مردان آذربایجان ونهضت مشروطیّت

مردان آذربایجان ونهضت مشروطیّت

قسمت دوم
گروه تاریخ : گرچه مظالم حکام قاجاریه در همه ولایات ایران توده‏هاى مردم را به ستوه آورده و زمینه قیام عمومى را براى عدالتخواهى فراهم کرده بود اما اهالى آذربایجان به ویژه مردم شهر تبریز در رنج و فشار مضاعف زندگى مى‏کردند.
همسایگى با روسیه و عثمانى و آشنایى مردم با وضعیت دنیاى جدید و همچنین استقرار محمدعلى میرزا ولیعهد فاسق قاجار در تبریز، و از سوى دیگر مجاورت آذربایجان با نواحى کردنشین، وضعیتى را در این ایالت به وجود آورده بود که نتیجه آن، ناامنى فراگیر، چپاول دسترنج کشاورزان توسط اربابان و آزادى عمل مأموران و وابستگان دولتى نسبت به جان و مال مردم بود.
از این رو با شروع نهضت مشروطه، مردم ناحیه آذربایجان به ویژه تبریز که به آن »شهر قهرمان« نام داده‏اند، در این نهضت سهم به سزایى داشتند، به گونه‏اى که اکثر قهرمانان مشروطیت ایران از آذربایجان بودند و از هیچ گونه فداکارى و جانبازى در این راه نیز کوتاهى نکردند.
زمانى که نهضت مشروطه در ایران آغاز گردید، قبل از آن و شاید خیلى زودتر از آن در تبریز شروع به فعالیت کرده بود اما به دلیل سرسختى رژیم، موقعیت را مناسب ندیدند، ولى در این زمان با تهران همصدا دست به کار شدند. مردم تبریز بازارها را به مدت ده روز بستند و در مسجد صمصام متحصن شدند.
در این زمان چند نفر از علماء معروف نیز به آنها ملحق شدند و هر روز شعار مشروطه خواهى را سر مى‏دادند تا اینکه اعلامیه مشروطیت صادر شد. مردم با شوق و خوشحالى شهر را چراغان کردند و سران نهضت انجمنى تشکیل دادند که نمایندگان کلیه اصناف در این انجمن عضو شدند.
در چنین شرایطى با توجه به این که سران آزادیخواهان مى‏دانستند که آزادى را بدون قدرت نمى‏توان از دستبرد دشمنان محفوظ نگه داشت، یک انجمن سرى تأسیس نمودند که اعضاى آن از افراد مورد اعتماد و معتقد به مشروطیت بودند.
محمد على شاه هنگامى که فرمانرواى کل آذربایجان بود با رفتار خشن خود نسبت به مشروطه خواهان در تبریز، نشان داده بود که به کدام طرف تمایل دارد.
با این حال طبق اصل ۳۹ قانون اساسى، پیش از تاجگذارى در مجلس حاضر شد و رسما به نحوى که مقرر شده بود قسم یاد کرد، ولى خیلى زود بر خلاف سوگند خود با مجلس به مخالفت برخاست و نهایتا در ۲۳ جمادى الاول ۱۳۲۶ ه .ق مجلس را به توپ بست.
در جریان حمله قواى قزاق و سایر نیروهاى دولتى به مجلس شوراى ملى در دوم تیر ۱۲۸۷، دو دسته از مدافعان حقیقى مشروطه به دفاع پرداختند که یک دسته در بالاخانه‏ها و پشت‏بامهاى مجلس و مناره‏هاى اطراف سنگر گرفته و دسته دوم متشکل از آذربایجانى‏ها، در پشت بام انجمن آذربایجانیان و خانه‏هاى ظل السلطان در برابر هجوم همه جانبه قواى استبداد ایستادگى کردند.
ولى به سبب آزادى عمل افسران روس و شلیک پى در پى توپخانه عده‏اى از آنها شهید و مجروح شده و بالاخره سنگرهاى آنها نیز سقوط کرد. به دنبال شکست آزادیخواهان در تهران، به دستور محمدعلى شاه، انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى را بسته و باقى مانده مشروطه‏خواهان را تار و مار کردند.
اما على‏رغم اینکه قواى استبداد، پیروزى بر تبریز را همزمان با تسلیم تهران، پیش‏بینى کرده بودند، لیکن شهر در دست آزادى خواهان و مجاهدین مشروطه بود و رژیم استبدادى مى‏دانست در صورتى که نتواند به تبریز دست یازد مجددا نظام مشروطه احیا خواهد شد. لذا در مدت یک ماه همه قواى زبده دولتى، عشایرى و قزاق به سوى تبریز روانه شدند و بدین ترتیب شهر تبریز به محاصره نیروهاى استبداد درآمد. در مدت ۱۱ ماه محاصره تبریز، بیش از ۲۰ نبرد بزرگ مابین مجاهدین به فرماندهى ستار خان و باقر خان از یک طرف و نیروهاى استبداد از طرف دیگر رخ داد. در اغلب این نبردها با اینکه تعداد مجاهدین نسبت به قواى استبداد بسیار کم بودند ولى فداکارى و آگاهى آنها باعث پیروزى‏شان بود.
در جریان جنگهاى تبریز بیش از پانصد نفر از مجاهدین شجاع و آزادى‏خواه به شهادت رسیدند و بسیارى از تجارت‏خانه‏ها و منازل شخصى افراد، توسط نیروهاى دولتى غارت گردید.
محاصره شهر از یکسو و سرماى سخت از سوى دیگر، زندگى را بر مردم مقاوم تبریز سخت کرده و مجاهدین را در تنگنا گذاشته بود تا اینکه در سى‏ام فروردین ۱۲۸۸، پس از آنکه محمدعلى شاه نتوانست اهداف روس‏ها را براى برچیدن کامل مشروطه تأمین نماید.
دولت روسیه مستقیما وارد عمل گردید و در ظاهر براى باز کردن راههاى تجارى و در اصل براى اشغال شمال ایران و قلع و قمع آزادى خواهان و مشروطه طلبان، نیروهاى خود را به تبریز، خوى، ارسباران و اردبیل گسیل داشت.
بعد از انتشار خبر گذر نیروهاى روسى از جلفا، مجاهدین تبریز با درک موقعیت پیچیده، دست از نبرد برداشتند تا مانع تجاوز بیگانگان شوند و با ارسال تلگراف به محمدعلى شاه، از او خواستند تا در مقابل تسلیم شهر به قواى دولتى و در راستاى حفظ استقلال کشور مانع از ورود قواى بیگانه به کشور شود که نتیجه‏اى در بر نداشت.
اولین اقدام روس‏ها پس از ورود به ایران، اعلام اولتیماتوم به دولت براى اخراج سردار و سالار ملى از تبریز بود که داستان اندوهناکى دارد و نتیجه آن را باید در کنار قبر قهرمان آزادى ایران در قبرستان حضرت عبدالعظیم و یا در قربانگاه سالار ملى (کرمانشاه) و همچنین آوارگى و پریشانى مجاهدین آذربایجانى در تهران (بعد از به قدرت رسیدن فرصت طلبان) جویا شد.
به دنبال آن، شروع به دستگیرى سران مجاهدین نمودند و براى اینکه به مقدسات مسلمانان اهانت کنند روز عاشورا ۱۳۳۰ ه .ق را براى اعدام ۸ تن از بهترین مردمان و فرزندان رشید و آزادى‏خواه انتخاب کردند.
ابتدا ثقة الاسلام، بعد ضیاء العلماء و شش تن دیگر را به دار کشیدند و بدین ترتیب، قیامى مقدس در نطفه خفه شد تا منافع زورمندان همچنان تثبیت شده بماند و کسى را یاراى مخالفت نباشد. پس از شهادت ثقه الاسلام تبریزى، روس‏ها همچنان در تبریز باقى ماندند و صمدخان شجاع الدوله با بیدادگرى تمام بر آذربایجان حکومت مى‏کرد.
در این مدت تعداد دیگرى از آزادى‏خواهان که در خانه مخفى یا پناهنده بودند دستگیر و یا به روس‏ها تحویل و یا به دستور شخص صمد خان آنها را به دار آویخته، سر بریده و به شهادت رسانیدند.
نهضت مشروطیّت که در سده چهاردهم هجری در کشور ایران رخ داد، یکی از رویدادهای مهمّ کشور در آن سده بود که بازتاب وسیعی در سطح کشور و جهان داشت.
درست است مشروطیّت تمام آمال و خواسته های مردم انقلابی را برآورده نساخت؛ ولی هر چه بود تا حدود فراوانی شدّت دیکتاتوری و حدِّت استبداد مطلق شاهان قاجار و اخلاف آنان را محدود کرد و این خود نعمت بزرگ و ثمره ارزشمندی بود که بر آن نهضت مترتب شد.
در پدید آوردن این نهضت مقدّس، عموم آحاد ملّت ایران سهم و نقشی داشتند؛ ولی نقش مردم آذربایجان به علّت موقعیّت خاصّ جغرافیایی، سیاسی و اجتماعی که داشت و دارد، نقش برجسته و مؤثّری بوده است و در بین مردم آذربایجان هم، نقش علمای دین و هادیان مردم و روشن فکران متدین و نویسندگان آنان، نقش بسیار ستودنی و تأثیر گزار بوده است.
عالمان روحانی آذربایجان در دو نوبت نقش وجودی خود را نشان داده اند: یکی در تکوّن و ایجاد مشروطیّت، و دیگری، در نگه داری و حراست آن. ما پیش از ورود به آن قسمت اصلی، نگاهی کلّی به آذربایجان می افکنیم.
سرداروسالارملی:ستارخان با نام اصلی ستارخان قره‌داغی از سرداران جنبش مشروطه ایران ملقب به سردار ملی است. وی با ایستادگی در برابر نیروهای دولتی ضد مشروطه در تبریز جانفشانی‌های بسیاری کرد.
ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره‌داغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی ۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای سردارکندی (بیشک) ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلی‌شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه‌خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد.
ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلی‌شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی‌اش بر می‌گشت.
ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به عیاری مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد.
سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و به کار خرید و فروش اسب پرداخت او به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از اموال خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی‌اش، او را »یگانه قهرمان آزادی ایران« نمود.
او در مدت یازده ماه استبداد صغیر یعنی از ۲۰ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ ق/ ۳۱ خرداد ۱۲۸۷ش/ ۲۰ ژوئن ۱۹۰۸ رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبری او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.
[۴] پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه، از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد. ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانه? تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمدعلی شاه فرستادند:
شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند. ما هرچه می‌خواستیم از آن در می‌گذریم و شهر را به اعلی‌حضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند و اعلی‌حضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.
محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به کنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد.
در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست پرچم روس را خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در حمایت دولت روس قرار دهد گفت: »جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد! «
امیرخیزی درکتاب خود جواب ستارخان را چنین آورده‌است: »جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمؤمنین باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!«

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۵:۱۹ ق.ظ

دیدگاه


− سه = 6