آزادگی آزادگان در قاب خاطره نمی گنجد

آزادگی آزادگان در قاب خاطره نمی گنجد

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:اشاره، کلیت نوشتار زیر بخشی از محفوظات ذهنی آزاده سرافراز ۸ سال دفاع مقدس دکتر علیرضا احمدی-زاد است. محفوظاتی که در خط روایت خود به عنوان بخش از زندگی گذشته آزادگان، فقط خاطره مانده بر خاطر آنان نیست!
بلکه تاریخ تکوین و تغییر انسان¬هایی است که آینده را خود برنگزیدند اما حال را به هیچ قیمتی به حال خود رها نکردند! حالی که از جنس دفاع بود و از جنس مقاومت و پایداری! رحلت حضرت امام خمینی آزار و اذیت‌ها، فشارهای فیزیکی و کتک‌کاری شکل دائمی داشت.
وقتی صف‌های پنج نفری تشکیل می‌دادیم شمارش همراه با ضربه محکم کابل بر روی شانه بود. اما درطول ۳ سال اسارت ما، بیشترین آزار و اذیت با رحلت حضرت امام مصادف شد.
وقتی خبر رحلت جانگداز امام منتشر شد کربلایی به پا شد. چون همه ما منتظر بودیم بعد از آزادی به دیدار ایشان برویم. خبر رحلت ایشان در سطح اردوگاه چیزی شبیه به یک انفجار در پی‌داشت. برای اینکه مراسم عزاداری رحلت حضرت امام (ره) برپا نشود آسایشگاه¬ها را به هم ریختند. متولیان و فعالین مراسم ها را، به کمک منافقین گلچین کرده و با خود می¬بردند.
اوضاع طوری شد که ما را از این اردوگاه به جای دیگر بردند که اتاق¬هایش کوچک تر بود در واقع یک آسایشگاه ۸۰ و یا ۹۰ نفره را به۳۰ نفره با ابعاد بسیار کوچکتر تبدیل کرده بودند. هواکش¬ها و پنجره‌ها را هم مسدود کردند. سلول انفرادی برای برپا کنندگان مراسم را تشدید و طولانی مدت کردند. بیشتر آزار و اذیت‌ها در این ایام رخ داد و بعضی از اسرا در این ایام در سلول¬های انفرادی زیر فشار شهید شدند.
مقابله: در مقابل ما هم عکس العمل نشان می¬دادیم اعم از اعتصاب غذا و… شدت آزارها طوری بود که مجبور شدیم بعضی مسائل را تحمل کرده و حتی کوتاه بیاییم. به طور کلی در قبال این اذیت¬ها برای درگیری فیزیکی با آنها، توان و امکانی وجود نداشت. آنها مسلح بودند و ما بی‌سلاح و دست خالی! اعتراض‌های ما به صورت شدت بخشیدن به برگزاری و انجام آیین‌های مذهبی و سوگواری بود.
آسایشگاه ۳۰ نفره: سه ماه به صورت فشرده ماندیم. ساعت‌های خروج در طول ۲۴ ساعت یک ساعت شده بود این یک ساعت هم برای پذیرایی و دور مجدد کتک¬ها و رفتن به سرویس بهداشتی تعیین شده بود. کف آسایشگاه خاکی بود آب پاشیده و با کابل می¬زدند اسرا هم روی خاک غلط می¬خوردند. این روند در طول دو یا سه ماه هر روز تکرار می¬شد.
به خاطر ماجرای عزاداری حضرت امام (ره) ما را به عنوان نیروهای شورش¬گر شناخته بودند.در این شرایط سخت و فشرده، هر کسی نماز خود را طولانی می¬کرد و با قرآن انس بیشتری داشت و یا در مراسمات حضور فعال¬تری داشت سریعاً بوسیله عوامل نفوذی منافقین شناسایی شده و گزارش داده می¬شدند. درست به همین ترتیب بود که عراقی¬ها یک سری نیروها را شناسایی کرده و دوباره به اردوگاه تکریت بردند. و ما بقی را در همان آسایشگاه¬های۳۰ نفره نگه داشتند. به این شکل فشار فیزیکی و محدودیت¬ها بیشتر می¬شد.
طبیعی بود که به خاطر حضور عوامل نفوذی و منافقین، فعالیت¬های مان بعد از مدتی لو می¬رفت برای اینکه انسجام ما از بین برود اسرا را بین اردوگاه¬ها جابه جا می¬کردند به این ترتیب عوامل نفوذی منافقین هم جابه جا شده و ما اگر می¬خواستیم هم نمی¬توانستیم آنها را شناسایی کنیم. چون نمی¬دانستیم این افراد چه خصوصیاتی دارند. به این ترتیب این عوامل به راحتی بین ما نفوذ می¬کردند و به این شکل بعضی امور و نفرات هم لو می¬رفت.عید نیمه شعبان: ما در دوران اسارت اعیاد رسمی را به آن صورت نمی¬توانستیم جشن بگیریم. فقط از طریق تلویزیونی که در اردوگاه بود و همچنین به وسیله تقویمی که یکی از دوستان با تطبیق تقویم آنها و تبدیل آن به سال شمسی و تقویم خودمان درست کرده بود، از حلول و تحویل سال جدید و عید نوروز باخبرمی شدیم.
هیچ وقت خاطره نیمه شعبان اردوگاه تکریت از ذهنم پاک نمی¬شود. چند ماه از دوران اسارتمان سپری شده بود. با دوستان تصمیم گرفتیم که جشنی برای نیمه شعبان آن سال یعنی سال ۶۷ برپا کنیم و برای این برنامه لازم بود که خرید کنیم. البته پول نقد نداشتیم بلکه سیستم خریدی در اردوگاه وجود داشت که به آن حانوت می‌گفتند. این واحد خرید یعنی حانوت به اندازه ۵/۱دینار عراقی بود که به معادل ارزشی آن یعنی ۵/۱دینار عراقی به ما وسایل و ارزاق می‌دادند ما هم برای اینکه بتوانیم استفاده بهینه کنیم معمولاً مسواک، خمیر دندان، نخ و سوزن و… تهیه می‌کردیم. میلاد با سعادت منجی عالم بشریت بود. ما هم درصد بودیم برای اولین بار یک برنامه دینی فرهنگی در اردوگاه برگزار کنیم. لازم بود برای تهیه شیرینی جشن خرید با سیستم حانوت را به شیر، بیسکویت و شکر و… اختصاص بدهیم. قوطی‌های شیری که برای ما خریداری شده بود به همراه بیسکویت¬ها به هم زدیم و بیسکویت کرم‌دار به اندازه افرادی که در اردوگاه بودند، درست کردیم. البته به صورت کاملاً مخفیانه این جشن را برپا کردیم.
به این صورت که یک یا دو نفر مقابل در می¬ایستادند تا عبور و مرور نگهبان¬ها را به ما اطلاع دهند. ابتدا دعای فرج خوانده شد و بعد شیرینی دست ساز خودمان را توزیع ‌کردیم. این جریان، شیرین¬ترین خاطره من از دوران اسارت است. ماه رمضان و ماه محرم: ماه رمضان مجاز بودیم روزه بگیریم. صبحانه را نزدیک سحر و به جای سحری می‌دادند، ولی برپایی مراسم مذهبی ممنوع بود.
عزاداری برای سیدالشهدا هم در عاشورا ممنوع بود. ما مخفیانه در گروه¬های پنج نفره مراسم عزاداری برپا می¬کردیم. البته هیچ وقت به خاطر وجود سخت گیری¬های شدید نتوانستیم شب زنده‌داری کنیم و احیا نگه داریم.
قبلاً اشاره کردم که قرآن به حد کفایت نداشتیم و آیه¬های قرآن را روی زرورق سیگار حک کرده بودیم و حفظ می‌کردیم. در ماه رمضان، شب¬ها خاموشی که میزدند و موقع خواب، چهار نفر به چهار نفر در سمت¬های مخالف دو به دو سرماهان را به هم می¬چسباندیم و سوره واقعه و آیه الکرسی را می¬خواندیم. صبح¬ها هم سوره الرحمن را می¬خواندیم.
شب¬ها مجبورمان می¬کردند که هرنفر یک ساعت و نیم کشیک بدهد. تا هم فضای اردوگاه تحت مراقبت باشد هم حرکت¬ها کنترل شود.
قرار گذاشته بودیم که هرکسی شیفت بود، یک نفر دیگر را هم بیدار کند تا وسط آسایشگاه بایستد و در گوشه آسایشگاه، بقیه نماز شب و صبح را بخوانند. گوشه آسایشگاه محل خواب چند نفر از بچه¬ها بود ما این محل را اجاره کرده بودیم و به این ترتیب بعضی مراسمات وفرایض دینی را در این گوشه انجام می¬دادیم.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۴:۵۸ ق.ظ

دیدگاه


+ یک = 3