جایگاه داستان های عاطفی در چهارچوب حرفه ای ادبیات

جایگاه داستان های عاطفی در چهارچوب حرفه ای ادبیات

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:ادبیات در ذات خود، صاحب قاعده و چهارچوب است و به زعم منتقدین و صاحب نظران آن، دارای ساختار و سیستم مبتنی بر علم است. دکتر رضا براهنی در کتاب رویای بیدار(مجموعه مقالات)، در ابتدای مقاله نقد تئوری و تئوری نقد در این خصوص چنین می¬گوید:» ادبیات نیز مثل هر دانش جدی دیگری، چیزی است صاحب دستگاه فکری، فلسفه و تئوری، و ساختار یا ساختارها، که بدون درک انها قادر به درک ادبیات نخواهیم بود. عنوان این دستگاه فکری، خواه آن چیزی باشد که »گئورک لوکاچ«، منتقد بزرگ ادبیات اروپا، آن را علم هنرها خوانده است و خواه آن چیزی باشد که»رومن یاکوبسون«، متفکر بزرگ دیگری آن را» بوطیقا« خوانده است و خواه آن چیزی باشد که شکل گرایان روس، آن را»علم اشکال« نامیده¬اند و یا آن چیزی باشد که »ژاک دریدا« فیلسوف و ادب شناس بزرگ فرانسه آن را »گراماتولوژی- دستورشناسی« و »تئودوروف« قصه شناس بزرگ بلغار آن را »ادبیت« نامیده است و دیگران به نام¬های دیگر اصل قضیه دستگاه¬داری ادبیات است و ….«
بر این اساس ادبیات هم از درون وهم از بیرون دارای دستگاه ذاتی، تألیفی، خلاق، آفریده¬شده وآفریننده است. پس نمی-توان بدون قاعده و بی¬معیار هر نوشته¬ای را در قالب ژانری خاص از ادبیات گنجاند و یا ادعای آن را کرد. از دیگر سو ادبیات همچون ریاضی فرمولیزه نیست. متأسفانه در کشورما و در شهر ارومیه به طبع، عادت و ُخلق فرمولیزه شدن و یا کردن ادبیات به تبعیت از چند کتاب تألیفی در خصوص داستان و عناصر آن به هر نام، ریشه دوانده است. گویا با تعریف عناصری کلی و مربوط به ساختمان داستان و یا شعر و بکاری گیری آن همچون یک فرمول، می¬توان به داستان و یا به هر قالبی ادبیات رسید و یا دست کم بر این اساس، از هر نوشته¬ای داستان استخراج کرد! به هر روی این سنت متأسفانه در ریه¬های ادبیات داستانی و شعر کلانشهرارومیه و استان در حال تنفس و روز به روز در حال فربه شدن است و در کنار آن، جسارت قلمی و عادتِ عادی¬سازی هر گونه تراوشات ذهنی به عنوان داستان یا شعر، چاشنی این تنفس شده و عرصه را برای ادبیات داستانی و شعر واقعی و حقیقی در کلانشهر ارومیه و استان، در هر دو زبان ترکی و فارسی تنگ کرده است.
از زوایه¬ای دیگر و با گذر سطحی از موضوع عمیق و دردناک فوق، می¬توان به بحران مخاطب و مخاطب¬شناسی ادبیات در حوزه دستگاه¬داری آن اشاره کرد. مخاطب در حقیقت از زوایه دید خود اثر ادبی و یا هنری را با خواندن آن تجربه می¬کند. در این تجربه مؤلف اثر هم به عنوان بخشی از متن اثر حضور دارد. ویژگی اصلی این تجربه در انحصاری بودن آن است. تجربه هر مخاطب در ارتباط با یک اثرِ مشخص ادبی و هنری منحصر به فرد خود اوست! پس مخاطب¬شناسی در حوزه دستگاه¬داری ادبیات دارای شأن مشخص است¬
مخاطب¬شناسی آثار ادبی و هنری مسیر مکمل ژانرشناسی ادبیات در معنای کامل آن است. مخاطب نیز همچون آثار ادبی و هنری دارای طبقه و جایگاه مشخص و در نتیجه علاقه و میل مشخص به آثار مشخص ادبی و هنری است. برای مثال رمان »اولیسِ« جمیزجویس نویسنده ایرلندی( که با زبان انگلیسی به لهجه بریتش بسیار مشکل اساسی داشت!) در جهان و در موطن خودِ جویس دارای مخاطبان میلیونی است، و هر ساله در روز مشخصی برای شخصیت اول این رمان یعنی»لپولد بلوم« یادبود هم می¬گیرند و فیلم سینمایی این رمان نیز به نمایش در می¬آید. در هر حالی این اثر در فرم اصلی خود یک اثر ادبی خاص است و مخاطب خاص هم دارد اما چگونه است که در جهان خارج از ایران این چنین برد عمومی یافته است. همین اثر ادبی در کشور ما به ترجمه، چاپ و منتشر نشده است اما در صورت وقوع چنین اتفاقی مخاطبان این اثر شاید از چند ده تا چند صد نفر تجاوز نکند.
شیوه ادبیت یا رفتار ادبی داستانی جویس در آثار ترجمه و منتشر شده او به فارسی همچون رمان» چهره مرد هنرمند در جوانی« خود گویای اصل ماجرا در این خصوص است. آثار عمومی منتشره در ژانر اسمی رمان و به تعبیری رمان¬های شاه آبادی از کسانی چون م. مؤدب پور، فهیمه رحیمی، نسرین ثامنی و … مخاطب کثیری در جامعه کشور ما دارند که در قیاس با کار بسیار حرفه¬ای و ساختارشکن جویس در حد آثار عمومی هم نیستند.
اما چگونه است که »اولیس« در ایرلند و جهان پیرامون ما وجهه عمومی دارد و در حقیقت با معیار جهانی اثری عمومی تلقی می¬شود اما آثار عمومی در کشور ما از آن دست است که گفته آمد؟ (از بحث در زمینه¬های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی خلاقیت ادبی در اروپای بعد از رنسانس و آمریکایی بعد از جنگ دوم جهانی در می¬گذریم. غرض فقط مثالی بود در جهت طرح مصداقی بر موضوع این نوشتار)
در این مسیر فقط جویس و کشور ایرلند یله نیستند! » گابریل گارسیا مارکز« کلمبیایی با »صد سال تنهایی« و یا »ارنست همینگوی« آمریکایی با»وداع با اسلحه« و یا میگل سروانتس ساآودرا اسپانیایی با »دون کیشوت« و ….
جان مطلب اینکه هستند آثاری حسی و عاطفی که در حد آثار عمومی ایرانی نازل و نه حد آثار حرفه¬ای آن جدی و خاص اما کاملا ً تحت اصطلاح با مسمای خود یعنی داستان¬های عاطفی (و بیشتر در فضای مجازی) ارتباط سطحی اما مؤثر با مخاطبان عمومی یافته¬اند. این نوع از داستان¬های حسی وعاطفی را می¬توان دریچه کوچک اما جدی به عالم دستگاه¬داری ادبیات تلقی کرد. داستان¬هایی که گرچه در موضوع و تم اصلی خود کلیشه و رئال هستند و از روابط چند لایه مربوط به داستان در بطن آنها خبر چندانی نباشد، اما اغلب در طرح موضوعاتی ساده و اثر گذار در سطح خود موفق¬اند. مؤلف چنین آثاری شاید در پی ایجاد تغییر و تحول در مخاطب خود نباشد و فقط در اندیشه ایجاد پلی برای برقراری ارتباط احساسی با مخاطب باشد یا همان همزادپنداری در معنای ابتدایی خود! در خقیقت این گونه آثار در پی اغنای اراده معطوف به معنا و حس مخاطب هستند تا درگیر کردن او در لایه¬های مختلف زبانی و روای یک اثر خاص!
این گونه آثار پلی است میان ذهنیت عام و ذهنیت خاص در ادبیات و هنر! می-توان این آثار را شروع یک دوره جدید اما جدی در حرکت به سمت ادبیات جدی و داستان جدی تلقی کرد.هدف نوشتار فوق تبین جایگاه این دست از آثار در پیکره دستگاه¬مدار ادبیات و ادبیات داستانی بود که در شروح مفصل آمده در متن نوشتار هم تفکیک این آثار و هم تعلق آن را به گوشه¬ای از ادبیات جدی، مورد بررسی واقع شد. در اصل ساده¬نویسی مقدمه نوشتن در یک مسیر واقعی و جدی است! ساده¬نویسی فقط شروع نیست بلکه شروع کننده¬است؟!

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۷:۴۹ ق.ظ

دیدگاه


نُه + 5 =