [شهری و شهروندی] این فرایند تاثیرگذار باشد. تاثیری که در متمرکزترین وجه آن مثلاً در طرح تفضیلی شهر مدون شده و خود برایند نظام فکری، ایدئولوژیک و… سطوح بالای مدیریت شهری و حاکمیتی است. البته این تاثیرات به اتوبان ها و خیابان هایی که محلات را پاره می کنند یا ساخت مجتمع های ناگهانی در قلب محله، محدود نمی شود. سیاست های فرهنگی، خصوصاً نادیده گرفتن ارزش های مرکز محله ها و نقش شهری آن ها، یکی از مهمترین عوامل در نابودی مفاهیم پایه ای محلات شهری است. به طوری که به نظر می رسد طراحی های شهری، بدون ارزشیابی در هر دو سطح محلی و کلان، تنها به اتکاء مقیاس بزرگ شهری پیگیری می شود.شهر امروزی به تدریج هویت و تعلق خاطر شهروندی را ـ هم در روابط اجتماعی و انسانی و هم در تجسم ساختمانی شهری ـ از دست داده و به توده ای انباشته و نامفهوم بدل شده است. این موضوع از آن جهت از اهمیت ویژه ای برخوردار است که؛ شهر بدون هویت محلی و بدون هویت در پیوستگی اجزا، بی هویت است. خوابگاه آدم هایی است که به اجبار در کوچه ها و خیابان هایش رفت و آمد می کنند بی این که باشند. آدم هایی که بدون تعلق عاطفی و بدون دلبستگی ها و تعهدات شهری، کم ـ کم ارزش های اجتماعی را بیش از پیش فراموش می_کنند.

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۰۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۶:۱۵ ق.ظ

دیدگاه


× 4 = بیست هشت