ما و کودکان پشت چراغ قرمزها
گروه اجتماعی: به محض اینکه پشت چراغ قرمزمی ایستم تلنگری به شیشه اتومبیل میخورد. سر بر میگردانم. کودکی هفت – هشت ساله را میبینم که چند عدد شکلات ارزان قیمت در دست گرفته و نشانم میدهد و با نگاهی ملتمسانه میخواهد شیشه را پایین بکشم. روی بر میگردانم و به روبرو خیره میشوم و محلش نمیگذارم. باز ادامه میدهد و با تلنگر – این بار محکمتر – به شیشه میزند. باز محلش نمیگذارم و روی بر میگردانم. بالاخره نگاهش میکنم، نگاه معصومانهاش رنگ میبازد و کمی با کینه نگاهم میکند. توجهی نمیکنم و به این فکر فرو میروم که کوچکترین کمک مالی، خیانتی است به او و پر کردن جیب گشاد آنان که اینها را صبح با وانت به خیابانها میآورند و در گوشه گوشه این شهر تا شب به امان خدا رها میکنند.
با این فکر از عذاب وجدان پول ندادن رها میشوم. بالاخره چراغ سبز میشود و از عذاب این نگاه مسئولیت آور هم راحت میشوم. چراغ قرمز بعدی همین ماجرا تکرار میشود. اما چراغ قرمز سومی کمی متفاوت است. این یکی کهنهای کثیف و آلوده در دست گرفته و تا به خودم بجنبم کهنه را تا هر جا که قد کوتاهش اجازه میدهد به شیشه میکشد و حسابی شیشه را کثیف میکند. درمانده نگاهش میکنم. میدود و خود را به آن طرف میرساند تا همین بلا را سر آن طرف شیشه بیاورد. مجبور میشوم یک دویست تومانی بردارم وبا خودم میگویم: »ولش کن«، بوق کوتاهی میزنم و صدایش میکنم: »بیا اینجا« اسکناس را که میبیند خیز برمی دارد و جلو میآید. نگاهی به اسکناس میاندازد و طلبکارانه نگاهم میکند که یعنی »این هم شد پول؟« توقع دارد که اسکناس درشتتری بدهم، انگار روغن زرد به من فروخته و لیره شاه عباسی می خواد! چراغ سبز میشود و عصبانی راه میافتم و با برف پاک کن و آب، شیشه را تمیز میکنم.
همین دیروز بود که با همسرم پشت یک چراغ قرمز یکی از همین کودکان جلو دوید و رو به همسرم با لحن ملتمسانه گفت” خاله یک کمکی بکن” هر دوتامان خندهمان گرفته بود. پرسیدم از کی تا حالا ما با تو فامیل شدیم؟ نیشش تا بنا گوش باز شد و خندید و خودش را لوس کرد. خوشحال شده بود که باب گفتگو را باز کرده و این مکالمه حتمآ برایش پیامد چربی دارد! که نداشت؛ و این حکایت هر روز و هر جا و تجربه همه ما در خیابانهای شهر تهران است.
صحبت بر سر متکدیان نوجوان خیابانی است همانها که در فرهنگ اجتماعی امروز به ” کودکان خیابانی” شناخته میشوند. کودکانی که همه جا هستند و هیچ جای دیگری نیستند. بهترین محل برایشان، پشت چراغ قرمزهاست. سرما و گرما یا زمستان و تابستان فرقی ندارد. از قضا هر قدر هوا سرد تر و یا گرمتر باشد بیشتر بر وفق مرادشان است. بهتر میتوانند احساسات هموطنان را جریحهدار کنند و سرکیسهشان کنند. انگار یک دوره کامل روابط اجتماعی و روان شناسی را دیدهاند، چون حرکاتی را انجام میدهند که بر پنهانیترین زوایا و مکنونات قلبی آدمها اثر میگذارد. البته به نظر میرسد که راهنمای خبرهای هم داشته باشند چون به خوبی میدانند به سراغ چه کسی بروند و با خطاب کردن”عمّـه” یا “خاله” یا “عمو” نوعی نزدیکی کاذب ایجاد کنند و چند تومانی بگیرند و بروند. (#) اینان نیازمند توجّه و ترحم ویژهای هستند.
این روزها شهر آرام آرام به تسخیر کودکانی درمی آید که باید در مدرسهها باشند، گروه دیگری از همین کودکان به نوعی کارمی کنند اما دسترنج شان یقینآ هیچ نفعی برایشان ندارد. این گروه با سر و وضعی بسیار آشفته و کثیف و آلوده و در معرض خطر انواع بیماری های عفونی گونیهای بزرگتر از خودشان را به دوش میکشند و بر سر هر سطل زبالهای تا کمر به داخل آن خم میشوند تا آنچه را که باید جمع کنند و داخل کیسه بریزند. گونی به تدریج بزرگ و بزرگ میشود و به همان نسبت حمل آن دشوارتر؛ و بخش تلخ ماجرا آنکه مواد بازیافتی که توسط این کودکان جمع آوری میشود، از پر مصرفترین موادی است که مشتریهای بسیاری دارد و این کودکان اما شاید سهمی به اندازه یک خوراک در شبانهروز داشته باشند و بس.
سودهای کلان آنرا شبکههای پیچیدهای به جیب میزنند که اتومبیلهای گرانقیمت سوار میشوند و بالا شهر نشین هستند و به مخیله کسی نمیگنجد منبع این درآمد کلان از کجاست و با چه بیرحمی کسب میکنند. گروه دومی که نام بردیم بیش از خیابانیها نیازمند توجه ویژه هستند. (توجه شود که گفتیم “توجه” و نه ترحم که واژگانی به کلی متفاوتند) این گروه به نوعی گرفتار”استثمار مدرن” شدهاند. استثمار گرانی که در برابر چشم کسی هم نیستند. موضوع استثمارگران مدرن، سخن این نوشتار نیست. بلکه کودکانی مورد نظرند که باید در طول روز در مدرسه باشند و نیستند. پدران و مادرانی که بایستی دلسوز فرزندانشان باشند و نیستند؛ و خلاصه کودکانی که در فردای کشور بایستی نقشی سازنده داشته باشند امّا ندارند ویقینآ در راهی گام برمی دارند که دستاوردی جز ناهنجاری و خلافکاری برایشان در پی نخواهد داشت و هزینه کلانی را از بودجه کشور مستهلک خواهند کرد.
چنین است که سخت معتقدم همین امروز باید فکری کرد و این نهال ظریف و شکننده را قبل از آنکه به درخت تناوری تبدیل شود، به شکلی صاف و مستقیم درآوریم و برای آینده مفیدش سازیم که فردا دیر خواهد بود. معضل امروزین کودکان خیابانی و بی سرپرست و بد سرپرست از جدیترین مباحث جامعه شناسی و پر چالش ترین ناهنجاری در سیاست گذاریهای شهری و میراث شوم تمدن بشری است. ما در این یادداشت کوتاه بدون اینکه قصد ورود به مباحث پیچیده و گسترده و بررسی علل بروز چنین معضلاتی را داشته باشیم، تنها اشارتی کردیم به معضلی که آرام آرام میرود به یک ناهنجاری حاد و لاینحل بدل شود. امید آن داریم مقامات مسئول و دستگاههای با درک عمیق از شرایط امروز این کودکان و شبکههایی که آنان را به کار و امیدوارند، این نیروی بالقوه را به سوی فردای بهتر هدایت کنند. باز میگویم که این یادداشت کوتاه هیچ سنخیتی با این بحث گسترده ندارد تنها قصد آن بود تا با تلنگری بر مسئولیتها و وجدان کاری شاید بتوانیم گامی برداریم و باز میگویم: آینده خیلی زود فرا میرسد.
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۵:۲۶ ق.ظ