نگاه به بچههای طلاق باید تغییر کند
گروه خانواده و سلامت: بعضی چیزها در دنیا اتفاق میافتد که دست آدم نیست. همانطور که آشنایی و ازدواج پدر و مادرمان دست هیچکدام از ما نبود. جدا شدن آنها هم کوچکترین ارتباطی به فرزندان ندارد. بحث طلاق و تابوهای ناشی از آن چیز جدیدی نیست. هنوز خیلی از افراد جامعه از طبقات مختلف اجتماعی و فرهنگی، نزدیک شدن فردی که بچه طلاق است را برای خود و خانوادهشان خط قرمز میدانند. در این سالها با توجه به آمار بالایی که طلاق در جامعه داشته این موضوع تقریبا امری عادی و همهگیر شده است. زنها به صورت مستقل کار و زندگی و از فرزندانی که حاصل ازدواج بودهاند نگهداری میکنند. دیدگاه بخش قابل توجهی از مردم هم نسبت به موضوع طلاق تغییر کرده و مثل یکی دو دهه قبل نیست که فرزند طلاق برای انتخاب شغل خود یا انتخاب همسر با محدودیت مواجه شود اما هنوز هم بچههایی که قربانی انتخاب نادرست پدر و مادر شدهاند در لحظههای شخصی روزهای خوبی را نمیگذرانند هر قدر هم بگوییم طلاق امری عادی شده و بچهها با این موضوع کنار آمدهاند. فرزند طلاق بودن به خودی خود قسمتی از وجه تلخ زندگی است. تقسیم شدن بین مرد و زنی که یکی پدر است یکی مادر اما هیچ نسبتی به عنوان زن و شوهر بینشان وجود ندارد سخت است. تلخی این اتفاق زمانی بیشتر حس میشود که خیلی از بچهها در سنین پایین یا حتی بالا در گروههای دوستی از این موضوع یاد نمیکنند و بعضی از آنها به دروغ از خانوادهای میگویند که هنوز جمع است. از جمع گرمی که شبها کنار هم تلویزیون میبینند و سفرهای خانوادگی میروند. با وجود سوءظن افکار عمومی و توهمی که در این باره وجود دارد، طلاق و فرزند طلاق بودن به خودی خود آسیب محسوب نمیشود. تعداد زیادی از افرادی که به هر نوعی فرزند طلاق بودند هیچ مشکلی با جدایی پدر و مادرشان نداشتند چراکه دیگر کارد به استخوانشان رسیده و ترجیح میدهند هر کسی جدا زندگی کند اما آرامش به روزهایشان بازگردد.
برخلاف تصوری که عموم مردم دارند فرزند طلاق بودن منافاتی با موفقیت ندارد. زیاد هستند افرادی که از دل خانوادهای متشنج بیرون آمدند و امروز صاحب زندگی، شغل و روابط اجتماعی موفق هستند؛ افرادی که به واسطه شرایطی که داشتند در بعضی شرایط نقش یک مصلح را به عهده گرفتهاند.
اینجا با چند نفر از فرزندان طلاق حرف زدیم؛ افرادی که در سایه حضور کمرنگ پدر یا مادر رشد کردند، موفق شدند و حالا برای خودشان کسی هستند اما روزهای سخت گذشته را هرگز فراموش نخواهند کرد.
فرزندان طلاق از دل اشتباهات والدینشان افرادی محکم، قوی، مستقل، موفق و شاد شدهاند و تمام تلاش خود را میکنند تا زندگی متفاوتی برای خود رقم بزنند.
زندگی با غریبهای به عنوان مادر
یکی دیگر از مشکلات فرزند طلاق بودن قبول کردن شخصی به نام مادر یا پدر است. پذیرش این موضوع که جای خالی پدر یا مادر را شخص دیگری پر کند به اندازه کافی سخت است، حالا اگر آن شخص شما را مانند فرزند خود نداند تازه شروع مشکلات است. یکی از افرادی که در این گزارش به ما کمک کرد از همین موضوع میگوید؛ از رنجی که حسین، یکی از بستگانش کشید که دردی مضاعف شد روی معلولیت جسمیاش. امیر در مورد مشکلات پسر عموی معلولش میگوید: عمویم از همسر اولش به دلیل معلول بودن پسرشون جدا شد. بعد از جدایی، پسرعموی من ضربه روحی خیلی بدی خورد؛ هم به خاطر معلولیتش و هم از لحاظ اینکه پدر و مادرش جدا شدن ناراحت بود؛ موضوع دیگه هم این بود که باید با نامادری سر میکرد. امیر از کوچکترین مسایلی میگوید که به قول خودش به نظر کسی که درگیر جریان نباشد نمیآید و اصلا مشکل محسوب نمیشود: پسرعموی من زیر دست نامادری نه خوراک درست و حسابی داشت و نه به وضعیت ظاهری و پوشاکش توجه میشد. هر چی خوب بود برای بچههای نامادری بود و به دلیل اعتیاد، عمویم هم اعتراضی نمیکرد و انگار بیخیال حسین شده بود. مدرسه رفتن هم از حسین دریغ شد. اصرارهای پدر امیر هم کارساز نشد و حسین بیشتر از قبل تنها شد. امیر در ادامه میگوید: نامادری حسین بهانه هزینههای زیاد را آورد. اما پدرم قبول کرد که تمام هزینههای مدرسه حسین رو از جیب خودش میده ولی بازم قبول نکردند. بعد از مدتی قرار شد به واسطه آشنایی با یکی از بهترین مربیهای بدنسازی دنیا، مدتی با حسین تمرین کنن تا اگه آمادگی بدنی اجازه داد توی یکی از رشتههای ورزشی معلولین فعالیت کنه اما باز هم نامادری حسین اجازه نداد و همون بهانه هزینه رو آورد که بازم پدر گفت من تمام پول کلاسا رو میدم ولی زیر بار نرفتن. بعد از این اتفاقات پدر امیر با سختیهای زیاد توانست حسین را به خانه خودش بیاورد و از او مراقبت کنند، اما روزهای خوش برای حسین دوام نیاورد و باز روز از نو، روزی از نو؛ نامادری دوباره او را به خانه برگرداند. امیر میگوید: دریغ از یه ذره محبت به این بچه، تو خونه راهش نمیدن، تو حیاط یه اتاقک کوچیک در حد انباری هست اونجا میذارنش و فقط موقعی که ما میریم خونشون به زور بابام میارنش داخل خونه. این بچه هم درد بیمادری کشیده، هم معلول بوده و نتونسته خودش کارای خودش رو انجام بده و بقیه هم اصلا بهش اهمیت ندادن. او در آخر اضافه میکند: امیدوارم یه روزی بیاد تمام آدمای دنیا بفهمن که با فرزند طلاق درست برخورد کنن و هیچ فرقی بینشون نذارن؛ مخصوصا اون بچههایی که معلول هستن که اصلا کار خودشون رو هم نمیتونن انجام بدن.
فرزند طلاقم اما موفق شدم
داستان جدایی پدر و مادر نوید کمی عجیب است. بیشتر شبیه به یک تابوشکنی بزرگ در منطقهای خاص با تعصبات فرهنگی خاص خود بود. اینکه۳۰ سال پیش در ایرانشهر منطقه بلوچستان،زن و شوهری با میل خودشان از هم جدا شوند به اندازه کافی عجیب است و چیزی که بیشتر غیر قابل باورش میکند این است که پدر سرپرستی کودکان را به مادر میدهد. نوید میگوید: جدایی پدر و مادر من اولین طلاق تو ایرانشهر بود. مادرم بعد از اینکه جدا شد مجدد ازدواج کرد وما با اون زندگی میکردیم. پدرم زیاد به ما توجه نمیکرد و سرش گرم زن و بعدها شش تا بچه جدیدش شد. زندگی برای ما سخت بود.
یادمه تو مدرسه همه شب عید لباس نو داشتند ولی ما نه. همه کنار پدر و مادرشون بودن ولی ما هیچوقت بودن بابا رو حس نکردیم. شاید باور نکنید ولی توی این ۳۰ سال من به اندازه یک ماه هم پیش بابام نبودم و آخرش هم آب پاکی رو ریخت رو دستمون و گفت شما بچههای من نیستید و از ارث محروم شدیم. تحمل فرزند طلاق بودن برای نوید و برادرش راحت نبود. در جامعهای که با توجه به بالا رفتن آمار طلاق و عادی شدن آن هنوز هم امری ناپسندیده است، بیتردید ۳۰ سال قبل فشار بیشتری روی آنها بوده است. او در همین مورد میگوید: نگاه همسایهها و فامیل از خاطرم نمیره. همه یه جوری بهمون نگاه میکردن و البته این نگاهها هنوز هم هست، نه به شدت قبل اما خب هنوز هم آزاردهنده هستن. نگاه همسایهها از روی ترحم بود و اینکه گناه دارن این بچهها، به مامانم کمک مالی میکردن و این یکی هم از سختیهایی بود که داشتیم. میان حرفهایش با افتخار میگوید: با همه این سختی و دوری و خانوادهای که از هم پاشیده بود یا شهری که بیشترشان موادفروش هستن و مواد مخدر به راحتی پیدا میشه ما یک بار نشد سمت مواد بریم. ما درس خوندیم و دانشگاه رفتیم و الان هم فعال اجتماعی هستیم و فرهنگی محسوب میشیم. شما هرجایی برید و از ما سوال کنید همه از ما تعریف میکنن. دنیا از روزهای بزرگسالی میگوید. از زندگیهایی که دوباره تکرار شد. ما چهارتا خواهر بودیم و از اون طلاق چهارتا آدم با هزار و یک مشکل و کمبود اومدیم بیرون. دوتا از خواهرهام طلاق گرفتن چون انتخابشون از همون اول هم درست نبود ولی خوب قصد فرار کردن از اون جو خشک خونه رو داشتن. خواهر بزرگم سعی کرد با حصار کشیدن دور خودش زندگیش رو نگه داره که نتیجهاش هم این شد که ارتباطش با من سرد و قطع شد. از اونجایی که پدرمون به سیاست تفرقه بنداز و حکومت کن عادت داشت بین ماها هم رفاقتی شکل نگرفت. ولی من خیلی سعی کردم روی خودم کار کنم. دونه دونه اشتباهات پدر و مادرم رو پیدا کنم و تکرار نکنم.
خیلی سخت بود. مثل معتادانی که به بدترین شیوه میخوان ترک کنن. شبهایی تا صبح نخوابیدم، فکر و گریه کردم. خداروشکر که ازدواجم موفق بود و با هم سعی کردیم مثل خیلی از پدر و مادرها نشیم. کمبودهای خودمون رو به یاد آوردیم و دخترمون رو سرشار از عشق کردیم در عین اینکه دقت میکردیم تربیت درستی داشته باشه. دنیا در آخر میگوید: طلاق یکی از سختترین و تلخترین تجربههای آدم میتونه باشه. مخصوصا اگه پدر و مادر بلد نباشن بعد از طلاق با همدیگه و بچههاشون کنار بیان. آدمهایی که منو میبینن و میشناسن حتی برای یک لحظه نمیتونن تصور کنن که گذشتهای به این هولناکی داشتم. فکر میکنم احتمالا تونستم بپذیرم و ازش رد شم. هر چند که هر از گاهی کابوسش میاد سراغم، انقدر واقعی که وقتی از خواب میپرم هنوز فکر میکنم تو گذشتهام و زار زار گریه میکنم و نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم. وقتی فکر کنم جدایی پدر و مادرم یه نکته مثبتی که داشته این بوده که دیگه مشکلاتی که برای مردم خیلی بزرگن برای من یک قسمتی از زندگین که میگذرن. صبر و تحملم زیاده و قدرت زیادی دارم.
نگاهی که باید تغییر کند
به گزارش آرازآذربایجان به نقل از سلامت نیوز ، این گزارش گوشهای بسیار کوچک از مشکلاتی است که این افراد دارد. زندگیهایی که سخت گذشتند اما نه کسی روانه زندان شد و نه هیچکدام مشکل اخلاقی پیدا کرد. مینا، سعید، حسین و خیلیهای دیگر که به دلیل محدودیت فضای نوشتاری از آنها یاد نکردیم نمونهای از تمام کسانی هستند که کنار ما زندگی میکنند با یک تفاوت؛ کمی بیشتر از ما با زندگی و مشکلاتش دست و پنجه نرم کردهاند و قویتر شدهاند. زنان و مردانی که تحصیلکرده و موفق در زندگیهای شخصی و اجتماعی هستند. نه ما نه هیچ کس دیگر جایگاه و حق قضاوت و برچسب زدن به این قشر را ندارد. به قول سهراب سپهری چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۶:۴۴ ق.ظ