توکل یعنی خداوند را مسبب الاسباب بدانیم

توکل یعنی خداوند را مسبب الاسباب بدانیم

گروه دین و زندگی: توکل مراتب دارد هم راجع به مردم و هم راجع به حالات. برای مردم توکل همین که بگوید به خدا توکل می کنیم و تسبیب اسباب هم می کند. مثل کشاورز که می_کارد، آبیاری می کند، وجین و مواظبت می_کند، ولی راجع به حاصلش توکل دارد. اگر هم مؤمن حسابی باشد و از او بپرسند، می گوید: »ما کارمان را کردیم و حال نوبت خداست که برکت عنایت کند.«
این گاهی لفظ است و خوب است و گاهی علاوه بر لفظ، قلب است، یعنی عقیده که»لا مؤثر فی الوجود، الا الله«. کار از ما و برکت از خداست کوشش و تلاش از ما و نتیجه از خداست. این مرتبه اول توکل است و خدا برکت می دهد و گره هایش را باز می کند. اسم این را توکل عوام و یا توکل عموم می گذاریم.
پیغمبر اکرم(ص) توکل بالایی داشتند؛ اما بالاخره برای پیروزی تسبیب اسباب می کرد؛ مثلا خندق می کند برای اینکه دشمن به مدینه وارد نشود و لشکرکشی می کرد و ۸۴ جنگ در عرض ده سال کرد و در همه اینها با توکل پیش می رفت اما به هر اندازه که می توانست، تلاش می کرد تا لشکر تهیه کند و تجهیزات و امکانات تهیه کند ولو اینکه خندق بکند. اسباب از پیغمبر و مسلمان ها، و پیروزی از خدا بود. در جنگ احُد همه فرار کردند، جز یک زن و امیرالمؤمنین(ع). آن زن افسار شتر پیغمبر را داشت و امیرالمؤمنین هم مواظبت کامل از پیغمبر اکرم(ص) می کرد.
پیغمبر(ص) یک جمله دارند: »خدایا! دین از توست و تا اینجا آن را آوردیم؛ اگر می خواهی پیروز شویم و اگر هم می خواهی، پیروز نشویم هرچه تو بخواهی.«
در این ۸۴ جنگ، با همین توکل پیروز شدند. تاریخ اسلام را مطالعه کنید. در دو جنگ گوشمالی حسابی به مسلمان ها داده شد: یکی جنگ احُد که خلاف دستور پیغمبر، آن دره را رها کردند و دشمن از همان دره وارد شد و مسلمانها را کشت و مسلمان ها مجبور شدند فرار کنند.
پیغمبر اکرم(ص) خیلی زخم برداشت و می_گویند نود زخم به بدن مبارک امیرالمؤمنین بود. بالاخره خدا ترس را در دل دشمن انداخت و دشمن فرار کرد.
پیغمبر اکرم(ص) در دامنه کوهی نشسته بودند و این شکسته ها یکی یکی برگشتند و اطراف ایشان را گرفتند. یکی گفت: »یا رسول الله! ما که پیروز بودیم، چرا شکست خوردیم؟« فرمود: »برای اینکه یک لحظه خدا را فراموش کردید و این گوشمالی برای این بود.« همین گوشمالی هم از الطاف خفیه خداست، به خاطر اینکه یک لحظه خدا را فراموش کردند.
جنگ دیگری که قرآن هم متعرض است، جنگ بعد از فتح مکه است. مسلمان ها خیلی مجهز بودند و غرور آنها را گرفت و خدا را فراموش کردند. این جنگ نیز همان طور شد. در همان مرحله اول دشمن شبیخون زد و از اطراف هجوم آورد و همه به جز چهار پنج نفر فرار کردند. یک گوشمالی حسابی خوردند و بعد خدا پیروزشان کرد. آیه آمد که: شکست خوردید برای اینکه »إذ أعجبتکُم کثرتُکُم: فراوانی تان شما را خودبین کرد!«
اینها پند برای ماست. پیغمبر اکرم(ص) در ۸۴ جنگ به اندازه ای که می توانست، امکانات تهیه می کرد و لشکرکشی می کرد؛ اما پیروزی را از خدا می خواست و معنای توکل هم این است. مسلمان ها نیز چنین بودند. به قول مثنوی:
تاریخ می گوید پیغمبر اکرم(ص) بالای کوه رفت و رئیس لشکر دشمن هم برای تفریح بالا آمد. پیغمبر(ص) دراز کشیده بود و او آمد، پایش را روی سینه حضرت گذاشت و شمشیر کشید و حضرت را صدا کرد. پیغمبر چشم باز کرد، دید که زیر چکمه دشمن است. آن رئیس لشکر گفت: »کیست که تو را از دست من نجات دهد؟ افرادت پایین هستند و نمی دانند، فقط من و تو اینجا هستیم. حال چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟« فرمود: »الله«. او تا خواست شمشیرش را فرود آورد، پایش لغزید و زمین خورد پیغمبر(ص) بلند شد و شمشیر را برداشت و پای مبارک را روی سینه او گذاشت و فرمود: »چه کسی هست که تو را از دست من نجات دهد؟« او هم که آدم زرنگی بود، گفت: »بزرگواری تو!« حضرت او را رها کرد و شمشیرش را به او دادند و رفت.
مرادم اینجاست که توکل این گونه که اصلا اسباب را نبیند. گاهی فرد اسباب را می بیند و خدا را مسبب الاسباب قرار می دهد و نتیجه از خداست، مثل زارع و مثل تجهیز قوا برای جنگ پیروزی از خداست و آماده کردن تجهیزات از ماست. اما گاهی اصلا سبب را نمی بیند که این توحید افعالی به معنای بالاست. این فقط مربوط به پیغمبر(ص) هم نیست، بلکه در همه ما وارد شده است.
اگر ما دستمان از همه اسباب بریده شد و در بن بست بودیم، آنگاه توحید افعالی پیدا می شود و توکل به این معنا که اسباب را نبیند، زنده می شود: »فاذا رَکبوا فی الفُلک دعوالله مخلصین له الدین. فلما نجّاهم الی البرّ اذا هم یُشرکون: چون سوار کشتی شدند [و گرفتار آمدند،] خالصانه خدا را خواندند؛ اما همین که به خشکی آمدند و نجات یافتند، بی درنگ مشرک شدند!«این توحید افعالی به معنای بالاست و برای همه ما پیش آمده است.
در آن زمان که اسباب را و هیچ چیز و هیچ کس را نمی بینیم، مگر خدا را. در آن زمان فقط توحید ذاتی و عبادی و افعالی نیست، بلکه می_یابد که خدا یکی است و مؤثر یکی است. لذا هیچ گاه در بن بست ها متوسل به دو تا نمی شود. یکی از ادله ای که برای توحید آوردند، همین ادله فطرت است که انسان در بن بست ها متوسل به دو تا نمی_شود. همان وقت خدا را مستجمع جمیع صفات کمالات می داند. یعنی خدا را عالم می داند. لذا وقتی خدا خدا می کند یعنی اینکه خدا را قادر می داند و می فهمد و می یابد که خدا این را نجات می دهد.
روایتی برای مؤمن داریم و مؤمن همان است که توکل به خدا دارد (انهُ لیس لهُ سُلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون)، مؤمن یعنی متوکل. امام صادق(ع) می فرماید: »أبا الله ان یجری الامور للمؤمن من حیث یحتسب«، خدا ابا دارد که برای مؤمن از جایی که گمان می کند کار کند، برایش »من حیث لایحتسب« کار می کند یعنی از راهی که گمان ندارد: »و من یتق الله یجعل لهُ مخرجا و یرزُقهُ من حیثُ لا یحتسب: هر که از خدا پروا کند، برون رفتی برایش ایجاد می کند و از جایی که گمان نمی کند، روزی اش می دهد«. اگر به راستی متقی باشد، راه باز می شود. گره کورها باز می شود و از راهی که گمان ندارد کارها اصلاح می شود. »و من یتوکل علی الله فهو حسبُه«، آنگاه برای هر گره کور و سد محکم و غم و اندوه بزرگ، »فهو حسبُه: خدا برایش بس است.«در قرآن و روایات راجع به توکل و اینکه مؤمن باید متوکل باشد، خیلی پافشاری شده است. قرآن می فرماید هر که به راستی پناهش خدا باشد و نه اینکه فقط بگوید خدایا به امید تو بلکه به راستی آن حالتی که برایش توکل پیدا شده باشد، آنگاه شیطان تسلطی بر او ندارد. شیطان بر کسی سلطه دارد که خدا ندارد. شیطان درون و شیطان برون و شیطان جنی و شیطان انسی بر کسی مسلط است که خدا ندارد.

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۰۲ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۵:۵۰ ق.ظ

دیدگاه


− 6 = یک