سیری درآداب وارزش های از یاد رفته مکتب‌خانه

سیری درآداب وارزش های از یاد رفته مکتب‌خانه

قسمت دوم
گروه فرهنگی:سالخوردگانی که در مکتب‌خانه تحصیل کرده‌اند هنوز هستند، می توان به ضبط انواع شیوه‌های هجی توسط نوار اقدام کرد. اگر از این فرصت برای حفظ و نگاهداری این شیوه آموزش کهن استفاده نشود، بیم آن می‌رود که پس از مدتی امکان دستیابی به اسن قبیل منابع و مآخذ بکلی از بین برود. مکتب هر سال تقریباً شش ماه دایر می‌شد و غالباً اوقات آموزش از نیمه پائیز تا نیمه بهار بود. چون روز چهارشنبه می‌رسید شوق استفاده از تعطیل بعداز ظهر پنجشنبه و روز جمعه جمعی را که از مکتب گریزان بودند وادار به زمزمه یا ترنم بحر طویل مانندی می‌کرد و چنین می‌خواندند:»چهارشنبه روز فکر است. پنج‌شنبه روز ذکر، جمعه روز بازی. ای شنبه ناراضی – تا بر فلک اندازی.«صرف میر و تاریخ وصاف، گلستان سعدی، جامع عباسی، دیوان حافظ، نصاب‌الصبیان فراهی از کتابهائی بودند که پس از خواندن سه پاره و جزو عمه تدریس می‌شد. به موازات آموزش این کتب »سیاق« که نوعی حساب مقادیر اوزان و نقود وقت بود، می‌آموختند که فعلاً می‌توان نمونه‌هایی از آنرا در لغت‌نامه‌ها و فرهنگ‌نامه‌ها مطالعه کرد.نامه‌نگاری و نوشتن اسامی ‌ذکور و اناث، جزو برنامه درسی بشمار می‌رفت. نامه‌نگاری را هم Lکتابت« می‌گفتند و اگر کسی میزان تحصیل و سیر مراحل درسی فردی را می‌پرسید، به جای مدت تحصیل جوابی را که می‌شنید نام کتابی بود که می‌خواند. مثلاً می‌گفت: جامع عباسی خوانده‌ام و یا گلستان میخوانم. در اوقات فراغت مشاعره یکی از سرگرمی‌های مکتب می‌شد و وقتی مابین دو نفر مشاعره می‌شد آنکه برنده بود بطرف مشاعره می‌گفت: »برو که تو را به دم آخوندت بستم«.
هدفهای تحصیلی :خط زیبا اعم از درشت یا ریز که اولی به نام »مشق« و دومی ‌بنام »متابت« موسوم بود، معیار و ملاک برداشت تحصیلی بود. هرکس بهر اندازه از تحصیل، چنانکه خط خوبی نداشت، طرف توجه نبود. در واقع خط خوب استتار مناسبی برای بی دانشی بود. آنچه را که می‌نوشتند با قلم نی و مرکب سیاه بود. سرقلم فلزی و مرکب‌های رنگی، مخصوصاً مرکبی که از جوهر گرفته بودند، نه تنها مردود بود، بلکه اگر دانش‌آموزی از چنین وسیله‌ای استفاده می‌کرد تنبیه جانانه‌ای را به رایگان می‌خرید.نوشتن هر مطلبی در ابتدای امر، روی زانوی راست صورت می‌گرفت و زمانی به اوج و کمال خود می‌رسید که کسی میتوانست ایستاده قلمدان و دوات را در شال کمر خود گذارد و بدون پیش‌نویسی کتابت کند، بی‌آنکه قلم‌خوردگی پیدا شود. ضمناً قواعد و نظم سطور نوشته را نیز به نحو مطلوب به اصطلاح آن روز »من‌البدو الی‌الختم« رعایت کرده باشد و آن وقت است که نویسنده از دید تحصیلی در درجه عالی قرار داشت و عنوان »میرزا« می‌گرفت.
مسلم است که مکتبها نمی‌توانستند تمامی ‌مراحل تحصیل را برای دانش‌آموز بگذارند و هر کدام به تناسب موقعیت محلی، تعلیم داشتند و ارائه خدمتشان مختص طبقات متوسط می‌شد. آنهائی‌که بهره تمکن مالی داشتند معلم سرخانه برای اطفال خود می‌گرفتند و استفاده از مکتب کسر شأن مقام آنان بود.رسوم تحصیلی:سیر مراحل تحصیلی و اتمام هر کتاب یک مرحله از تحصیل را رسومی ‌متداول بود که به نسبت اهمیت و ارزش آن فرق می‌کرد. اگر به فرد نوآموزی می‌‌خواستند سرمشق بدهند تا وی از روی آن شروع به نوشتن کند، تقریباً ده الی پانزده روز قبل مراتب را به اطلاع شاگرد و کسان نزدیک او می‌رساندند، تا ضمن تهیه وسائل تحریر از قبیل قلمدان و دوات قلم و کاغذ، بیاد آخوند و میرزا هم باشند. بر حسب یک سنت کهن در این روز باید هدیه‌ای به آخوند داد و دهان او را شیرین کرد. معمولاً برای این منظور اهدا یک کله قند روسی بیشتر رایج بود تا هدایای دیگر. قیمت یک کله قند در حد دو قران و نیم تا سه قران می‌شد. کله قند لفاف کاغذ کبود رنگی داشت که با علامت کارخانه سازنده همراه بود و گرداگر آن را با نخ کنف می‌بستند. این هدیه را به خانه »میرزا« می‌فرستادند و گاهی بخاطر آنکه درسی به دیگران باشد، آنرا در مکتب به استاد می‌دادند. وصول هدیه از همه دانش‌آموزان به این سهولت و سادگی نبود. جمعی در دادن آن دفع‌الوقت و مسامحه می‌کردند، ولی مکتب‌دار نیز باین سادگی دست برنمی‌داشت در نتیجه بدون اینکه موضوع برملا شود، به یک کشاکش پنهانی منتهی می‌شد، تا غالب و مغلوب که باشد. روز تعلیم سرمشق فرا می‌رسید. آخوند با سابقه ذهنی که از وصول مرسوم داشت، یکایک شاگردان خود را می‌خواست و بعد از آنکه مختصراً از طرز نوشتن سرمشق می‌گفت، و تعلیم لازمه را می‌داد، ‌برای آنانکه قند مرسوم را آورده بودند، این سرمشق را می‌نوشت: »با ادب باش پادشاهی کن« اما همینکه به شاگردانی می‌رسید که هنوز در دادن کله قند تعلل می‌ورزیدند، بدون اینکه آنان را محروم کند و یا تذکری دهد، عنوان سرمشق را تغییر میداد می‌نوشت: »مشق بی‌قند بی‌بنا باشد« و بدین وسیله به شاگرد و اولیای او اخطار اخلاقی می‌کرد که گرفتن سرمشق بدون قند عاقبت خوبی نخواهد داشت.
اولین سرمشق مدتی تکرار می‌شد و چه بسا یک دو نفر هم متنبه شده و قند مرسوم را می‌آوردند تا نوبت سرمشق دوم می‌رسید که باز دو سه نفری ادای خدمت نمی‌کردند و خود را به کوچه نافهمی‌ میزدند ولیکن آخوند نیز منصرف نمی‌شد. این دفعه آنانکه قند را داده بودند، باز مورد توجه واقع می‌شدند و سرمشقی که می‌گرفتند اندرزی بود که پند خردمندان را نگه دارند: »نگهدار پند خردمند را« که البته یکی از آن خردمندان خود آخوند بود!اما همینکه نوبت بی‌وفایان می‌رسید که با وجود تذکرات کتبی هنوز تحاشی می‌کردند، سرمشق آنان مکمل اخطار اولیه با تأکید و سرسختی بیشتری بود باین مضمون: »گرچه اولاد مصطفی باشد« که گذشته از تأکیدی که داشت مشکل بزرگی در آن مستتر بود و در واقع آخوند عمداً به اصطلاح پوست خربزه زیر پای نوآموز می‌انداخت زیرا که نوشتن کلمه مصطفی آنهم برای نوآموز با خط درشت خالی از اشکال نبود. قدر مسلم اینکه چنین شاگردی در فردای روز مشق گرفتن برای اینکه نتوانسته است منظور را به نحو مطلوب برآورد، تنبیه می‌شد. با آگاهی از این سرنوشت محتوم، شاگرد بلافاصله به فکر چاره می‌افتاد و پدر و مادرش را متوجه می‌کرد که تقریباً گرفتار خشم و غضب استاد شده است. به این ترتیب، قند میرزا پیش از آنکه لحظه پس دادن تکلیف مشقی فرارسد، به او می‌رسید و میرزا نیز در اولین فرصت سرمشق را تغییر می‌داد: »نگهدار پند خردمند را«.مدرک تحصیلی:اعطای گواهینامه تحصیلی را ابداً موضوعی نبود. محصل هر یک از کتابهائی را که از آنها یاد کردیم، مطابق میل آخوند تمام می‌کرد و به اصطلاح مکتب »قطعه می‌کشید« و بدین وسیله تشویق می‌شد. قطعه عبارت بود از یک نقاشی تخیلی از چهره ائمه و یا یاران آنها که در حال دعا و عبادت و یا عزیمت به جهاد بودند. قطعه، اندازه و قطع مشخصی نداشت. گاهی در حواشی آن مطالبی می‌نوشتند (با خط رنگی) که مناسبتی با ترسیم و نقش قطعه داشت و تقریباً گویای نقش آن بود. علی‌الرسم قهرمانان قطعه را بدون چهره یعنی با نقاب سفیدی نشان می‌دادند، تا قیافه ناشناخته را به جای آنان نگذارند و از این طریق گناهی متوجه نقاش نشود. البته قطعه‌ای که به شاگرد داده می‌شد، مجانی نبود. قیمت آنرا که از دو سه قران بیشتر نمی‌شد می‌گرفتند و دانش‌آموز آن را مانند گواهی‌نامه دریافت می‌کرد و زیب و زینت اطاق خود می‌ساخت. این برای شاگرد مکتب‌خانه افتخاری بود که فی‌المثل تا بحال سه قطعه کشیده و بینندگان هم با دیدن آن به موقعیت تحصیلی دانش‌آموز پی می‌بردند. تعجب اینجا بود که نقاشی از هر نوع ممنوعیت شرعی داشت. اعتقاد مسئولین مکتب بر این بود که وقتی مبادرت به ترسیم حیوان یا انسان و حتی درختی می‌شود آنها در سرای باقی از نقاش جان می‌طلبند و چون خواسته آنها برآورده نمی‌شود، نقاش را جزای نابخشودنی خواهد بود!
مسأله تنبیه در مکتب‌خانه:حال که از تشویق مکتب نوشتیم، از تنبیه آن نیز بگوئیم. یکی از احتیاجات دائمی‌مکتب چوب تنبیه بود که مرتباً در حال انجام وظیف می‌شکست. با شکستن چوب، نیاز تهیه چوب تنبیه جدید حیاتی‌ترین ضرورت مکتب‌خانه می‌شد. میرزا شاگردان درس‌خوان را وادار می‌کرد تا هرچند روز این نیاز را برطرف کنند. آنها نیز برای خوش‌خدمتی و تحصیل رضایت میرزا، از ترکه‌های انار و بادام که ضربه‌های آن به دردناکی شهره بود، تهیه می‌کردند. چوب انار و بادام گذشته از این که انعطاف بیشتری دارد نسبت به سایر چوبها بادوام‌تر است. اما تهیه‌کننده خوش‌خدمت چه بسا که خود نیز طعم تلخ هدیه خودش را می‌چشید.گاهی دانش‌آموزی که بریا پس دادن درس آمادگی نداشت، از مکتب فراری می‌شد. میرزا دو سه نفر را می‌فرستاد تا او را از محل کسب و کار منسوبین یا مزرعه و خانه‌اش بیاورند. از این شاگرد گریزپا فقط با ترکه انار و آلبالو استقبال می‌شد. پس از فراغت از این مهم، کار درس آغاز می‌گردید. چنین رفتاری گاه عکس‌العمل شاگر ناراضی را برمی‌انگیخت او و هم فکرانش سوزن یا میخی زیر تشک و زیرانداز آخوند می‌گذاشتند و همین‌که آخوند سرزده روی آن می‌نشست، از انتقام آنها سوزشی دردناک در وجود خود احساس می‌کرد.

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۶:۳۶ ق.ظ

دیدگاه


+ 9 = هجده