شعرآشنا زدایی از زبان روزمره است

شعرآشنا زدایی از زبان روزمره است

ناصر آسیابانی
گروه فرهنگی: تا پیش از پیدایش نظریه ی انتقادی ، نقادی ادبی معمولاً به عنوان صورت بندی و دفاع از داوری های ارزشی درباره ی آثار ادبی،از سوی محققان هر دو حوزه ی ادبیات و نقادی، در نظر گرفته می شد. پایگاه نهادینه ی این افراد را اغلب دانشگاه ها و دانشکده ها تشکیل داده و آنان همانند روزنامه نگاران ادبی ( و البته بر خلاف نظریه پردازان انتقادی)آثار خود را در قبال متون ادبی اولیه در جایگاهی ثانویه می دیدند. با این حال ، نقد ادبی ، با وجود همه ی تحقیق و تکفیر های نویسندگان ، توانست به عنوان ابزار اجتماعی کار آمدی برای کنترل کیفی تولیدات ادبی از سوی کارشناسان خود را مطرح کند که کارشان تضمین حفظ عالی ترین معیار هاست.
این شالوده ی نقد ادبی متکی بر دو پنداشت است. نخست اینکه :ادبیات کالایی با هویت است که به سادگی می توان آنرا نه تنها از نا ادبیات بلکه از صور سطح پایین خود، نظیر ادبیات عامه پسند یا ادبیات نازل متمایز ساخت؛ و دوم اینکه، ارزش ادبی را می توان با تعابیری در کل مقبول تعریف کرد که منتقدان ادبی این تعریف را به عنوان معیاری برای تمایز گزاری میان نوشته های خوب و بد مورد استفاده قرار دهند. این هر دو پنداشت البته به زودی با نقد های اساسی مواجه شد نورت روپ فرای در کالبد شکافی نقادی (کتابی جنجالی که در سال ۱۹۵۷ تالیف کرد) خود ، بازی ترفیع و تنزلی را که منتقدان ادبی با متون ادبی به راه انداخته بودند به تمسخر می گیرد.
نظریه های اولیه ای که در باب ادبیات مطرح شدند نظریاتی »ماهیت باور« بوده ، اعتقاد داشتند که یک اثر ادبی از وجوه مجزایی برخوردار است که نشانگر ادبیّت آن بوده و ما را به تمایز گزاری میان ادبیات و نا ادبیات قادر می سازد. این مشخصات البته همواره دارای وضوحی یک سطح نیستند.
گاه مولفه ی ابهامی در حد ابهام »شوخ طبعی« در بحث از شعر قرن هفدهمی، یا »امر والا« درقرن هجدهم ، یا وحدت ارگانیک در قرن نوزدهم و قرن بیستم، می یابد؛ و گاه، با این حال، می تواند کاملاً مبرز باشد، چنان که فرضاً فرمالیسم روسی این ادعا را مطرح می کند که وجه افتراق کاربرد های شاعرانه و غیر شاعرانه ی زبان است که شعر نماینده ی آشنا زدایی از زبان روزمره است.با شناسایی این وجوه مجزا می توان آن ها را به عنوان وجوهی هنجارین و ارتقا یافته تا حد معیارهای ارزش در نظر گرفته، و به طور متناسب به عنوان ارکان ترفیع بخشی به برخی متون و تنزل دادن برخی دیگر به کار بست.
هر مکتب نقادی موثری برای نوع خاصی از متون اولویت قائل شده ، و مختصات چنین متونی را مختصاتی هنجارین دانسته ، به این وسیله دیگر شیوه های نقادی مبتنی بر دیگر انواع متون را بی_اعتبار می شمارد.
در نتیجه ، با تغیر عرصه ی نقادی، متونی منزلت یافته و متونی دیگر بی قدر می شود. شاه پریان ادموند اسپنسر هر زمان که »وفور نو آوری« معیار ارزش باشد (چنانکه در نقادی فن بیانی قرن شانزدهمی چنین بود) اثری بسیار ارزشمند دانسته خواهد شد، اما هر گاه که معیار اصلی ما»اقتصاد سبکی« باشد، شعر اسپنسر برای سلایق ادبی آشنا با زوج های قهرمان قرن هجدهمی ای با اشعار ایماژیستی قرن بیستمی، شعری بیش از حد طولانی و ملالت بار به نظر خواهد رسید.
دیگر متون غنی-نظیر نمایشنامه های ویلیام شکسپیر یا رمان جیمز جویس- با ارائه ی طیف گسترده ای از مختصات ادبی قابلیت طرح برای سبک های مختلف نقد را همچنان حفظ کرده ، و با جا به جایی که برای منتقدان مختلف و به دلایل مختلف ایجاد می کنند این توهم را پدید می_آورند که متونی برخوردار از بقایی فرا تاریخی_اند.
چنین پدیده هایی به این نظریه ی »مولفه ی باور« نیز اعتباری می بخشند که » پدیده هایی ارزشی در اصل نه به ویژگی های ساختاری متون ، بلکه به اجرای آن ها به عنوان متون ادبی مربوط می شود«. یک متن به واسطه ی آنچه هست دیدگاه ماهیت باورانه ی ادبی دانسته نمی شود بلکه ادبی بودنش مفرط به آن است که خوانندگان آن متن را به منزله ی ادبیات بخوانند، درست همان طور که مارسل دوشان مخاطبان را وا داشت تا آبریزگاهی را که در یک گالری هنری به نمایش گذاشته بود به منزله ی هنر بنگرند.
بنابراین »ادبیات« نه یک ماهیت بلکه یک مقوله_ی نوشتاری است که متون می توانند در درون و بیرون از آن واقع شوند، همچنان که کتاب مقدس »به منزله ی ادبیات « خوانده شده یا رمان نشان سرخ دلیری استیون کرین به عنوان گزارشی از جنگ داخلی آمریکا در نظر گرفته شده است.»ادبیات هر آن چیزی است که جمعی آن را تحت این عنوان جای داده و به شیوه های ادبی آن را میخوانند.« ادبیات توسط نظام آموزشی ای نهادینه می شود که کانون متون ادبی را تعریف و ترویج کرده و بر تاویل متون تشکیل دهنده ی این کانون نظارت می کنند.
متون ادبی، هنگامی که از حمایت رویه های ماهیت باور یا مولفه باور برخوردار شوند، چنان که باید و شاید در دستگاه ادبی-انتقادی به جریان افتاده و پردازش می شوند. این متون ، که ویراستاران آن را تصحیح کرده و محققان بر آن ها حاشیه نوشته اند، این قابلیت را پیدا می کنند تا به عنوان موضوع سه گونه ی اصلی پژوهش انتقادی مطرح شوند.
نقد مولف محور متون ادبی را به عنوان شواهد زندگی نامه یی و روان نگارانه در نظر گرفته و به اتکای اثر در مورد مولف داوری می کند، و از این رو دربند آن چیزی است که منتقدان متن محور آن را مغالطه ی زندگی نامه یی می خوانند. در قرن بیستم، منتقدان متن محور این اعتقاد مدرنیستی تی.اس.الیوت را سرلوحه ی کار خود قرار داده_اند که ادبیات وجهه یی غیر شخصی دارد ، و بنابراین منتقدان مذکور زندگی نامه را رها کرده به سر وقت » خود متن« رفته اند.
از جمله ی این منتقدان اصحاب نقد عملی بریتانیایی هستند که پیشگام آنان آی.ای.ریچاردز بوده و توسط ویلیام امپسون و اف.آر.لیویس ترویج شده است؛ همچنین باید از نقادی نو آمریکایی یاد کرد که توسط کلینت بروکس طرح و ترویج شده است؛ و نیز از نقادی معطوف به شالوده ی شکنی جی.هیلیس میلر و پل دومان.
نقادی نو این فرضیه را که منتقدان ادبی باید دغدغه ی نحوه ی واکنش خوانندگان به متون ادبی نوشته باشند به عنوان مغالطه ی احساسی رد کرده است. با در نظر گرفتن اینکه تنها سه عرصه هستند که همه ی نقادی های ادبی می توانند خود را در آن عرصه ها مستقر سازند- مولف (مولد) متن (محصول)، و خواننده(دریافت)- شاید چاره ای جز این نبود که استیلای نقادی نو ، نه از راه بازگشت به نقادی مولف محور (که منتقدان متن محور مخالفت خود با این رویکرد را ، به چشم گیر ترین وجه در نظریه ی مغالطه ی التفاتی ابراز کرده اند)، بلکه با تمرکز بر نقش خوانندگان در ساخت معنای ادبی و ارزش ادبی ، از میان برود. زیرا اگر (چنانکه مولفه باوران مدعی اند) متون ادبی عتایای مولفان به ما نبوده بلکه دقیقاً به اتکای رویه های خوانش شکل می گیرد، آنگاه این متون ادبی منابع ارزش نبوده بلکه عرصه هایی هستند که ارزش های ادبی در آنجا ایجاد می_شوند. به این ترتیب ، نقد ادبی به نوعی مطالعات دریافتی بدل می شود که هانس روبرت یاس و نقادی معطوف به خواننده ی ولف گانگ آیزر و استنلی فیش پرورنده ی آن شدند.
منتقدان متن محور بر این باورند که داوری ها نباید بر عوامل بیرونی ای چون آرا یا اشتهار نویسنده مبتنی بوده، بلکه باید به صورت استقرایی و با توجه مسئولانه به درونی ترین پدیده ها، یعنی نوشتار خود متن مطرح شود. لیویس تصریح می کند :»هر آنچه را که شایسته ی مطرح شدن در نقادی نظم و نثر است می توان به داوری هایی در خصوص آرایش های خاص واژه_ها بر صفحه ربط داد«. از این نظر، اگرچه گردآوری اطلاعات(زندگی نامه ای، واژگان نگارانه، تاریخی، تشریحی و …) درباره ی متون ادبی می تواند فعالیت مشروعی در حوزه ی وسیع مطالعات ادبی باشد،چنین فعالیتی به شکل گیری نقادب ادبی منجر نشده ، و شاید این نیز راهی برای کناره گیری از کار دشوار داوری درباره ی خوبی یا بدی متون مورد نظر باشد.

نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۶:۰۰ ق.ظ

دیدگاه


نُه − = 2