معاصرتی از جنس سنت…
علی رزمآرای
گروه فرهنگ و هنر: در گیر و دار زندگی این عصر یعنی عصر ما، با هزار نکته و نقطه از اقتصاد تا زندگی وامورات شخصی چندان حافظهای هم از نظر جمعی و شخصی باقی نمیماند که یادمان آورد در تقویم سالیانه ما هستند ایام و روزهایی که رسما ً یا اسما ً به نام بزرگانی رقم خوردهاند که ادب و فرهنگ جامعه شهری و کشوری ما با هر قدمت و سالی، از آنان پر بار است و ما جمعا ً و فردا ً از آنان شیوه عمل و زندگی را آموختهایم.از شیخ اشراق- شیخ شهاب الدین سهرودی بگوییم که رستاخیز فلسفه در ایران و اسلام با او بود و عاقبت هم شهید این راه شد یا شیخ الرئیس بوعلی سینا که راه را برای شیخ ما ، شیخ اشراق گشود، از حکمت مشرق گفت تا ختم شود به حکمت الاشراق؛ یا نه عطار نیشابوری که فصل عرفان ایران با او کامل است و یا شیخ عجل سعدی که نثر او را یگانه دیدهاند و یا حافظ علی¬الرحمه که سنت غزل سرایی ادبیات فارسی با او تکمیل است و راه به هر جهان دیگر از بطن و معنا میبرد و یا مولانا شمس تبریزی و هزار نکته ناگفته از او؛ و کسانی که میتوان به این سلسله افزود- و چه میگویم من که اینان در این سلسله هستند- و به گفته من و ما نیست حضورشان.بزرگانی معاصر و معاصرتر که نوک پیکان معاصرتند این سلسله را از شهریار و نیما تا دیگران و دیگران. باری سخن آنجا بود که روزگار معاصر وجدان و زمان برای انسان ایرانی به جا نگذاشته که یاد ایام کند میراث جاوادنه خود را که خاک تاریخ خورده و مهر تاریخ! ما اینان را به فراموشی و نسیان سپردهایم به این معنا که زبان فرهنگ و انسانیت را به فراموشی سپردهایم. ما اگر مائیم به وجود و حضور اینان مائیم! اما دریغ!
*مولانا جلال الدین محمد بلخی: جلالالدین محمد بلخی نامور به مولوی (۶ربیع الاول سال ۶۰۴،بلخ- ۵ جمادی الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) از مشهورترین شاعران ایرانی است. نام کامل وی »محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی« بوده و در دوران حیات به القاب »جلالالدین« »خداوندگار« و »مولانا خداوندگار« نامیده میشدهاست. در قرن، »مولوی رومی« و »ملای رومی« برای وی به کار رفتهاست و از برخی اشعارش تخلص او را »خاموش« و »خَموش« و»خامُش« دانستهاند. مولانا در ?? سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود، مریدان و مردمان از وجودش بهرهمند بودند، این زمان مولانا در قونیه اقامت داشته و به »مولوی روم« شهرت پیدا کرده بود؛ تا اینکه »شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی«- شمس تبریزی- بر او وارد شد و مولانا را شیفته خود ساخت. این ملاقات کوتاه سر فصل دوره پرشوری از زندگی مولانا شد. در این ?? سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشه بشری است.
*پیوستن مولانا به شمس تبریزی: روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: »صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟« مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد:»محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟« درویش تاجرنما بانگ برداشت: »پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟« پس از این گفتار بیگانگی آنان به آشنایی بدل شد. شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری بر مولانا وارد شد و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر، ترانه، دف و سماع پرداخت. از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان بردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست حال آنکه مقالات او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است .شمس تبریزی دو نوبت از حضور مولانا غیبت کرد. هر دو نوبت هم به علت حسادت و رشک یاران و مریدان مولانا امر غیبت به وقوع پیوست. نوبت اول شمس به دمشق رفت و تألم مولانا و پشیمانی و زینهار یاران و مریدان او، شمس را بازگرداند. نوبت دوم غیبتی است که هنوز هم تا به امروز مداومت دارد و در عصر ما نیز کسی از سرنوشت و سرانجام شمس تبریزی چیزی نمیداند و این امر به ژرفایی است که حتی مزار او نیز نامکشوف و نامعین باقی ماندهاست.روایت زیر لحظهای از کشش مولانا به شمس تبریزی و حکمت آن را بازگو میکند: میگویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد. شمس به خانه جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او درخواست شراب و مسکر کرد. مولانا از این درخواست شمس حیرت کرده بود، از سویی در شهر همه او را (_مولانا) به زهد و تقوا میشناختند این هیچ تناسبی با رفتن او به محله یهود و نصارا برای تهیه شراب نداشت.مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه به دوش میاندازد، شیشهای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله یهود و نصارا به راه میافتد. حین ورود او به محله مذکور مردم حیرت کرده و به تعقیب وی میپردازند. آنها دیدند که مولوی داخل میکدهای شد و شیشهای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.هنوز از این محله خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا میکردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: “ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله یهود و نصارا رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. سپس آن مرد بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم حال و سکوت مولوی را دیدهاند یقین حاصل کردند که گفتههای مرد درست است و قصد جان او را کردند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: “ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که او هرروز با غذای خود سرکه تناول میکند.”
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن مرد قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نبوده ؛ مرد مدعی و مردم که خجالت زده شده بودند از گرد مولانا عذرخواهان دور شدند. پس از آن مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایهای است ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب ازبین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. سرمایه تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. منابع: کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری انسانم آروزست. برگزیده غزلیات مولانا. از بهاء الدین خرمشاهی آن خط سوم منم.شرح حال شمس و مولوی. دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی
نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۰۹ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۵:۵۷ ق.ظ