مستندنگاری درفرهنگ و ادبیات دفاع مقدس

مستندنگاری درفرهنگ و ادبیات دفاع مقدس

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: یکی از مهمترین ابعاد ادبیات مکتوب دفاع مقدس، مستندسازی و خاطره نگاری از حوادث جنگ ۸ ساله و دفاع مقدس است. این بعد مهم از چند نظر دارای ارزش و اهمییت فراوان است. ثبت و ظبط اتفاقات از دیدگاه افرادی که در متن حوادث بودند اعم از افراد دخیل و یا غیردخیل، نحوه مدیریت و تصمیم گیری افراد دخیل در مواقع حساس، جمع آوری شکل و نوع تغییرات و یا چگونگی تحول افراد تحت تأثیر شرایط، افکار و ایده¬ها و….
در عرصه بصری و تصویر به جز سینما و عکاسی، سینمای مستند بسیار مهم و نقش اساسی دارد. چراکه مهمترین اسناد باقی مانده از دوره ۸ ساله جنگ، اسناد تصویری است که از دریچه دوربین افراد مختلف و گروه های مختلف مانند صدا و سیما، جهاد سازندگی، تبلیغات سپاه پاسداران و یا تبلیغات جنگ و… ثبت ضبط شده¬اند.
یکی از بزرگترین و به جرأت می توان گفت تنهاترین نمونه از سینمای مستند جنگ، مجموعه روایت فتح است که تصاویر آن همه از لحظات وقوع و اتفاق است حتی وقتی پشت جبهه و یا اعزام و یا پشت خط و یا بازپشت نیروها از خط را به تصویر می کشد.
اما خارج از حوزه تصویر در ادبیات مکتوب واینجا نثر و نوشتار ( داستان، رمان ، خاطره و…) هم بی¬شمار کار قابل توجه انجام گرفته است که البته در حوزه ادبیات¬داستانی به شکل مستقیم و به جز از چند مورد نادر نمونه قابل مثال وجود ندارد.
اما جنگ تحمیلی ۸ ساله و دفاع مقدس شاید طولی به اندازه ۸ سال داشته اما در حقیقت تبعات و آینده آن امروز هم در عرصه های مختلف دیده می¬شود. این جمله معروفی است که جنگ تمام نشده است فقط میدان¬ها عوض شده¬اند.
فعالیت و حضور فرهنگی در بعد مستندنگاری و پژوهش و مطالعات مقاومت و پایداری از جمله میادینی است که کار بسیار می¬طلبد و لایه¬های مختلفی نیز دارد. برای مثال آینده سازی از تجربیات گذشته جنگ هشت ساله در حوزه فرهنگ. و این جزء از راه تشریح وقایع دوران دفاع مقدس در ابعاد مختلف، جنگ و جبهه خطوط و مناطق عملیاتی، دوران اسارات و آزادگی، جانبازان و بازماندگان و غیره… نویسنده این نوشتار زمانی که خود درگیر تدوین و تألیف مجموعه خاطراتی از حیات بازماندگان اسارات و آزادگان ( ستارگان در زنجیر – سال ۱۳۹۲ تا۱۳۹۴) بود از نزدیک با متن ماجرای مستند¬نگاری در حوزه ادبیات دفاع مقدس درگیر بوده است.
به اذعان تجربه شخصی صاحب این قلم شاید حیات و زندگی این طبقه از بازماندگان جنگ امروز در حد قابل قبول پرداخته شده باشد و اینان در حد خود از رفاه مادی برخوردار باشند اما آنچه بر اینان در دوران اسارت رفته است و امروز هم به کابوسی و یا خوابی و یا واگویه از خاطرات و مشاهدات خود ( چنان که در مورد واگویی خاطرات با نگارنده این شور واقع شد…) دچار اضطراب و خلجان روح و روان و یا جسم و هستند و عذاب دردناک آن دوران بی مشابه با هر اتفاق بد وناگوار با یاد آنان قرین و عجین است. هیچ بهشتی نمی¬تواند درمانگر و یا تسکین دهنده این درد و عذاب باشد! در زیر قسمتی از واگویه_های کسی می آید که خود سند مجسم این اداعا است.
حاج جعفر عباس نژاد از اسرای عملیات والفجر۸ در منطفه فاو. او درحالی به اسارات گرفته شد که فرمانده گروهان ۳ از گردان قاسم لشگر عاشورا بود. ( به روایت از وبلاگ این آزاده عزیز)
»…ما دوباره بازجویی شدیم، در زندان استخبارات شدت شکنجه بیشتر بود . افراد شکنجه¬گر خیلی کارکشته بودند. بعضا ما را به فلک هم می¬بستند. روی من و برادر محمدی و توتونچیان هم که خیلی فشار بود. زخم¬های بچه¬ها عفونت شدیدی کرده بود. علی¬اکبر محمدی، یونس درستکار، علی احمدزاده مرتضی خلیل¬زاده و خیلی¬های دیگر که به سختی مجروح شده بودند، جراحت ¬شان درحال کرم زدن بود. گوشت¬شان داشت می¬گندید و اکثرا کرم زده بود .
کم¬ترین و کوچکترین امکانات مداوا و دارو و بخیه و هیچ چیز دیگری در کار نبود. کرم¬های ریز سفیدرنگی که تاحالا ندیده بودیم به میهمانی ناخوانده تن مجروح و بیحال اسیران آمده بودند.درد کابل¬های عراقی¬ها یک¬طرف، خورده شدن گوشت تن بدن بچه¬ها ازطرفی دیگر درد دوستان را دوچندان کرده بود…خدایا مگر یک انسان چقدر می¬توانست طاقت بیاورد و واقعا بعضی وقتها در آن کنج زندان تحمل مشکلات برای¬مان خیلی سخت بود.
ما با چوب کبریت کرم¬های راکه درمحل زخم¬ها می¬لولیند را پاک سازی می-کردیم ولی مگرتمام شدنی بودند. بوی جراحاتشان خیلی ها را مسموم کرده بود. بالاجبار مجروحین را لای ۲ ت ۳ پتوی موجود در سلول پیچیدم تا بوی تعفن گوشت کمتر دیگران را اذیّت کند…مشکل تنها این نبود این چندروزی راکه دراسخبارات بودیم مثلا غذائی را هم که میاوردند ودرداخل یک سینی میانداختند داخل سلول با همان دستان خونی میخوردند و حتی بچه¬ها وقتی می¬رفتند دستشویی، سربازان عراقی دوباره بچه ها را با کابل می¬زدند.
یادم هست حاج مرتضی خلیل¬زاده را که ازناحیه پا تیرخورده بود و پایش را از قسمت داخل ران تا مچ پا پاره شده بود در حالی که حتی یک بخیه هم نزده بودند، وقتی او را می¬بردیم دستشویی (چون پایش شروع کرده بود به سیاه شدن، زخم¬هایش به شدت عفونی شده بود)عراقی ¬ا ما را با کابل می¬زدند. من و حاج مهدی توتونچیان خودمان را سپر می¬کردیم تا ضربه¬های کابل به او نخورد. ولی دریغ از یک جو انسانیت تمام سعی¬مان را می¬کردیم مثل خودروهای هیدرولیکی هنگام کابل خوردن درداخل دستشوئی در حالی که حاج مرتضی را همگرفته بودیم، تکانی به پای او نخورد چرا که تحمل دردش خیلی سخت بود…بعدها هم که به دلیل یراقان وسیاه شدن پایش ان را از ناحیه مچ قطع کردند
بازجویی از این بچه ها تمام شد آنها را از ما جدا کرده و به اردوگاه منتقل کردند. بعدها فهمیدیم که منتقل شده¬اند به رمادی ۱۰٫
ولی من وحاج مهدی توتونچیان رادر استخبارات نگه داشتند. حدود ۱ ـ ۲ ماه همانجا بودیم خدا می¬داند که دراین مدت چه برسرمان آوردند. می¬آمدند داخل سلول و شروع می¬کردند مارا بجای کیسه بکس با چشمان بسته کتک می¬زدند. و با ما تکواندو و کاراته تمرین می¬کردند دردآورتر آن بود که ما جائی را نمی¬دیدیم تا حداقل آن قسمت از بدنمان را که می¬خواست ضربه بخورد سفت کنیم تا درد کمتری تحمل کنیم. روزها به همین منوال می¬گذشت و ما در انتظار سرنوشت نامعلوم خود گیج ومنگ بودیم. تنها وتنها مددکار وامیدمان به خدا بود وبس. با ذکر صلوات و دعا خود را مشغول می¬کردیم و بعضی وقت¬ها که ذهن¬مان را خانواده¬هایمان یا همان دنیا به خود مشغول می¬کرد زود به همدیگر تشر می¬زدیم و می¬گفتیم توکل کن به خدا و دوباره مشغول ذکر می¬شدیم.
با پرز پتوها تسبیحی درست کرده بودیم وفقط صلوات می¬فرستادیم. بعضا هم اسرای جدیدی می¬اوردند پیش ما که تنوعی برای ما بود. چون آنها تازه وارد بودند و ما به انها آموزش می¬دادیم ودلگرم¬شان می¬کردیم .البته ناگفته نماند که با تمامی تازه واردها ماهم بی¬نصیب نمی¬ماندیم و کتک¬های دسته جمعی را نوش جان می¬کردیم. سحرگاهان شاهد اعدام یک عده ازعراقی¬های انقلابی مبارز از حزب دعوه و غیره بودیم صبح¬ها ساعت ۴ صدای ا… اکبر آنها زمین و زمان را می_گرفت و عراقی¬ها برای کم کردن صدای فریاد ا… اکبر هنگام اعدام آژیر آمبولانس¬ها را بصدا در می¬آوردند و یا آهنگ و موسیقی پخش می¬کردند من و مَهدی از پنجره هواکش شاهد این قضایا بودیم …«

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۰۵ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۵:۰۷ ق.ظ

دیدگاه


چهار × = 32