دیگرانگاری در انسان شناسی فرهنگی ما
علی رزمآرای
گروه فرهنگی: انسانشناسی فرهنگی که گاه مردمشناسی اجتماعی نیز نامیده میشود به مطالعه فرهنگ و جامعه انسانی میپردازد. در انسانشناسی فرهنگی، تفاوتها و شباهتهای اجتماعی و فرهنگی جامعههای گوناگون بررسی میشود. انسانشناسی هم به بررسی جوامع بشری خاص معاصر میپردازد و هم الگوهای مسلط بر فرهنگ بشری را مطالعه میکند. اصطلاحهای انسان شناسی اجتماعی و انسانشناسی فرهنگی قالبا به یک معنا به کار برده می شوند، و هردو جوامع خاص بشری را به منظور فهم دلایل همانندیها و نا همانندیهای آنها تو صیف و تحلیل میکنند. مردم نگاری و قومشناسی به ترتیب این دو جنبه از کار انسانشناسی فرهنگی را انجام میدهند. رشتهی انسان شناسی محصول نسبت طولانی اکتشافات و بررسیهای اروپایی است، اما این علاقهمندی به جلوه های گوناگون زندگی بشری منحصر به غرب نبوده است. برای نمونه، عربها و چینیها، هزاران سال است که به بررسی جوامع خودی و جوامع دیگر به گونه ای منظم علاقه نشان دادهاند. همچنین اندیشهی ابن خلدون چنان به اندیشه های دانشوران اجتماعی اخیر نزدیک است که برخی از جامعهشناسان و انسانشناسان او را بنیانگذار این رشته میانگارند. با این همه، بررسی منظم جلوه های گوناگون جامعهی بشری در کانونهای دانشوری اروپایی به شکوفایی رسیده است. بررسی انسان شناختی مقایسهی میان فرهنگهای معاصر و پژوهش¬های راجع به دگرگونیهای فرهنگی و زیست شناختی را در بر میگیرد.انسان شناسی به دو نوع انسان شناسی فرهنگی و انسان شناسی جسمانی یا زیست شناختی تقسیم میشود.انسان شناسی در کل رشتهای جامع است که موضوع آن مطالعه نوع بشر است. علوم طبیعی فلسفه تاریخ، الهیات، مطالعات کلاسیک، و حتی حقوق و فقه همه در پی آن شدند که در باره همین نوع بشر که پر از پیچیدگی است، توضیحی ارایه کنند. برای بررسی و مطالعه جامعه بشری به خودمان و دیگران هردو نظر داریم. روابط دیالکتیک میان من و دیگری، فرد و گروه در قلب انسان شناسی قرار دارد. این دیگری کیست؟ و دیگران در باره ما، فرهنگ ما و جامعه ما، چه قضاوتی دارند؟ آیا دیگران انسان هستند؟ اگر گفتیم دیگران هم انسان هستتند، چه معنایی بر آن بار میشود؟ آیا میتوان گفت جوامع کوچک ابتدایی آیینه تمام نمای گذشته متحول شده جهان متمدن هستند؟ آیا در میان مردم این دو نوع جامعه هیچ گونه مشترکاتی وجود دارد؟ آن مشترکات کدامند؟ آیا آنقدر متفاوت و متمایز هستیم که هر فرهنگی را باید جدا و بریده از دیگری بررسی کرد به نحوی که هیچ مبنایی برای مقایسه نباشد و بر فرض وجود هم چنین مبنایی بسیار سست و غیر قابل توجه است. آیا دین محصول جامعه و صرفا اختراع و پروژه بشر است؟ یا آنکه دین چیزی فراتر در آسمان و زمین هست که دانشمندان علوم طبیعی و اجتماعی باید به شرح آنها بپردازند؟ آیا پیامهای بیرونی و وحی ناشی از عواطف و انگیزههای دینی است یا هردو ناشی از ذهن معیوب و آگاهی کاذب هستند؟ آیا دین پدیده ای جهانی است یا به زودی، بر اثر فشار و قدرت تکنولوژی و عقل از صحنه جهانی محو خواهد شد؟ اینها همه پرسشهایی است که بسیاری از علوم اجتماعی کمر همت به پاسخ آن بستهاند. انسان شناسی تلاش کرد تا در این راه از قافله عقب نماند و به برخی از ابعاد این پرسشها پاسخ گوید. این پرسشهای متفاوت به علوم متفاوت نیاز داشت و بر این اساس امر دیگری به نام تقسیم بندی درونی و خاصتر در هر کدام از علوم اجتماعی نیز رخ داد. بی تردید نیاز به پاسخ گویی از یک سو و فقر روش شناختی و محدودیتهای موضوعی در سوی دیگر موجب شد که بیشتر علوم اجتماعی و الهیاتی دچار تقسیمبندیهای فرعی و درونی شود. انسان شناسی نیز از این امر مستثنی نبوده است و به انواعی تقسیم شده است. به تناسب فرهنگ زیست، زندگی و آثار انسان باستان و زبان آدمیان انسان شناسی به چهار شاخه اصلی انسان شناسی فرهنگی، انسان شناسی بیولوژیک، انسان شناسی باستان شناختی و انسان شناسی زبان شناختی تقسیم شد. در این نوشتار محور و مبنای کار ما انسان شناسی فرهنگی است. انسان شناسی فرهنگی به بررسی جامعه و فرهنگ بشری میپردازد. به لحاظ روشی کارهای انسان شناسی به دو صورت انجام میگیرد: مردم نگاری که بر پایه تحقیق میدانی استوار است و قوم شناسی که مبنای بررسی آن مقایسه میان فرهنگی است.
یکی از اصول مسلم در انسان شناسی آن است که فرهنگها با هم مرتبطند و از این نظر حتی دستاوردهای مردم نگاری که به بنا به تعریف شرحی از یک اجتماع، جامعه یا فرهنگ خاص را بدست میدهد میتواند قابل تعمیم باشد.
مبنای نظری نوشتار:در میان فرهنگ شناسان و انسانشناسان فرهنگی این نظریه مطرح است که میان فرهنگ عمومی یک جامعه و برداشتهای غالب مردم آن جامعه در باره خودشان ارتباط وجود دارد. به تعبیر دیگر زمینهها و پیشفرضهای ریشه دار و عمیق فرهنگی در یک جامعه در نوع نگاه مردم آن جامعه به خویشتن خویش تاثیر زیادی دارد و از این رو توجه به آنها بسیار مهم است.
شاید بتوان این را همان دانست که انسان شناسی از آن به هویت زیستی – فرهنگی یاد میکند و بی تردید هویت زنانه از بارزترین مواردی است که در فرایند شکل گیری، در تداوم و در پیامدهای خود سبب بروز تنشهای درون و بین جنسی شده است.نکته دوم آنکه از مؤلفههای اصلی فرهنگ اکتسابی بودن آن است. همین نکته اساسی است که فرهنگ را محور بسیاری از علوم اجتماعی از جمله روانشناسی، جامعه شناسی و انسان شناسی ساخته است. اکتسابی بودن فرهنگ یک امر انسانی است. انسانشناسان فرهنگی بر این توافق دارند که یادگیری فرهنگ تنها در میان انسانها رواج دارد و همه انسانها فرهنگ دارند. انسانشناسان این عقیده سده نوزدهمی را که وحدت روحی انسان نامیده شده است، قبول دارند. این عقیده به معنای آن است که گر چه افراد بشر از جهت گرایشها و گنجایشهای عاطفی و فکری تفاوت دارند ولی همه اقوام بشری از ظرفیتهای یکسانی برای فرهنگ برخوردارند. انسانها با هر ژن و قیافه ظاهری میتوانند هرگونه سنت فرهنگی را بیاموزند.
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۷:۱۷ ق.ظ