تو مرا نمی فهمی من تو را نمی دانم

تو مرا نمی فهمی  من تو را نمی دانم

گروه اجتماعی:چند روزی است هیچ کدام از اعضای خانواده بیش از نیم ساعت در طول روز همدیگر را ندیده اند. هر کس برنامه خودش را دارد و به طور طبیعی عادت کرده اند کسی مزاحم دیگری نشود و برنامه هایشان را با هم تنظیم نکنند.پدر و مادر تنها مکالمه شان به بعضی مسائل بچه ها ختم می شود و بچه ها هم که از وقتی چشم باز کرده اند این شکل از زندگی را دیده اند، فکر می کنند دارای طبیعی ترین شکل خانواده هستند و به دنبال آن، کمترین میزان وابستگی را نیز به خانواده دارند.پدر و مادر از ته دل از شکل زندگی فرزندان راضی نیستند، اما وقتی خود این فرم از زندگی را یادشان داده اند، نمی توانند بر رفتار آنها خرده بگیرند؛ البته بماند که این شکل از زندگی اگر چه پدر و مادر را از جواب دادن به همدیگر و مسئولیت داشتن نسبت به یکدیگر آسوده کرده است، اما آنها وقتی این رویه را پیش گرفتند و به یک توافق نانوشته برای ادامه زندگی شان رسیده اند، به این مساله فکر نکردند که این فرم از زندگی، در مورد زندگی فرزندانشان هم، از آنها سلب مسئولیت می کند.
*گم شدن، کارکرد اصلی خانواده
وقتی بحث خانواده را مطرح می کنیم، منظور این است که افراد بر اساس نیازها ازدواج می کنند که مهم ترین نیاز به همدم، آرامش و یک محبت دوطرفه است، اما وقتی افراد وارد زندگی می شوند و از آنجا که متاسفانه امروزه به دلایل مختلفی از جمله بالا رفتن سن ازدواج، انتخاب ها در بیشتر مواقع به دلیل ترس گذشتن از سن ازدواج، شتاب زده و بدون آگاهی کامل انجام می شود، بعضی این افراد بعد از ازدواج به یک سرخوردگی ناشی از مطابقت نداشتن زندگی مشترک فعلی با انتظارات و خواسته هایشان می رسند و با یک درماندگی آموخته شده به جای یافتن راه حل، از چیزها و مسائل دیگری برای آرام کردن خود استفاده می کنند.
مهتاب بیات مشاور و کارشناس مسائل خانواده در گفت وگو ی اختصاصی، ضمن اشاره به گم شدن کارکرد اصلی خانواده، در بعضی از زندگی های مشترک می گوید: یکی از مسائلی که ظاهرا افراد را در این مواقع آرام می کند مسائل مادی است به همین دلیل ما اطراف خود به طور فراوان افرادی را می بینیم که دائم به فکر بزرگ تر کردن خانه، تعویض وسایل خانه یا بهتر کردن خودروی خود هستند و با این قبیل مسائل_سعی در آرام کردن و راضی کردن خود دارند، غافل از این که ممکن است این مسائل تا حدی برای زندگی ای که از آن راضی نیستند و در آن احساس خوشبختی و آرامش نمی کنند_یک مسکن یا آرامبخش باشد، اما قطعا درمان نیست!
نکته مهم این است که هر چقدر هم زن و شوهر های اینچنینی سعی در نشان دادن آرامش و تفاهم در زندگی شان داشته باشند، اما بوضوح سردی را در زندگی آنها می توان مشاهده کرد.این کارشناس خانواده می افزاید: اما بعضی از آنها هم با مراجعه به مشاور به طور علنی اعتراف می کنند همه چیز دارند، اما احساس راحتی و رضایت و خوشبختی و آرامش ندارند.وی معتقد است: این گونه افراد فراموش کرده اند اصل وجودی رابطه زناشویی چیست و نمی دانند واقعا از زندگی چه می خواهند، در حالی که برعکس در زمان های قدیم تکلیف افراد حداقل در این زمینه با خودشان مشخص بود و هرکس می دانست دقیقا از زندگی مشترک و خانه و خانواده چه می خواهد و همین مساله باعث می شد طلاق کمتر اتفاق افتد و هرکس کم یا زیاد به نسبت خود از زندگی اش تا حدی راضی باشد؛ اما اکنون سردی ای که بر بعضی خانواده ها حاکم است و بیشتر از اعتماد به نفس های کاذب ناشی می شود و این که بیشتر ما، نه تنها طرف مقابلمان را قبول نداریم، بلکه حتی خودمان را هم قبول نداریم و به طور کلی نمی_دانیم از زندگی چه می خواهیم.این مشاور با اشاره به این که ازدواج های زمان حال به گونه ای شده است که در بیشتر موارد افراد اول ازدواج می کنند و بعد انتخاب و قضاوت می کنند، می گوید: خیلی از افرادی که شاید در زندگی مشترک به مشکل اساسی بر نخورده باشند، اما زندگی آنچنان مشترکی را هم ندارند و به این نتیجه رسیده اند که هرکدام کنار هم، اما برای خودشان زندگی کنند و مستقل از هم تصمیم بگیرند و تفریح کنند و خلأ وجودی خودشان و خلأ صمیمیت و همدلی با همسرشان را بیرون از خانه و میان دوستانشان پر کنند، بزرگ ترین مشکلشان در انتخاب همسر بوده است.وی می افزاید: طرز تفکر خیلی از افراد این است که بعد از ازدواج طرف مقابل را تغییر دهند، در حالی که به طور معمول هیچ کس نمی تواند دیگری را به طور کامل عوض کند، یعنی ما برای تغییر طرف مقابل فقط می توانیم به او پیشنهاد هایی بدهیم اما نه می توانیم و نه حق تغییر او را داریم؛ اما وقتی هر کدام از طرفین می گوید من درست هستم و تو غلطی و هیچ کس حاضر نیست از مواضع خود کوتاه بیاید، نتیجه اش این می شود که در بهترین شکل دو فرد کنار هم زندگی می کنند و در شکل خیلی عالی، کاملا به همدیگر احترام می گذارند، اما طی یک قانون نانوشته فاصله بین خود را حفظ می کنند و کنار هم، هرکدام مستقل از دیگری به زندگی خود ادامه می دهند.
*ازدواج؛ نه دیر، نه زود
جالب است بدانید در بیشتر موارد کسانی که خیلی زود ازدواج می کنند بعد از سال ها به این نتیجه می رسند که به اندازه کافی به اصطلاح جوانی نکرده اند و زندگی مجردی را به اندازه کافی تجربه نکرده اند، در نتیجه چند سال بعد از ازدواج تازه تصمیم می گیرند وسط زندگی مشترک جزیره ای به نام زندگی مجردی برای خود بسازند تا خلأ های گذشته خود را جبران کنند.معمولا هم برای این کار هزار دلیل و برهان دارند، ولی متاسفانه بعد از مدتی این شکل از زندگی عادت آنها می شود و در بیشتر موارد هم طرف مقابل آنها چاره ای جز پذیرش و در بعضی مواقع در پیش گرفتن فرم زندگی آنها برای خود، ندارند و بعضی از آنها هم به دلیل تنهایی و خلأ وجود یک همدم دچار افسردگی و مشکلات روحی و روانی می شوند.از طرفی دیگر، افرادی هم هستند که در سنین خیلی بالا ازدواج می_کنند. بعضی از آنها هم مشکل دیگری به نام عادت به زندگی مجردی دارند و برایشان بسیار مشکل است بعد از سالیان سال تنهایی زندگی کردن، به یک زندگی به تمام معنا مشترک تن دهند و معمولا از قبول مسئولیت زندگی مشترک سر باز می زنند و در بیشتر موارد همان ابتدای زندگی، زندگی خود را از همسر به طور نا نوشته و نامحسوس جدا می کنند و آنها هم به زندگی مجردی در دل زندگی مشترک ادامه می دهد.
*رفیق بازی و زندگی های متاهلی ـ مجردی
بعضی از خانم ها یا آقایان بعد از ازدواج نمی توانند از تمام روابط دوستی قبل از ازدواجشان دست بکشند یا حداقل آن را محدود کنند و به اصطلاح زندگی شان به روابط با دوستانشان بند است. این رفتار را که همه با عنوان رفیق بازی می شناسند از مواردی است که می تواند زندگی مشترک را به یک زندگی سرد و مجردی تبدیل کند که در آن یکی از زوجین یا هر دو، تمام اوقات خوشی و تفریحشان را با دوستانشان سپری می کنند و خستگی و استراحت خود را به خانه مشترک می آورند.البته نکته قابل توجه این است که بعضی تحقیقات و همین طور تجربه های مختلف ثابت کرده است اگر فقط یکی از زوجین عادت به رفیق بازی داشته باشد، دیگری با هوشیاری و درایت می تواند وی را به مرور به خانه و خانواده علاقه مند کرده و با خوشرویی و مهربانی ساعات گذراندن وقت او در بیرون از خانه و بدون خانواده را کاهش دهد.
*استقلال مادی زنان، مهم ترین عامل زندگی های مشترک از هم جدا
در گذشته زنان معمولا از نظر مسائل مالی کاملا به همسرانشان وابسته بودند. به طور معمول این وابستگی مالی و مادی وابستگی های دیگری به همسر را نیز در زندگی زنان به وجود می آورد که البته خوب یا بد بودنش بحث جداگانه ای می طلبد، اما امروزه با شاغل شدن تعداد زیادی از زنان یا شاهد تشکیل ندادن خانواده یا دیر تشکیل شدن آن هستیم و در بعضی موارد هم اشتغال بیش از حد زنان حتی در مشاغل مردانه باعث تغییرشکل یافتن خانواده شده است.دکتر اصغر کیهان نیا، مشاور و کارشناس علوم رفتاری در گفت وگو با جام جم، به استقلال زنان طی سالیان گذشته اشاره می کند و می گوید: شاید مهمترین دلیل تغییر شکل بعضی خانواده ها از یک خانواده منسجم با شکل طبیعی به خانواده هایی که در آن زن و شوهر کنار هم، اما مستقل از هم زندگی می کنند وارد شدن زنان به بازار کار و استقلال مالی ناشی از اشتغال آنها باشد.وی می افزاید: همچنین هر چقدر زنان بیشتر در درون اجتماع وقت می گذرانند، وقت کمتری را صرف خانه و خانواده می کنند، که این امر نیز به تغییر شکل خانواده کمک می کند.
*مزایای زندگی های مستقل
شاید وقتی اسم زندگی های مستقل و مجردی در بطن خانواده را می شنویم هرگز فکر نکنیم این نوع از زندگی هم می تواند در کنار معایب خیلی زیادش محاسنی هم داشته باشد؛ البته مزایای آن فقط به از بین نرفتن احترام ها و از هم پاشیده نشدن زندگی در ظاهر و به وجود آمدن یک آرامش ظاهری ختم می شود.دکتر کیهان نیا ضمن اشاره به شکل خانواده های قدیمی می_گوید: در گذشته که افراد به صورت خانواده گستر زندگی می کردند، یعنی چند خانواده در کنار هم بودند، مشکلات اینچنینی در میان آنها کمتر بود و همبستگی بیشتری داشتند. آنها برای حل مشکلات، با هم کمک می کردند؛ اما طی صد سال گذشته شکل خانواده ها گاه بتدریج و گاه بسرعت تغییر کرده است و بیشتر هم تحت تاثیر رسانه ها نه تنها خانواده ها از هم فاصله گرفتند، بلکه در بعضی موارد اعضای یک خانواده نیز از یکدیگر دور و دورتر شده اند.این روان شناس به اندک مزایای این نوع از زندگی هم اشاره می کند و می گوید: در زندگی های مستقل در درون زندگی مشترک، افراد اصطکاک کمتری با هم دارند. وقتی ارتباط ها به حداقل می_رسد در نتیجه اختلاف ها و تنش ها هم به کمترین میزان ممکن کاهش پیدا می کند. زن و شوهر در این گونه زندگی ها چون هر دو مشغول کار خود هستند، اوقات کمی را با هم می_گذرانند. به طور طبیعی مشاجرات خیلی کمتری با هم دارند و احترام ها نیز بیشتر رعایت می شود.
*تاثیر خانواده مستقل روی فرزندان
باید به این موضوع توجه کنیم که هر چقدر هم تنش در خانواده های مستقل، یعنی کسانی که زندگی مشترک اما مستقل از هم دارند، وجود نداشته باشد؛ اما یک جای کار درست نیست. یعنی با این که در ظاهر آنها با احترام با هم برخورد می کنند و شاید جنگ و دعوایی یا حتی کوچک ترین تنشی میانشان وجود نداشته باشد، اما به طور معمول سردی حاکم بر زندگی آنها و شکل غیرطبیعی خانواده، سلامت روان افراد آن خانواده را به مخاطره می اندازد و البته مهم تر از همه آسیبی است که به فرزندان این خانواده ها وارد می شود.
این که آنها یاد می گیرند به جای همدلی و همفکری خانوادگی از سن کم به صورت انفرادی تصمیم بگیرند و زندگی کنند و بیشتر از همه آن سردی بین والدین به طور معمول آنها را افرادی سرد و بی روح و خالی از احساس بار می_آورد.مهتاب بیات، مشاور و کارشناس مسائل خانواده، در مورد فرزندان کسانی که در عین متاهل و صاحب خانواده بودن، زندگی مجردی را بر می گزینند، می گوید: فرزندان در این گونه خانواده ها، روابط عاشقانه ای بین پدر و مادرشان نمی بینند.
امنیت روانی و به طور کلی سلامت روانی در این بچه ها به خطر می افتد و این بچه ها وقتی بزرگ می شوند خانواده هایی به همین شکل تشکیل می دهند و این مساله یک دور باطل را به وجود می آورد و باعث می شود یک نسل دیگر نیز به همین منوال زندگی کنند و در بیشتر مواقع این رفتار آموخته شده به نسلهای بعدی هم انتقال می یابد.

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳ ساعت ۳:۳۳ ق.ظ

دیدگاه


− پنج = 1