جامعهشناسی مردممدار زندگی کردن را به مردم میآموزد
گروه اجتماعی: جامعهشناسی در ایران بیشتر در سنت فرانسوی و به اصطلاح پوزیتیویستی رشد کرده است. اگرچه انتقادات زیادی که به این سنت از زاویه رقبا مطرح میشود بیشتر معطوف به سنت پوزیتیویستی غربی است تا وضعیت حال ما، باید توجه داشت که علم اجتماعی متعارف در ایران هنوز نتوانسته است دقیقا بر اساس بنیاد فلسفه اثباتی به جلو برود. با این حال، علوم اجتماعی ایرانی غیرمداخلهگر، توصیفگرایانه و آماری و در سطحی دیگر نظریهزده است.
این امر نشان میدهد که بسته کامل و منسجمی برای توضیح علوم اجتماعی در پیش روی ما قرار ندارد. شکلی از علوم اجتماعی بهشدت کمی، آمارزده و پرسشنامهمحور است. در اینجا محققان چنان غرق در بازی بیپایان تکنیکهای آماری میشوند که فراموش میکنند دارند در زمین دیگری بازی میکنند و از توضیح پدیدههای اجتماعی کاملا دور شدهاند. شکل دیگری از جامعهشناسان ما ناتوانی خود را در نوعی نظریهزدگی پنهان کردهاند. این دومی صرفا به جامعهشناسی پوزیتیویستی محدود نمیشود بلکه طیف تفسیرگراها و علاقهمندان به نظریههای انتقادی را هم دربر میگیرد. با این حال ریشههای آن را میتوان در نوعی دورکیمگرایی جستوجو کرد؛ اینکه برای فهم جامعه ایران باید همان مفاهیم و سازههای نظری را بهکار گرفت که جامعهشناسان غربی چون دورکیم، وبر، پارسنز، مرتون و… داشتهاند. از سنت نیرومند محافظهکارانه پوزیتیویستی که بگذریم، سنت نحیفی در دانشگاههای ما حداقل از میانه دهه ۶۰ پدید آمده است که آن را سنت انتقادی ایرانی نام مینهیم. جامعهشناسی انتقادی، آنگونه که من میفهمم، رابطه تنگاتنگی میان نظریه و عمل ایجاد میکند و این به معنای متعهد بودن جامعهشناس به مسائل اجتماعی است که پیرامونش در جریان است.جامعهشناسی انتقادی نمیتواند به عمل و پرکتیس نیندیشید؛ نمیتواند در حوزه دانشگاه محصور بماند و با مردم رابطه برقرار نکند بلکه در تلاش است بر ذهنیت و دیدگاه مردم تاثیر بگذارد. بنابراین باید در میدانهای مختلف جامعه حضور داشته باشد. من حداقل سه میدان را برای جامعهشناس انتقادی تشخیص میدهم:
•میدان روشنفکری
•میدان مردم معمولی
•میدان قدرت
اما متاسفانه آنچه در ایران با عنوان جامعهشناسی انتقادی شناخته شده است، به یکسری انتقادات نظری عمدتا برخاسته از مکتب فرانکفورت محدود شده است. جامعهشناسی ایران به نحوی بیمارگونه میخواهد از خلال نشریهها و فلسفه غرب نگاهی هم به ایران داشته باشد اما دغدغه اساسیاش فلسفه غرب است. گروه دیگری نیز وجود دارند که از دانش جامعهشناسی غرب هم بیبهرهاند و با ذهنی خالی میخواهند به نحوی ایدئولوژیک جامعه ایران را توضیح دهند. ما به جامعهشناسانی نیاز داریم که نگاهشان تماما به تاریخ و جامعه ایران باشد و البته از بینش جامعهشناسی غرب نیز تهی نباشند. هنگامی که از مفهوم جامعهشناسی آکادمیک در ایران سخن میگوییم باید مراقب باشیم که جریانهای متعارض جامعهشناسی را که عمدتا به صورت فردی جلو میروند ذیل این عنوان تقلیل ندهیم. ما با جریانهای فردساختهای مواجهیم که یا در دانشگاهها محدودند یا در هر دو حوزه روشنفکری (حوزه عمومی) و آکادمی مشغول به کارند. در کنار این جریانهای شخصمحور، یک جریان نیرومند جامعهشناسی در ایران وجود دارد که حرفه محور است؛ یعنی علوم اجتماعی را صرفا به عنوان شغل و منبع کسب درآمدمیبیند.
این جریان نیرومند نیز در هر دو حوزه بازار (نه حوزه عمومی) و آکادمی فعال است. این دو جریان- شخصمحور و حرفهمحور- را باید در جای خود مورد داوری قرار داد. هر قدر جریانی از جامعهشناسی که رابط بین حوزه روشنفکری و آکادمی است در تنگناها و فشارهای سیاسی قرار دارد، جریان دوم با سرخوشی هم آکادمی و هم بازار را به بازی میگیرد. این دسته از افراد بیشتر از آنکه نگرانی و دغدغه مسائل اجتماعی را داشته باشند، نگران مسائل شخصی زندگی خود هستند. به نظر من، رابطه آکادمی با حوزه عمومی از درون دانشگاه شروع میشود.
اگر درون دانشگاه نتوانیم حلقهای از گفتوگو بین دوستان و دانشجویان خود ایجاد کنیم، در بیرون از دانشگاه هم اتفاقی صورت نمیگیرد. اما اجازه دهید به جریان جدیدی که در ایران حول جامعهشناسی مردممدار شکل گرفته است، بپردازیم. ابتدا دوست دارم تلقیای را که از جامعهشناسی مردممدار در ایران به وجود آمده است، شرح دهم: یکی از جلوههای مردممدار بودن جامعهشناسی این بوده است که یکسری از جامعهشناسان اینجا و آنجا سخنرانی کنند یا مطلب بنویسند و مصاحبه کنند. این مهمترین تجلی ادعای مردممدار بودن است که من تاکنون در ایران دیدهام. پرسش اول این است که »مردم« در جامعهشناسی مردممدار چه کسانی هستند؟
به سادگی میتوان متوجه شد که مردم در اینجا همان گروه همهجا حاضرند یعنی کسانی که روزنامه میخوانند، مصاحبههای ما را دنبال میکنند یا پای سخنرانیهای ما مینشینند. بدینترتیب، معنای مردم به حیطه محدودی از افراد طبقات متوسط فرهنگی محدود میشود. اما چه بر سر عامه مردم میآید؟ جامعهشناس مردممدار چگونه قرار است با آنها مرتبط شود؟ جایگاه سایر مردم کجاست؟ این چیزی است که انتظار میرود مطالعات فرهنگی بیشتر آن را درک کند برای اینکه مطالعات فرهنگی قرار است جماعتی که به کل فراموش شدهاند را دریابد.
اما گروهی که در ایران مشتاقانه به سمت جامعهشناسی مردممدار رفتند از معنای public( (عموم مردم) در عبارت جامعهشناسی مردممدار غفلت کردهاند و بر وجه سویسیولوژی بیش از وجه پابلیک آن انگشت گذاشتهاند. نکته دوم اینکه، جامعهشناس مردممدار به معنایی که در ایران باب شده است، کارش را به آگاهیرسانی، شرح دادن و روضهخواندن برای مردم (البته گروهی محدود که مردم نامگرفتهاند) محدود میکند. بهراستی، جامعهشناس کیست که قرار است به مردم هشدار دهد یا آگاهشان کند؟ این اقتدار و مشروعیت را از کجا کسب کرده است؟
چگونه صاحب این حق شده است که برای مردم سخن بگوید؟نکته سومی که جامعهشناسان مردممدار ایرانی بدان بیتوجهاند این است که باید از وظیفه سخن گفتن برای مردم دست بردارند و به وظیفه سخن گفتن درباره مردم بپردازد. در اولی جامعهشناس روبروی مردم میایستد و در حضورشان سخن میگوید، آگاهشان میکند، اندرزشان میدهد یا برایشان تحلیل میکند. مفهوم »برای« در دومی نه به معنای »در حضور مردم« بلکه ناظر بر »بهخاطر مردم« است؛ اینکه جامعهشناس مردممدار در دفاع از مردم و حیثیت آنان، جایگاهشان و رنجی که در جامعه میبرند سخن بگوید. این سخن میتواند نقش نمایندگی در حضور قدرت را ایفا کند. اینجاست که این پرسش پدید میآید که تا چه اندازه ما صدای مردم را میشنویم و این صدا را به گوش گروههای قدرت در جامعه میرسانیم؟ همینطور کار جامعهشناس مردممدار قاعدتا باید این باشد که کنارمردم بایستد و چیزهایی را تجربه کند که آنان تجربه کردهاند و در نهایت، تجربههای مردم را به نحوی جدید و جدیتر در فضاهای علمی و سیاسی صورتبندی کند. او باید صرفا به جای آگاهی دادن به مردم سراغ آگاهیهای مردم برود و این آگاهیها را به دیگران قدرتمند نشان دهد. پدیدهای که اینک در جامعه ایران با آن روبهرو هستیم، با مفهوم »منبری شدن جامعهشناسی« بهتر فهم میشود، بر اساس این مفهوم، جامعهشناسی مردممدار به دلیل بلند کردن صدای خود به روی مردم به جای بلند کردن صدای مردم در برابر قدرت، امری نخبهگرایانه میشود؛
یعنی از موضع بالا برای مردم موعظه میکند. این پدیدهای جدید نیست، اینکه جامعهشناس در مطبوعات حرفهای خود را بزند همیشه وجود داشته است و نباید با مردممدارانه کردن جامعهشناسی یکی گرفته شود. این عملکرد، چیزی نیست که جامعهشناسی را مردممدار میکند بلکه همان شکل نخبهگرایانه جامعهشناسی و در بهترین حالت انتقادی کردن علوم اجتماعی است. طی چند دهه گذشته همواره جامعهشناسانی بودهاند که در مطبوعات حضور مستمر و فعال داشتهاند اما هیچگاه خود را مردممدار تعریف نکردند و از این امر پروژهای جدید نساختهاند. به نظر من، مردممدار بودن، درس دادن به مردم نیست بلکه درس گرفتن از مردم است.
جامعهشناسی مردممدار زندگی کردن را به مردم نمیآموزد بلکه با مردم زندگی میکند. به جای تشریح پیچیده زیست اجتماعی برای مردم باید با مردم زیست کرد. جامعهشناسی مردممدار اگرچه دانشی است که به زبان ساده برای مردم حرف بزند اما باید به زبان پیچیدهتر زبان مردم را در فضاهای دیگری بفهمد و ترجمه کند. اما در ایران غالبا جامعهشناس، روشنفکر همهچیزدانی است که رخت خود را درون شبکههای اجتماعی افکنده است، و با ایجاد کانالهایی تلگرامی که محدود به طبقات دانشگاهی میشود قصد دارد بیشتر به خود تشخص ببخشد تا به مردم.این همان رویکرد روشنفکرانه و نخبهگرایانه است. مردم محروم، طبقات روستایی، فرودست و حاشیهنشینان کشوری کجای این جامعهشناسی مردممدار قرار دارند؟
به گزارش آرازآذربایجان به نقل از سرپوش ، گفته شده است که جامعهشناسی مردممدار باید به سه نوع برنامه ضعیف، میانه و قوی توجه کند .برنامه ضعیف یعنی سخن گفتن برای مردم به زبان ساده، برنامه میانه یعنی تولید دانش به کمک مردم و برنامه قوی به معنای فعال بودن جامعهشناس در همه عرصههای جامعه است؛ اما باید گفت متاسفانه این دانش در ایران به برنامه ضعیف تقلیل یافته است و ارادهای برای گذار به سایر برنامهها مشاهده نمیشود.
Arazazarbaijan.ejtemai@gmail.com
نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۶:۴۵ ق.ظ