روان شناسی فرهنگی

روان شناسی فرهنگی

علی رزم‌آرای
گروه فرهنگی: کودک درون حضوری قدرتمند دارد و در کانون هستی ما به سر می برد.کودک نوپا یی سالم و شاد را مجسم کنید . سر زندگی او را احساس کنید با شور و شوقی مدام محیطش را کشف می کند از احساسهایش با خبر است و آشکارا آنها را نشان میدهد.وقتی آزار می_بیند گریه میکند وقتی خشمگین است فریاد می زند .وقتی خوشحال است لبخند می زند یا از ته دل می خندد.این کودک بسیار حساس و غریزی نیز هست.می داند به چه کس اعتماد کند و به چه کس اعتماد نکند.دوست دارد بازی و کشف کند .هر لحظه اش تازه وسرشار از شگفتی است.وجودش از این بازی گوشی شادمانه می_جوشد.
به مرور زمان این کودک به سوی توقعات و جهان افراد بالغ کشیده می شود.صدای بزرگتر ها –با نیازهاوخواسته هایشان –به تدریج ندای درونی احساسها و غرایز را خاموش می کند.والدین و آموزگاران –در واقع- میگویند” به خودت اعتماد نکن.احساسهایت را احساس نکن.این را نگو .آن را بیان نکن.همان را بگو که ما میگوییم.ما بهتر میدانیم.” به مرور زمان ویژگیهای این کودک به ناچار پنهان می شوند .
افراد بالغ در فرایند آموزش و پرورش و ایجاد انضباط کودک را به بالغی قابل پیش بینی تبدیل می کنند.کودک احساس برهنگی و سرما می کند. جهان افراد بالغ برای کودکان جای امنی نیست.طفل در حال رشد –به منظور بقا روح شاد و کودکانه اش را مخفی و محبوس میکند.اما کودک درون هرگز بزرگ نمی شود و از بین نمی_رود.مدفون اما زنده و منتظر می ماند .تا روزی آزاد شود.همواره می کوشد توجه ما را به خود جلب کند .اما ما فراموش کرده ایم چگونه گوش بسپاریم.وقتی گواهی دلمان را نادیده می گیریم کودک درون را نادیده می انگاریم.وقتی به خود می گوییم نباید نیاز های بچه گانه داشته باشیم زیرا معقول و عملی نیستند کودک درون را طرد میکنیم.
مثلا شاید این تمایل را احساس کنیم که فقط محض تفریح از راه پارک عبور کنیم یا به علت از دست دادن دوستی زار زار گریه سر دهیم.این کودک درون است که می خواهد نمایان شود.اما وقتی بالغ جدی درونمان میگوید :”گریه نکن!پسرهای بزرگ گریه نمیکنند .
آدم باید بر خودش مسلط باشد”کودک درون در گنجه محبوس می شود.و شوروشوق زندگی را از دست می دهد.به مرور زمان این امر به کمبود انرژی و بیماری مزمن یا درمان ناپذیر می_انجامد.وقتی کودک درون ما پنهان می شود خود را از دیگران نیز جدا می کنیم .آنها هرگز نمی_توانند احساسها وآرزوهای راستین ما را در یابند.یا بدانند که به راستی کیستیم.یعنی تجربه صمیمیت راستین با دیگران غیر ممکن میشود.واین دعوت از فاجعه و مصیبت است.برای اینکه کاملا انسان باشیم کودک درون باید پذیرفته و نمایان شود.
“درون هر فرد بالغ کودکی فریاد میزند:”بگذار نمایان شوم”
این کودک که درون انسان زندگی می کند کیست؟چرا در درون انسان به تله افتاده و چه چیز را می تواند پیش کش کند؟چگونه می توان این کودک را آزاد و رها کرد؟
به هنگام انجام تمرینهای این صفحه خودتان به این سوالها پاسخ خواهید داد.تعمداً به جای مطالعه کلمه تمرینها رابه کار برده ام .زیرا نگرش و روش پیش رو بر اساس حرکت دستها است.از طریق تلفیق کلمات و تصاویر و فعالیتهایی هدایت خواهید شد تا کودک درون خویش را کشف واز او مراقبت و حمایت کنید.هدف من این است که کودک درون خود را دوست بداریم و از او دعوت کنیم تا بخشی از زندگیمان باشد.
مفهوم کودک درون مضمون تازه ای نیست.در اساطیر باستان و قصه های پریان ریشه دارد.همه ادیان حکایاتی در باره کودکی دارند که ناجی یا رهنمای انسان شده است.این کودک معمولا طرد شده است یا زندگی اش در معرض خطر و تهدید قرار دارد.موسی را میان کاه گاوان یافتند.عیسی در محقر ترین صحنه به دنیا آمد.زندگی اش در معرض خطر بود زیرا هرود شاه همه نوزادان را گردن می زد.به همین ترتیب تولد کریشنا نیز با خطری عظیم همراه بود.
در اساطیر یونان زئوس خردسال در معرض این خطر بود که پدرش کرونوس او را ببلعد و زئوس در مقام پدر دیونیسوس هنگامی که پسرش به دست تیتان ها تکه تکه شد غایب بود.افسانه های اروپایی نیز لبریز از کودکان قهرمانی است که مورد تهدید غولان و دیوان اند.هانسل و گرتل جادوگر خود را داشتند.سیندرلا زن پدر بد جنس و خواهرخواندگان نا مطبوع خود را داشت و دختر شنل قرمزی گرگ خود را.ما می توانیم با کودکان ناتوانی که در این قصه ها مورد سوء تفاهم و بهره برداری قرار گرفته اند احساس همدلی کنیم.آیا کسی هست که در کودکی به نوعی مورد بد رفتاری جسمی یا عاطفی قرار نگرفته باشد؟ بزرگترهای خشن قطعا می توانند به چشم کودک همچون غولان و جادوگران بنمایند.
به همین دلیل قصه های کلاسیک پریان ما را مسحور خود می سازند.وقتی والت دیزنی داستان سفید برفی را برای نخستین فیلم موضوع دار نقاشی متحرک خود انتخاب کرد کاملا به این امر واقف بود .موفقیت او به دلیل این توانایی بود که می_توانست با کودکی که درون همه ما هست سخن بگوید.و این کلام کارل گوستاو یونگ در مقاله اش”روانشناسی کهن الگوی کودک” که:” کودک راه دگرگونی آتی شخصیت را هموار میکند و شفا وتمامیت می آورد” یاد آور این پیش گویی کتاب مقدس است که “و کودکی خردسال آنها را هدایت خواهد کرد.”
از دهه۱۹۶۰کودک درون موضوع مورد علاقه روانشناسی شد.و این دید که کودک بخش حایز اهمیتی از تحلیل رفتار متقابل است، توسط اریک برن عرضه شد.او تصویری از جهانی درونی متشکل از سه بخش کودک و والد و بالغ را پیش روی ما می نهد.والد آن بخش از وجود ماست که احکام وقواعد (امر ونهی ها)را وضع می_کند.کودک درون یکی از بخشهای نفی شده وجودمان است که وقتی به دوران پختگی وبلوغ گام می نهادیم آن را پشت سر گذاشتیم و رها کردیم.از این رواکنون مسئولیم که او را باز یابیم و مورد مراقبت و حمایت قرار دهیم.در دهه ۱۹۸۰ کودک درون به عنوان بخشی از جنبش شفا مورد توجه قرار گرفت.
همه ما برای بقا در جهانمان تا حدودی کودک درون خود را نفی کرده ایم.واین سوء استفاده محسوب می شود عملا غیر ممکن است در روزگارما که زمان اعتیاد ها و جنایات و جنگها وحتی تهدید و تخریب محیط زیست است کودک درون در اعماق وجودمان مدفون نشده باشد.جهان ما برای بخش حساس و آسیب پذیر وجودمان جای امنی نیست.
کودک درون ضمیر حسی واحساس کننده ماست. برایمان ذوق وشوق و انرژی به ارمغان می آورد.حال چگونه کودک درون خود را شفا بخشیم؟نخست با یافتن و شناختن وسپس با تجربه آن. وقتی با کودک درون خویش روبرو می شویم اغلب اوقات در می یابیم که نیاز هایش –نیاز به محبت وامنیت واحترام واعتمادوهدایت برآورده نشده اند.
غیاب این اوضاع و شرایط اساسی در کودک درون ما حالت مزمن اضطراب وترس وشرم وخشم ونومیدی ایجاد می کند. به عنوان افرادی بالغ چگونه می توانیم جهان خود را برپایه واساس متزلزل کودکی وحشت زده و منزوی بنا کنیم که نیازهای اساسی اش هیچ گاه برآورده نشده است؟ هر فرد مسئول مراقبت از کودک درون خویش است.

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۹:۳۹ ق.ظ

دیدگاه


2 + سه =