گزارش اختصاصي آراز آذربايجان از
قلعهی بابک
گزارش از سنبله برنجی
گروه گزارش: اینجا قلعه بابک است. یادمان تاریخهای دور و دراز که با حقایق زیاد و یا شاید هم افسانههای رنگین عجین شده، آغازی بر یک پایان یا استارتی برای شروع ازلی و رمز رازآلودی ماندگار برای ابرمرد تاریخی عزلت نشینِ آذربایجان!؟ نامی پر افتخار و سرزمینی مقدس که مترادف نام ایران عزیز است. توصیف رهبر فرزانه چه زیبا و بداهه این عظمت را برای ما مینمایاند. آنجا که فرمود: آذربایجان سر ایران است که نه تن بی سر به کار آید و نه سر بی تن!
سفری به دیار بابک خرمدین، مردی برای تمام فصول، متعلق به همهی ادوار، مدافع زبانها و قومیتهای ایرانی در آذربایجان شرقی، قلعهای که از افتخارات آذریهای جهان است و در حکم قایقی بی پارو یادآور شجاعت، دیانت، استواری و حقانیت مبارزه علیه ظلم، جور و استبداد است و فریادگر اینکه عاقبت ظلم رفتنی، عدل ماندنی قیام بر حق پیروز و میل به آزادی پایدارِ همیشهی تاریخ است. در این مکان، فناپذیری و شکنندگی حیات ایفاگر نقش پررنگی نیست. بابک شیرمرد آذربایجانی است که سودای عظمت ایران و بزرگی مجدد ایرانی را در سر میپروراند. ابرقهرمانی که ?? سال در برابر تجاوز ننگین اعراب به خاک میهن، دلیرمردانه ایستاد و متهورانه مقاومت نمود. دشمنان نتوانستند با مردانگی شجاعت و مبارزهای رو در رو او را از پای درآورند به همین دلیل از در خدعه و نیرنگ در آمده و به خیال خام خویش طومار زندگی درخشانش را در هم پیچیدند. گویا نمیدانستند پهلوانان نمیمیرند و فنا برای شهرت قهرمانان هرگز رقم نخورده است بلکه آنها زندگان پهنای ابدیت و تارک نشین افتخارات جهانی هستند.
این مکان ابدیِ آن قدر پابرجا و پرجذبه است که گویا با فریادهایی خاموش منکر مرگ است و عدم را به سخره گرفته چرا که با خون شیرمردانی که درونش جان دادهاند وضو ساخته و حقیقت خاموشی را روایت میکند که آفتاب ماندگار تسلیم حافظهی میرنده، اما قدرتمند این دیار گشته و این میراث کهن در حکم گنجهایی خانوادگی برای تک تک ایرانیان است و تداعی_گر گرمای انسجام اقوام و نژاد ایران پهلوان پرور است. هر چند آنها دل، دیده، نفس و جان به خاک دادند اما در نهایت این زمین بود که تسلیم شرافت مقدس آنان گشت. دژ بابک نجابتِ دلاوران سرزمین فنا ناپذیرمان را تداعی میکند. دیار مردان غرور آفرینی که تابلوی زیبای غیرتشان با عظمت سلحشوری آذرآپادگان گره خورده، به نام بابک مستند گشته و با بزرگی ستارخان جاودانه شده، شیر دلاورانی که خیل بسیاری از آنان در رکاب عباس میرزا از غم سرزمین آران، قفقاز و بادکوبه دق مرگ گشتند و این غم سترگ بعدها به باقرخان رسید. سپس دامان شیخ محمد خیابانی را نیز رها نکرد و پس از مرور سالیان با ابرمردان پاکباخته دوران دفاع مقدس عجین شد و آنان را به عروج اوج داد. درود بر روان پاک دلاوران جسور آذربایجان از بابک تا باکری و . . .حین گشت و گذار در این مکان جاذب که پابرجاییاش تاریخ را به ستوه آورده و کوهها در مقابل جاودانگی قهرمانانش به سجده افتاده و درههای ژرفش با غرور سر به آسمان می سایند انسان درک میکند ایران سرافراز عظمت خود را وامدار چه قهرمانان نامی از جان گذشتهای است که آرامش اکنون خود را مدیون جانفشانی های آن دلاوران اساطیری است و در مسیر پرفراز و نشیب تاریخ از کجا به کجا رسیده است. بابک، سردار دلاوری است که مرگ را به سخره گرفت و فنا برای نام زیبنده و بلند آوازهاش تبدیل به واژهای میان تهی گشت. آذربایجان در طول قرون و اعصار کهن خویش به پروراندن چنین قهرمانان غیوری در دامان خویش، بر خود میبالد. چرا که این خطهی دلاور پرور در طول تاریخ به دلیل موقعیت سوق الجیشی خاص طمع بیگانگان خونخوار را برانگیخته و همیشهی ایام تبدیل به سپر دفاعی ایران در مقابل اجانب رومی، روسی و یونانی و … گشته است. جوان امروز آذربایجان افتخارات غرورانگیز دیروز پدران خویش را از یاد نزدوده است، پدرانی که نامشان آذربایجان و نام خانوادگیشان ایران بود.»بذ یا قلعهی جمهور معروف به قلعه بابک« در ارتفاعات شهرستان زیبای کلیبر آذربایجان شرقی است که به علت واقع شدن در ناحیهی کوهستانی، وجود درختان انبوه و چشمهسارهای کوهستانی دارای مناظری بهشت گون و بسیار زیباست. این قلعه بر فراز قلهی کوهستانی، با ارتفاع تقریبی ???? تا ???? متر از سطح دریا واقع شده است. قلعه در احاطهی کامل درههای عمیق با گودی ??? تا ??? متر قرار دارد و تنها راه دستیابی به آن راهی باریک و سخت است. دستیابی به این دژ از جادهی کلیبر میّسر است که قریب ۳ کیلومتر آن در ارتفاعات واقع گشته و رانندگی در آن با شیرینی، شگفتی و حلاوتی باور_ناپذیر همراه است. به هنگام عبور از گردنههای خطرناک و گذرگاههای روح پرور نفس در سینه تنگ میشود. جادهی منتهی به مرکز گردشگری که فعلاً تکمیل نشده است بی نهایت زیبا خطرناک و جانبخش است و به حق باید آن را جادهای بهشتی در قلب ارتفاعات نامید.بامداد قبل از اینکه تیغههای خورشید فرصت بیدار شدن از خواب ناز و نوازش کردن چهرهی زمین را پیدا کرده باشد اهر را ترک و به سوی طبیعت بکر کلیبر به راه افتادیم. قدم به قدم این دیار همچون دفتری گویا از تاریخ فراموش ناشدنی سرزمین زرخیزمان است که هنوز پس از سپری شدن قرون متمادی آثار خوشگذرانی های امپراتوران قدر قدرت و تلخکامی رعیتهای رنج کشیده را از ضمیرش نزدوده و رازهای مرموز مدفون قلبش را به رخ بازدیدکنندگان میکشاند. کلیبر یکی از جایگاههای تاریخ و تمدن ایران است که لشکرکشیهای نظامی وقوع جنگها، تاخت و تازهای بی شمار را صبورانه بر سینهی ستبر خویش به نظاره نشسته و جنایات فجیعی را مشاهده گر بوده و خویشتن دارانه طاقت آورده و دم نزده است. در بالای شهر به طرف قلعه یک سراشیبی خطرناکی وجود دارد که با وجود خطرات بی شمار از جذابیت خاص و منحصر به فردی برخوردار است. این جاده به محل اسکان گردشگران میرسد که آن هم در سربالایی تندی احداث شده است. بعد از صرف نهاری دلپذیر در سایه سار خنکای ساختمان هتل عزم خود را برای صعود به ارتفاعات جزم نمودیم. کوههایی استوار در مقابل ما قد بر افراشته و رازهای زیادی از مهربانیهای باران و سخاوت خاک و خروش آب روایت میکردند. خوشحال از این سفر فراموش ناشدنی، طبیعت بی نهایت زیبا سربالاییهای رؤیایی را به تماشا نشسته و سعی میکردیم در نهایت تلاش یادبود گرامی این سفر نسیان ناپذیر و نشاط توصیف ناپذیر را با وسواسی بیمارگونه در بهترین قاب خاطرات جای داده و آن را به عزیزترین کنج ذهن بسپاریم تا بعدها با لذت زبان سوزی از این لحظات برای دیگران داد سخن سر دهیم. در سکوت کامل از این مناظر حظ معنوی میبردیم. اطراف را تماشا میکردیم و حرکت قوشون های مهاجم تا بن دندان مسلح را در ذهنمان تصویرگری میکردیم. در اطراف گرد و غباری که حاصل سُم اسبهای چموش مهاجمان خشمگین و شکست خورده بود به حلقوممان فرو میرفت. در خیال و اوهام به وضوح آنها را میدیدیم که در حال یورش بودند و بابک، مغرور و سرافراز بالای سخرهها کمین کرده و سربازان دیده بانی گزارشات را مو به مو به سمع او و سردارانش میرساندند. در خیالات به یاد نگهبانان در بالادستترین نقطه پشت سنگهایی کمین میکردیم که هر کدام حکایت از مقاومت شجاعت، شهامت و وفاداری محض بودند. آوای ناله، فغانهای دردآور و سرفههای سوزناک که خبر از تشنگی جگرسوز میداد گوش را می_آزُرد. ما با بی خیالی مطلق و در بی خبری کامل با شور و شوق از روی سنگها، اشکها، خونها و پینهی شرحه شرحهی دستهای افراد هم جنس و هم خون مان رد میشدیم. بدون یک آه کوچک و فاتحهای ناقص! چکاک شمشیرها و زوزهی تیرهایی که به سرعت برق و باد از چله ی کمان رها شده و در چشم برهم زدنی قلب جوانان عاشق پیشه را میدریدند و معشوق را در عزایشان سیاهپوش میکردند کر کننده بود. افراد به طرز وحشیانهای از ارتفاعات به قعر دره پرت میشدند تا نان آور چند سر عائله به خاک و خون کشیده شود. این کمترین بهایی است که ملتهای تحت ستم برای آزادی از یوغ استبداد میپردازند. چه بی شمار زنان مه رویی که عشق ابدی زندگیشان را در گرماگرم این نبردهای توحش زا از دست دادند و چه دختران نورستهای که تا ابد سیه پوش نامزدهای جوان مرگ خویش گشتند و چه پدران دردمندی که مقابل چشمهایشان به زنان و دخترانشان هتک حرمت شد. هنوز پس از سپری شدن قرون متمادی از ابهت چشمگیر و شکوه روحنواز قلعه حتی ذرهای کاسته نشده است. طبق برداشتهای شخصی این قلعه همچون شهری پراستحکام بوده، اما نمیتوان این فرضیه را نیز رد کرد که احتمالاً به عنوان قلعهای دفاعی در دوران اشکانیان مورد استفاده قرار میگرفته، سبک معماری آن شباهت خارقالعاده ای به معماری ساسانیان دارد از این رو نمیتوان منکر شد شاید در آن دوران ساخته شده است. به هر حال طبق اظهار نظر محلیان بابک پس از استقرار در این قلعه قسمتهای اصلی آن را مورد بازسازی قرار داد و در عین حال بخشهایی نیز به آن افزود. اکنون که بیش از ۱۲۰۰ سال از آن دوران پرشکوه میگذرد هنوز بخشهای وسیعی از این دژ پر صلابت و غرور انگیز از گزند تطاول طبیعت جان سالم به در برده است. دلیل اصلی شهرت روز افزون این قلعه و حماسه سازیهای مغز متفکر بابکِ پرصلابت و یاران غیورش در دفاع از میهن جاودانهی مان بوده که در دوران خود تا سرزمین اسلاوها، مصر و قلمرو رومیان امتداد یافت. ۵ کیلومتر راه را توسط ماشین پیمودیم و در کنار ایلات شاهسون پیاده شدیم. مناظر کوه، زندگی بدوی عشایر، سرسبزی کوهستان موجب میشود انسان خود را در متن فیلمی بالیوودی فرض کند که در قلب مناطق بکر هندوستان در حال فیلم برداری است. قلم هر قدر توانا باشد به همان اندازه در توصیف این مناظر قاصر و الکن است. در سمت شمال غربی قلعه، پلههایی وجود دارد که اکنون تبدیل به تلی از ویرانه شده و تنها بخشهایی از سنگهای آن از خاک بیرون مانده و تنها راه صعود به بخشهای مرتفعتر بناست که محوطه وسیعی را شامل میشود. از این برج نفوذ ناپذیر بابک، این بی نظیرترین دلاور افسانهای به مدت ?? سال لشکریان سه خلیفه ستمگر یعنی هارونالرشید، مامون و معتصم را معطل کرد و آنان را ناگزیر به تحمل شکست_هایی مفتضاحانه نمود. بین راه گروههای کهن سالان و نونهالان را میدیدیم که با شور و شوق از بازدید قلعه برمی گشتند. با مشاهدهی این تئاتر زندهی پرجنب و جوش و ذهنیت مجهولی که از قلعه و بابک داشتیم با شور، اشتیاق زیادتری به طرف کوه حرکت کردیم. سؤالی مانند خوره به جان انسان چنگ میاندازد. بارالها! این سنگها به طور طبیعی این قدر صاف هستند یا با ادوات آن زمان بریده و شکیل گشتهاند؟ و…در این مسیر فقط راز و سکوت است. ابهام، الهام، سؤالات پایان ناپذیر بی پاسخ و … عظمتی که از دوردست همچون دوشیزهای نورسته با طنازی تمام توجه هر بینندهای را به سوی خود میخواند و قلم از توصیف شکوه این مکان در وادی جهالت سرگشته شده و در مقابل توانایی معماران آن دوران به ستوه میآید. معبر در فاصلهی ??? متری دروازهی ورودی دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفین دروازه واقع شده است که شاید جایگاه دژبانی بوده، یکی مخروطی و دیگری گرد از سنگهای تراشیده با ملاط ساروج که در بلندی آنها، نگهبانان به کوچکترین جوانب اطراف اشراف کامل داشتهاند. برای ورود به کاخ اصلی دژ که در حکم شهری کوچک است باید از گذرگاهی رؤیایی و راهی باریک به بلندای صخره صعود کرد. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که برای نفوذ به داخل، تنها یک راه پله کانی باریک وجود دارد و آن هم گذر از دروازهی اصلی است. از کوهستان یا درهها به هیچ طریقی امکان ورود به دژ وجود ندارد. پس از صعود برای ورود به دژ اصلی از مدخلی دیگر با پلکانهایی نامنظم باید عبور نمود. بنای دژ در دو طبقه و در پارهای اماکن مشتمل بر سه طبقه است. اکنون در طرفین مدخل تنها منفذ دو ستون برجای مانده است که پس از تالار اصلی قرار دارد و ? اتاقی که در اطراف قرار گرفتهاند به تالار مرکزی راه دارند. در قسمت شرقی دژ تأسیسات مرکبی از اطاق و آبانبارها ساخته شده است. محوطهی داخلی آن بهوسیلهی نوعی ساروج غیر_قابل نفوذ گردیده که به هنگام زمستان از آب و برف پر میشده که در حکم یخچال و آب انبار تأمین کنندهی آب مورد نیاز دژنشینان بوده است. از آثار معماری شگرف و محیرالعقول آن روش چفت و بست و قفل شدن سنگها در هم و ملات ساروج اندود است و احتمال میرود دیوارها نیز از مخلوط نوعی گچ، خاک و یا آهک ساخته شده است. به این ترتیب میتوان ادعا کرد دژ «بذ یا جمهور» از قرون کهن محکم و استوار بر بلندپایهترین قلههای آذربایجان دلربایی میکرده است و هنوز پس از سپری شدن قرنها به عنوان جایگاه دلاورترین سرداران و یاغیان باستانی کوهستان در کهن سرزمین ایران از بارزترین نمونههای استقامت و پایداری آذربایجانیان و ایرانیان در مقابل مهاجمان، اعراب مورد احترام است و جزو عظیمترین ماندگارترین، نفوذناپذیرترین، فراموش ناشدنیترین و پابرجاترین معماری باستانی محسوب میگردد … قلعهای استوار و بی نهایت زیبا که با زبان بی زبانی روایتگر قصهی غصههای عدهای مظلوم است که در ادوار گذشته مورد ستم حکمرانان قرار گرفته و با دسترنج، کوشش جنگاوری، مرگ و زندگی آنان تعداد معدودی به نام و نشانی ماندگار در تاریخ چنگ انداختهاند. مردانی که شبانه روز جانفشانی های بی شمار به خرج دادهاند تا تاریخ را به اسارت بکشانند و اوراقی رنگین به برگهای غرورآمیز آن بیفزایند که مردانه و وفادارانه با جان و دل از میهن و آیین خویش دفاع کردهاند.
خشت خشت این بنای شگفت آور نامردی دوستان را بازگو میکند اما دیوارها سخن از اعتماد به یاران و نگهبانان را با فریادهایی به بلندای تاریخ سر دادهاند که با دستهای کارگران مظلوم که همیشه و در هر زمان نقش قربانی را ایفا کردهاند تا دیگران با بالهایی ققنوس وار به بلندای تاریخ بلندپروازی کنند– اینجا سنگهای سخت و سفتی وجود دارد که عدهای با دستهایی پینه بسته که دم به دقیقه پینههای شان میترکید.
بازماندگان با مظلومیتی مثال زدنی سنگهای خارا را نرم میکردند تا مسمارها بر آنها اثر کنند و ذره ذره کنده شوند تا به حد کنونی برسند. قلعهای با این عظمت راهنما و محافظی ندارد که آن را از گزند برخی هموطن نماهای بدطینت که حتی با خویشتن مشکل دارند و این بناها را به تخریب و ویرانی رهنمون میشوند محافظت نمایند.
دوستی تعریف کرد طاق بوستان کرمانشاه خواستم به دیواری دست بکشم که راهنما کم ماند کشیدهای جانانه نثارم کند. با دلخوری گفتم میخواستم تنها لمسش کنم! جواب داد: مرد حسابی! اگر قرار بود هر بازدید کننده دستی به این آثار بکشد اکنون اثری از آنها برجای نمانده بود.
راستی از شما میپرسم: ما که خود را به تاریخی کهن و تمدنی شکوفا و هفت هزار ساله آویزان کردهایم کی و چگونه راه صحیح رفتار با میراث گذشتگان پرشکوه مان را فرا خواهیم گرفت؟ و بسیاری از نکات فرهنگ پرورانه که با خون ایرانی ما عجین بوده اما واحسرتا که اکنون با اغماض به بوتهی فراموشی سپردهایم.
سخن پایانی: اگر با عشق تمام رنج این بازدید فراموش نشدنی را به جان خریده و مفتخر به بازدید از این قلعه سترک شدید وضویی از سر عشق و خلوص نیت بگیرید و فاتحهای نثار روح بلند قهرمانان نستور وطن بنمایید! اگر دیدید این مجموعه عظیم مورد کم لطفی قرار گرفته است بغض و اشک را پنهان نکنید و فریاد برآورید: پدر جان! عشقت نه تنها در قلب فرزندان ترکت هست بلکه ریشه در روح عزیزان غیر ترک نیز دوانیده است. دلاوریهایت فناناپذیرند چرا که هر کس خود را ایرانی بداند و عاشق مام میهن باشد بابکی است برای ایران و ایرانی…
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۶:۰۴ ق.ظ