نقاشی ارومیه؛ فاصلهشناسی با جریان روز نقاشی
علی رزم آرای
پرده اول:نقاشی هم پای عمر بشر تاریخ¬سازی کرده است. زمانی تنها وسیله¬ی او بود برای برقراری ارتباط با اطراف و پیرامونش، زمانی اولین وسیله برای ثبت وقایع و حوادث و برداشت¬های او از محیط زندگی و حیاتش و زمانی مبداء اولین زبان اختراعی او از نقر کتیبه بردل کوه¬ها و غارها تا نگارش بر سطح لوحه¬های گلی و سنگی. تا مدت¬ها بشر با نقاشی زندگی می¬کرد و جانش را از این طریق به سوی شناخت و تشخیص راهنمایی می¬کرد. پیش تاریخ رنگ تاریخ به خود گرفت. حالا بشر زبان گفتار خود را با خط و حروف الفبا هم سایه کرده بود. نامه و مکتوب می¬نگاشت و رو به سوی کشف و اختراع کاغذ و مرکب نهاده بود. نقاشی کم کم سایه همگانی خود را از زندگی بشر کنار می-کشید تا با هم طرازان و مکملان خود از پیکرتراشی تا معماری راه خود را به سوی خواص و دربار شاهان کج کند. دیگر نقاشی هم به مانند ادبیات طب و نجوم و … از بین عموم مردم به قلب سیاست و حکومت تغییر مکان داده بود. زمان می¬گذشت و نقاشی جلوه¬ها و صورت¬ها به خود می¬دید و از رنگی به رنگی و از قالبی به قالبی. مینیاتور روح دلپذیر تاریخ ایران. نه تنها ایران که از چین و ژاپن تا قلب اروپا نقاشی محمل ثبت و ضبط زندگی انبیا و زوایای دینی و یا گوشه¬های زندگی شاهان شده بود. نقاشی حالا با کاغذ و پرده و پارچه و کچ نسبت پیدا کرده بود و با رنگ¬هایی که از دل و جان طبیعت به عمل می?آمد هم صدا و هم نوا. اما همچنان در ید دربار و پادشاهان بود و با هنر کاشیکاری و معماری هم پا و عجین¬تر شده بود. مردم فقط از نقاشی طرح-های نقش شده بر پرده¬های قصه¬گویی و پردهخوانی را می¬دیدند. نقاشی با فرش هموطن است. شاید معرف و مترجم سنتی تار و پود آن تنها نقاشی باشد. هنر فرش و قالی، حتی گلیم¬بافی و جاجیم و شاید پارچه¬بافی (َشعربافی) همه در و گوهرهایی باشند که از ابر پر باران نقاشی باریدن گرفته¬اند و هرکدام اینک معدنی مستقل و پر از گوهر. پازیریک یگانه شاهد تاریخ است به پهنای پیش تاریخ که فرش را به نقاشی نسبت می¬دهد و این نسبت را گواهی.
ایران نقاشی را با مینیاتور به جهان عرضه کرد با نقوش تخته سنگ¬های آثار چهار گوشه جغرافیایی و باستانی خود. صفحه صفحه کتاب و نامه از نثر و نظم به میناتور ترئئین شده به صورت¬های گوناگون؛ حتی تذهیب و گل و مرغ که کناره آثار را نقش می¬کند ردپایی ست از نقاشی که جان می¬بخشد سطور را به ترتیب و ردیف. نمونه¬های در دست است از قرآن که سطر به سطر آن به نقش نقاش ازل مصور و متصور است آینده و حال و گذشته را، و تذهیب سر تعظیم دارد حاشیه و کناره این بزرگ را و عظیم را اسلیمی در گچ¬بری هم به نقاشی ارادت می¬برد و میراث¬خوار آن است از متن معماری تا آنجا که خود هنری شد معین. نقاشی به عصر امروز هزار چهره و صورت دارد. دیوار بناها تا کوچهها و خیابانها، پرده¬ و بوم تا قلم و کاغذ، کچ و چوب تا … خود را به مکتب¬ها و سبک¬هایی وصف کرده و هویتی به بی کرانگی عالم دارد به قلم و رنگ هر هنرمند نقاش در جهان. هر تمدنی به مباهات تاریخ نقاشی هویت را نشانه عمر و بقا و وجود کرده و امروز نیز اثرات آن تاریخ در هر سرزمین در هنر نقاشی آن نمود دارد و عیان است.
پرده دوم:ارومیه در هنر نقاشی که امروزه به صد جلوه هم صنعت است و هم هنر، کم پیشینه ندارد که هم آشنا است و هم ناآشنا! ارومیه را به سان زالی باید دید که هنوز نوزادی سرخ روی و سپید موی است. شاید ۸۰ سال سن دارد مرکز استان بودنش را! ارومیه پیش از این ۸۰ سال فقط حاشیه نبوده که امروز حاشیهتر از حاشیه باشد. اینکه میگویم زالی سرخ روی و سپید موی، فقط استعاره است نه بالاتر و نه پایینتر! غرضم پیری زودرس اوست که ارومیه به قامت یک شهر یا بزرگ شهر هنوز در بلوغ است با ظاهری پیر و سرخ! این پیرنمای کودک سیرت، هنوز آفرینش هنر و فرهنگ چندان نمیداند (اینکه به نام اسلوب در هنر و ادبیات مدرن کمجلوه و بلکه بیجلوه … اینکه در فرهنگ و تفکر جاری شهروندی و شهرنشینی هنوز در حال تاتی تاتی کردن است… اینکه اقتصاد آن حاصل یک دیدگاه بومنگر جغرافیایی است تا بنیادی و زیرساخت عینی و عملی و همردیف با ذخایر زیرزمینی و خدادادی و…)
پس ارومیه از همان ابتدا، ناتمام مانده و از این سر ماجرا، ما هنوز در اول کاریم و بس. بیراهه رفتم! هنر مدرن در نقاشی آن، هنوز در این شهر جاپا ندارد. در مقابل نقاشی کلاسیک آن که در دوران معاصر بر پایه رئالیسم بوده، آشنا و ناآشنا هنوز پرقدرت و پر هیبت است. اینکه میگویم ناآشنا به این دلیل که هنوز هنر مدرن در این شهر در حد تراوش و برداشت فردی اجرا میشود و جز چند حرکت کوتاه و بسیار کوتاه و کم عمق مقطعی (مانند آرت پرفورمانسها-هنرهای اجرایی- که هراز گاه اجرا میشوند) و یا نمایشگاههای گروهی و فردی که در آن نیز بیشتر با تلقی فردی مواجهیم تا یک جریان آگاهانه و جنبش دغدغهمند! و آشنا از این جهت که فقط یکی دو اسم است در حدود ۱۵۰ سال گذشته و بدا که این یکی دو اسم را هم مدعیان عالم نقاشی و هنر نمیشناسند! باز تکرار میکنم، اللهوردی خان نقاش و پسرش ابوالحسن خان نقاشباشی یا همان افشارارموی! از دومی فقط یک کتاب مانده، حاوی تصویر ۱۲ تابلو از طبیعت اطراف شهر ارومیه! کاملتر کنم هر دو هم رنگ روغن را استاد بودند و هم دیگر تکنیکها را! این هردو تقریبا ًبا مزین نقاشباشی، معلمی که محمد غفاری (کمال الملک) را آموزش داده ظاهرا ً همزمان بودهاند و یا حتی میتوان تا ۳۰۰ یا ۴۰۰ سال هم عقبتر رفت از کسی گفت که واضع سبک تلفیقی نگارگری (مینیاتور- نقاشی ایرانی) با نقاشی دیواری غربی بوده که در طراحی داخلی قصرها و کاخها به کار میرفته است. نقاش اروموی مربوط به اواخر دوران صفوی و اوایل دوران افشار و مشهورترین نقاش آن دوران یعنی علیقلی بیگ ارومی معروف به فرنگی! و فرنگی به دلیل همان تلفیق!
این پیشینه همان کلاسیسم تاریخی و نه هنری با رویکرد رئال و رئالیستی خود است. رئالیسمی که امروزه فقط یک آفت است البته در معنای نقاشی ارومیه نه در معنای سبک و مکتب! آفت کپی کاری و کپی سازی! آن هم با رنگ و لعاب توجیه و ادعا! نقاشی اگر چونان عکاسی و حتی سینما و شاید تئاتر نگاه و طرز نگاه انسان را به خود و اطرافش تقویت نکند و زاویهای جدید برای دیدن به دست ندهد، حتی به درد تزئین و دکور هم نمیخورد. آخر با شیوه تفکر اهالی شهر ارومیه چندان سازگار نشده و نیست که حتی نقاشی و عکاسی را به مانند یک عنصر عینی و یا ذهنی به درون معماری محل زیست خود یعنی خانه و کاشانه و یا محل کارشان ببرند! و اگر هم باشد باز متعلق به طبقهای است که دغدغه معاش ندارد. این دغدغه معاش هم عجب دردی شده که صاحبان ادعای هنر نقاشی آن را ریسمان چه کنم و یا نکنم خود کردهاند و خلاقیت هنری را پشت اینکه مشکلات مادی و مالی مجالی برای آفرینش نمیگذارد، پنهان ساختهاند. یک نکته دیگر! قبل از اقامه این نکته آخر بیریا بگویم که منکر امورات اقتصادی جاری و ساری کنونی جامعه اطرافمان نیستم! اما خدا وکیلی این مشکلات باعث شده است که برای مثال راننده تاکسی یا اتوبوس و یا کارمند و… کار و بارشان را ول کنند که چه و چه شده! نکته آنجا است که در شرایط عادی هم آموزشگاههای متعدد نقاشی و … در شهر ارومیه موجود است که سالیانه شاید دهها هنرجو تربیت کنند که هر کدام مدعی هنر باشند و با این حساب حتما ً باید در گوشه و کنار این شهر بیشمار هنرمند آموزش دیده داشته باشیم که خود را استاد مسلم میدانند و… بماند که آموزش هم به آن معنا در سطح آموزشگاههای فوقالذکر، جاری و ساری نیست بلکه فقط کار با مدل و تمرین دست به سلیقه استاد معظم و به تجربه شخص ایشان و نه چیز دیگر. البته به نظر استاد هم اساتید مشابه دیگر بیسواد، و با روش کار مزخرف و… هستند. نقاشی مدرن در ارومیه چنانکه باید موج آفرینی نکرده و شاید اصلا ً دارای جاپا هم نباشد که گفته آمد؛ تلقی فردی چیزی جدا ً از وجود جریانی گروهی و مستدل است!
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۴:۴۴ ق.ظ