مظاهر گودرزي
گروه اجتماعي: يک روانشناس درباره روزهاي آتشبس بعد از جنگ دوازده روزه گفت: »حاکميت قطعاً دنبال ايجاد تراژديهاي جديد نيست و قصدش خدمت به مردم است.
اما مسئله اين است که گاهي در تصميمگيريها، افراد يا کارشناساني دخيل ميشوند که شايد آنچنان که بايد تجربه يا دانش کافي ندارند. اين افراد، گاهي اوقات»دانشمندان خام«خوانده ميشوند، يعني کساني که توان تحليل پيچيدگيهاي شرايط را ندارند. همين مسئله ميتواند منجر به تصميمهاي ناپخته و خطرناک شود که تأثيرات رواني و اجتماعي بسيار مخربي بر جامعه دارد.«
بزنگاههاي تاريخي سرنوشتساز هستند، براي همين نوع مواجه شدن با آنها ميتواند نتايج متفاوتي رقم بزند، مثلاً همين جنگ دوازده روزه، هم ميتواند انسجامساز باشد و هم البته انسجامسوز، وضعيتي که نياز به تصميمات موثر دارد. برخي معتقدند در حين و البته روزهاي بعد از جنگ دوازده روزه نشانههاي پررنگي از انسجام ظهور و بروز کرده است، اما مجيد صفارينيا نام اين وضعيت را »اثر همبستگي« ميگذارد، اين روانشناس معتقد است »اثر همبستگي« با انسجام تفاوت دارد و براي گذار از مرحله »اثر همبستگي« به »انسجام« بايد اقدامهايي انجام شود، و بهنظر ميرسد مخاطب اين اقدامها مجموعه حاکميت است. رئيس انجمن روانشناسي اجتماعي ايران در اين گفتوگو نکاتي درباره وضعيت سلامت روان در روزهاي بعد از جنگ و ضرورتهاي مواجه شدن با آن ارائه ميدهد.شما ميتوانيد متن کامل اين گفتوگو را در ادامه بخوانيد.
*آقاي دکتر، خاطرم هست ما قبلاً درباره سلامت روان گفتگويي با شما داشتيم که در آن به عوامل مختلف کاهش سلامت روان در جامعه ايراني اشاره کرديد؛ از جمله تحريمها، مشکلات اقتصادي، مسائل اجتماعي مانند حوادث سال 1401 شما در آن گفتگو به يک عامل ديگر بهنام »ابهام در جنگ« به عنوان علل کاهش سلامت روان اشاره کرديد، حالا که اين ابهام کنار رفته و تجربه جنگ 12 روزه را پشت سر گذاشتهايم، ميخواهم تحليل شما را درباره وضعيت سلامت روان جامعه ايراني بعد از جنگ بدانم؟
جنگ و بحرانها معمولاً عوارض رواني خود را با تأخير يکي دو ماهه نشان ميدهند. با وجود اين که خرابيهاي جنگ اخير گسترده نبود اما همين اتفاق باعث ايجاد نگراني و بهت در جامعه شده است. اضطراب ناشي از جنگ علائم متنوعي دارد، از جمله علائم جسمي مثل دردهاي بدني و فعال شدن سيستم سمپاتيک که موجب بروز واکنشهاي استرسي در بدن ميشود. همچنين اين اضطراب ميتواند جنبههاي شناختي را تحت تأثير قرار دهد؛ مشکلات تمرکز، افزايش حالت گوش به زنگي و حساسيت به محيط اطراف از جمله مواردي هستند که ديده ميشوند.
از سوي ديگر، اثرات عاطفي ناشي از جنگ نيز بسيار قابل توجه است؛ ممکن است افراد دچار کرختي عاطفي شوند يا در مقابل تحريکات محيطي حساستر و نگرانتر شوند. به عبارتي، حالتهاي رواني ناشي از اضطراب جنگ ميتواند افراد را در وضعيتي قرار دهد که دائماً منتظر وقوع اتفاقات ناگوار باشند، يا نسبت به اخبار و رويدادهاي محيطي به شدت واکنش نشان دهند. اين علائم بيشتر در گروههايي مشاهده شده که در معرض مستقيم جنگ بودهاند؛ مثلاً در شهرهاي صنعتي يا مناطقي مثل تهران و تبريز که آسيبپذيري بيشتري در اين دوازده روز داشتند.
از طرفي، عدهاي دچار اختلال استرس پس از سانحه ميشوند که ميتواند پيامدهاي بلندمدتي براي سلامت روان جامعه داشته باشد. در اين جنگ ناعادلانه، تعدادي از نيروهاي نظامي ما شهيد شدند، اما در کنار آن، تعداد زيادي از مردم عادي نيز آسيب ديدند و به شهادت رسيدند، اين موضوع به معناي آن است که بخش عظيمي از جامعه در ماتم و سوگ عزيزان خود هستند، اين افراد به طور قطع نيازمند کمکهاي رواني و امدادي هستند.
*ميخواهم بدانم نقش حاکميت در اين شرايط چگونه ميتواند باشد، هم براي افرادي که مستقيم با مسئله جنگ درگير بودهاند و هم براي باقي مردم که اخبار و حوادث را دنبال کردهاند، حاکميت چگونه ميتواند در حفظ سلامت روان، بازگشت اميد و جريان يافتن اميد به زندگي تأثيرگذار باشد؟
نقش حاکميت در اين شرايط چندبعدي است و ميتوان آن را به دو دسته کلي تقسيم کرد. يک دسته خدماتي است که سازمانها و نهادهاي دولتي بايد به مردم ارائه دهند. اين خدمات بايد با رعايت احترام به مردم، تکريم آنها و شنيدن حرفشان همراه باشد. سازمانهايي مانند وزارت بهداشت، تأمين اجتماعي، وزارت کار و بهزيستي بايد همه توان خود را به کار بگيرند تا حمايتهاي اجتماعي لازم را فراهم کنند.
مردمي که در حاشيه شهرها يا مناطق کمبرخوردار زندگي ميکنند، در اين شرايط نيازمند حمايت بيشتري هستند. به خصوص با توجه به گرانيهاي بيدليل و مشکلات اقتصادي که همزمان با جنگ به وجود آمده، سازمانهاي دولتي بايد کنترل و نظارت جدي بر اين مسائل داشته باشند.
اما بخش مهم ديگري از مسئوليت حاکميت، مربوط به تصميمگيريهاي کلان است. متأسفانه در طول تاريخ 40 ساله اخير، بسياري از تصميمهاي کلان باعث ايجاد هزينههاي سنگين و تراژدي براي مردم شده است. نمونههاي زيادي وجود دارد؛ مثل مشکلات مربوط به عرضه بنزين، حادثه سقوط هواپيماي اوکرايني، يا حوادث سال 1401 که اگر با خرد و مشورت متخصصان تصميمگيري ميشد ميتوانست مانع از بروز چنين تراژديهايي شود.
بنابراين مهمترين راهکار براي حاکميت در اين شرايط، پرهيز از قطبيسازي و تلاش براي ايجاد يک صداي واحد و منسجم در کشور است. اين انسجام و همصدايي ميتواند جلوي بروز تعارضها و تنشهاي بيشتر را بگيرد. وقتي که همه جناحها، گروهها و سازمانها به جاي دامن زدن به اختلافات، در مسير همبستگي حرکت کنند، ميتوان به سلامت روان جامعه و بازگشت اميد کمک کرد. در اين مسير لازم است که افرادي که با گفتارهاي افراطي و جنگطلبانه فقط بر مشکلات ميافزايند، از فضاي عمومي کنار گذاشته شوند. چه جناح راست باشد، چه چپ، اگر نقش سازندهاي ندارند و فقط اوضاع را بدتر ميکنند بايد سکوت کنند.
*از بعد از برقراري آتشبس اين مسيري که شما ترسيم کرديد اتفاق افتاده است؟
حاکميت قطعاً دنبال ايجاد تراژديهاي جديد نيست و قصدش خدمت به مردم است. اما مسئله اين است که گاهي در تصميمگيريها، افراد يا کارشناساني دخيل ميشوند که شايد آنچنان که بايد تجربه يا دانش کافي ندارند. اين افراد، گاهي اوقات »دانشمندان خام« خوانده ميشوند، يعني کساني که توان تحليل پيچيدگيهاي شرايط را ندارند. همين مسئله ميتواند منجر به تصميمهاي ناپخته و خطرناک شود که تأثيرات رواني و اجتماعي بسيار مخربي بر جامعه دارد.
از سوي ديگر، برخي دچار مشکلات شناختي يا تحليل ضعيف مسائل هستند، وقتي چنين افرادي به سخنگويان رسمي تبديل ميشوند يا در رسانهها فرصت بيان حرفهاي جنگطلبانه مييابند، ميتوانند موجبات تشديد تنشها و ايجاد بحرانهاي جديد را فراهم کنند، اتفاقا اينها حرفهايي ميزنند که خواسته دشمن است. بنابراين، ضروري است که حاکميت يک سياست انسجامساز را دنبال کند.
صداي واحد کشور بايد منعکسکننده خواست و نياز واقعي مردم باشد؛ مردم نميخواهند جنگ، خشونت و تنش ببينند بلکه خواهان زندگي در آرامش و امنيت هستند. شنيدن صداي مردم، تعامل مستمر با جامعه و پرهيز از تشنج و تعارض، اصليترين اصولي است که حاکميت بايد رعايت کند.
*در صحبتهايتان درباره همبستگي گفتيد، آيا جامعه امروز ما بعد از جنگ در وضعيت همبستگي قرار دارد؟
يکي از پديدههايي که در بحرانها مثل جنگ شکل ميگيرد، »اثر همبستگي« است که در روانشناسي اجتماعي شناخته شده است. اين اثر باعث ميشود مردم به يکديگر نزديکتر شوند، همدلتر و همراهتر عمل کنند. وظيفه حاکميت اين است که اين اثر را تقويت کند، آن را تکريم کند و با اقدامات مؤثر، آن را به انسجام اجتماعي تبديل کند.
*اگر حاکميت نتواند در يک تغيير وضعيت »اثرهمبستگي« را به انسجام اجتماعي تبديل کند چه وضعيتي قابل پيشبيني است؟
اگر حاکميت نتواند اين همبستگي را حفظ کند يا به اصطلاح، در واکنشهاي رواني مردم به بحران به درستي عمل نکند، ممکن است همبستگي به تفرقه و نارضايتي بدل شود. اين مسئله به ويژه در شرايط پيچيده و تهديدآميز کنوني بسيار حساس است؛ زيرا نميتوان پيشبيني کرد در حملههاي احتمالي آينده چه واکنشي از جامعه خواهد ديد.
آمريکا و اسرائيل، از تفرقه و اختلافات داخلي در کشور ما استقبال ميکنند و سعي دارند با دامن زدن به اين اختلافات، جامعه ما را آسيبپذير کنند. آنها به دنبال ايجاد هرج و مرج و تضعيف روحيه مردم هستند. در مقابل، حاکميت بايد با مديريت هوشمندانه، انسجام و همدلي ملي را حفظ و تقويت کند تا از هرگونه بحران رواني و اجتماعي پيشگيري شود.
*آقاي دکتر احساس ميکنم مردم تشنه يک واکنش از طرف حاکميت هستند، يک واکنش قوي، مثلاً يک انفجار اميد يا يک اتفاق بزرگ که روحيه را تغيير دهد، اما چنين واکنش سريعي هنوز رخ نداده است. نظر شما درباره ماهيت اين واکنش چيست؟ چرا اين واکنش فوري اتفاق نيفتاده و بايد چه ويژگيهايي داشته باشد؟
درست است، اين واکنش سريع و انفجاري که مردم انتظار دارند هنوز شکل نگرفته است. مردم اکنون مطالبات مشخصي دارند که بايد به آنها پاسخ داده شود، مردم توقع دارند که حاکميت به خواستها و مطالباتشان توجه کند و بيش از همه ادراک برابري در جامعه را تقويت کند. مردم ميخواهند احساس کنند که همه شهروندان، فارغ از موقعيتهاي مختلف از خدمات برابر برخوردار هستند.
مثلا يکي از کارهاي سريع که حاکميت ميتواند انجام دهد آزادي کساني است که در زندان هستند، کسانيکه اتفاقاً همين روزها را پيشبيني کرده بودند، حالا شايد فرصت مناسبي براي اين قبيل گشايشها باشد.
*اين »اثر همبستگي« که اشاره کرديد حول محور ايده وطن شکل گرفت، پاسخ مناسب حاکميت به اين ايده چه ميتواند باشد؟
اين مسئله به نوعي به همبستگي ملي و حس »ايرانيت« ما بازميگردد. نکته مثبت اين است که حاکميت هم به اين موضوع توجه کرده و به خوبي ميداند وطن مخرج مشترک ميان ايرانيان است و چقدر اهميت دارد.
وطن براي ما ايرانيها چيزي فراتر از يک سرزمين جغرافيايي است؛ اين مفهوم عميقاً در ناخودآگاه جمعي ما ريشه دارد. وطن مملو از اسطورهها، داستانها و اشعاري است که نسل به نسل نقل شدهاند؛ شاهنامه، حافظ، سعدي، و حتي شخصيتهاي تاريخي مثل کوروش و داريوش همه بخشي از اين هويت جمعي هستند. اين اسطورهها و شعرها، که بسياري از آنها با مفاهيم مذهبي و ملي نيز پيوند خوردهاند، مانند امام حسين که به نوعي اسطوره ديني ماست، به شکل ناخودآگاه حس تعلق و همبستگي جمعي را در ما تقويت ميکنند.
به گزارش آراز آذربايجان به نقل از خبرآنلاين،اين حس مشترک وقتي در معرض تهديد قرار ميگيرد، مثل تهديد تجزيه يا تضعيف، به شدت فعال ميشود و مردم را بيش از پيش به هم نزديک ميکند. اين يک بزنگاه تاريخي است، بايد از مرحله اثر همبستگي که معمولاً در بحرانها شکل ميگيرد، به مرحله انسجام اجتماعي که پايدارتراست برسيم. اين گذار بسيار مهم است و نياز دارد که مکرراً تأکيد و يادآوري شود تا بتواند در شرايط پيچيده و بحراني کمککننده باشد.


گردشگري پاي تالابهاي نيمهجان
نامها و القاب راهنمايي براي درک عمق شخصيت قهرمان کربلا
نجات کودکان از بمباران خوراکيهاي رنگارنگ
شادي از مرگ نجاتتان ميدهد
ميادين دواب آذربايجان غربي تعطيل شد
پيگيري قضايي مديران سهلانگار در حفاظت از اراضي ملي آذربايجانغربي
زنگ خطر سوتغذيه به صدا درآمد
توقف برنامه نجات مسکن در اوج بحران
ازدواج قرباني تحليلهاي اشتباه
بازآفريني لبخند در قاب تلويزيون راهي براي پيوند دوباره مردم و رسانه
