مدیریت مردم توسط شرایط جامعه بحران هویت اجتماعی ایجاد می کند
علیرضا جباری دارستانی
گروه فرهنگی: بحران هویت اجتماعی را نباید چیز عجیب و غریبی در نظر گرفت؛ اینکه من در خیابان شهرم راه میروم و تعلق و حساسیتی به فضای شهر، مبلمان شهری، مردمان آن، اخلاق اجتماعی رایج در آن و… ندارم، بخش انفکاکناپذیری از بحران هویت اجتماعی است.
به عبارت روشنتر شخصی که خود را از شهرش، مدیران آن، ساختار ادارة آن، تغییرات و اتفاقاتی که هرروزه در آن رخ میدهد، جدا و منفصل میبیند، در حوزة هویت اجتماعی با مسئله مواجه است.
این مسئله زمانی برجسته و از این رو بحرانی میشود که سطوح مختلف فرهنگ عمومی را درنوردد و به انفعالی فراگیر منجر شود که در آن بود و نبود بسیاری از ساختارها و سوژهها برای مردمان یک جامعه علیالسویه باشد. این وضعیت کموبیش و در مواردی حتی به شکل حاد خود در سطح جوامع شهرنشین ایران کاملا قابل مشاهده است.
در شکلهای جدید جامعهسازی در دوران موسوم به »مدرن« قرار بر این بوده که کنش سوژهها بر مبنای عقلانیت اجتماعی، بیشترین نقش و سهم را در تحولات اجتماعی داشته باشد و از این طریق ساختارها بر مبنای نوعی اندیشه و کنش انتقادی بهروز و کارآمد شوند. در این وضعیت احساس عمومی این است که شرایط موجود به جای اینکه توسط »ما« به عنوان »سوژههای اجتماعی-سیاسی« مدیریت شود و وجوه مختلفش با دخالت مستقیم یا غیرمستقیم ما شکل مطلوب خود را پیدا کند، برعکس، این شرایط و موقعیتها بودهاند که در حال مدیریت کردن «ما» است. تداوم این شکل »مدیریت کردن«، در حالی که بدواً قرار بوده »مدیریت شود«، سوژههای اجتماعی را به وضعیتی منفعل، بیتفاوت، جداافتاده و طردشده نسبت به شرایط رسانده و کلیت جامعه را با فقدان یک سرمایه اجتماعی تاثیرگذار مواجه کرده است.
بدین ترتیب به نظر میرسد بحرانهای فرهنگ عمومی ما، پیامد نوعی انفصال و جدایی میان »سیستم با کنشگران«، میان »ساختار با سوژهها« و به تعبیری میان »دنیای بیرون با دنیای درون« است که »هویت اجتماعی« را شدیداً مورد آسیب قرار داده است. فرایند این جدا شدن قطعا از یک سو به مسائل سیاسی و امنیتی ارتباط دارد، ولی از چند سوی دیگر به رشد ناموزون عقلانیت، آنهم عقلانیت ابزاری در سطوح مختلف حوزههای دوگانه مذکور، باعث چنین وضعیتی شده است. امروزه عقلانیت ابزاری رشدیافته در عموم نظامهای برساخته شده در کشور ما به حدی فربه شده که نقش و کارکرد هویتساز سوژه را به حداقل رسانده است و از این جهت کارکرد کنش فرهنگی-سیاسی آنها در مقام عناصر انتقادی برای حیات جامعه را از بین برده است. به عبارت دیگر، از میان دو مولفهی تجدد، »عقلانیت« (در شکل متاخر و ابزاری آن) و »سوژهمحوری« دومی با تجاوز اولی، تحلیل رفته، شدیداً نحیف شده و نشانههای یک بحران هویتی را بروز داده است.
بحران کنونی به دنبال جدایی و شکاف میان حیات عمومی(بیرونی) و حیات خصوصی(درونی)، هم زندگی روزمره را دوقطبی کرده، هم هویت شهروندان را. در چنین فضایی، تسلط در فضای عمومی با دولتمردان و مسئولان نهادی و سازمانی و فعالان فرهنگی هنری مرتبط با این نهادها بوده و فضای خصوصی هم به شکلی وادادهشده در اختیار هر یک از شهروندان است تا در آن علیرغم تعمیق بخشیدن به انفعالشان، تا دلشان میخواهد به مصرف آنچه که دلشان میخواهد برسند و خوش باشند! در همین شرایط است که ما در دل این دوقطبی نامبارک، از یک سو با نوعی از فضای خصوصی مبتنی بر اباحه طرفیم که در صورت تعمیق بیشتر آن، نتیجهای جز به قهقرا رفتن فرهنگ عمومی نخواهیم داشت؛ و از سوی دیگر با نوعی اباحه در فضای عمومی-دولتی مواجهایم که شدیدا بیکارکرد، بیخاصیت، ناکارآمد نمایشی و در موارد بسیاری فاسد است.
در جوامعی که در آن قدرتمندان و صاحبان نفوذ و سرمایه، در یک سو و عامة مردم در سوی دیگر، در جهانهای جداگانه به سر میبرند شکاف، دوگانگیها و تضاهای فرهنگی و هویتی روز به روز عمیق و عمیقتر میشود و سردرگمیها به انفعالی طبقاتی دامن میزند که تحقق یک مدینه و جامعه شهری را دچار اختلال میکند. امروز دیگر نمیتوان کتمان کرد که جهان و اجزای آن، عمیقتر از هر زمان دیگری، میان دو قطب بالادستان، که در آن ابزارگرایی قدرتمند »عقل« حکمفرماست، و پاییندستان، که اسیر اضطراب هویت ازدسترفت? خویشاند، دو پاره شده است و در این بین انفکاک معنایی مبتنی بر مفاهمه، شکاف فرهنگی و هویتی بیش از هر چیز باید مد نظر قرار بگیرد.
رسانههای رسمی ایرانی در چنین فضایی مشغول کار هستند؛ فضایی که اثرگذاری آنها را به حداقل رسانده و علیرغم »کم« دیده شدن، با مشکل فهمیده نشدن مواجه هستند.
مسئولانی هم که این رسانهها را پر کردهاند کم و بیش چنین وضعی دارند، کم دیده و شنیده و خواده میشوند و با وجود دیده و شنیده شدن هم فهمیده نمیشوند. مخاطب ناخودآگاه شکاف میان جهان خود با جهان مسئولی که در فلان رسانه در حال سخن گفتن یا پرزنت کردن فعالیتهای نهادش است را درک میکند و چه بسا برای سخنان ایراد شده، پوزخندی هم حواله کند!
به همین دلیل باید بیتفاوتی فرهنگی-اجتماعی کنونی را در بستر تاریخ و جریان رو به جلوی آن فهم کرد و آینده آن را به شکلینگرانکننده جدی گرفت. به هر حال »در همیشه بر یک پاشنه نمیچرخد« و انفعالات جمعی ممکن است دچار تحول شده و بذر فعالیت و فعلیتی را بپروراند که دیگر چارچوبهای عقلانی را برنتابند، و چارچوبی تماما هیجانی را شکل دهند.
امروزه مهاجرتهای زیاد از کشور، دو قطبی شدن جامعه و عموم فضاهای فرهنگی و اجتماعی، شکاف میان حیایت عمومی و خصوصی، رشد روزافزون نمایش و اباحه هجرت فراگیر کنشگران از فضای حقیقی به فضای مجازی، ناامیدی از بهبود وضعیت کنونی توسعه که محصول نهادها و سیاستهای اقتصادی و صنعتی در ایران بودهاند و … بخشی از نشانههای بحران اجتماعی و هویتی مبتنی بر انفعال عامه در ایران است که آینده را نگرانکننده کرده است.
در این شرایط، مسئله این است که چگونه میتوان حیات اجتماعی و فرهنگ اصیل عمومی در ایران را، که وضعیتی کم و بیش بحرانی دارد و محصول تنافر میان ابزار و معنا، میان ساختار و سوژه و میان راه و مقصد است، دوباره بازآفرید؟ به نظر میرسد این امر مستلزم آن است که پای مفهوم سوژة شخصی کنشگر و گزینشگر فردی را بیش از پیش به میان آورد و اهمیت او را در حوزههای فرهنگی و اجتماعی مورد تأکید دوباره قرار داد. باید واقف بود که عقلانیت حقیقی که ضامن توسعه واقعی است، اتفاقا محصول از بین بردن حاکمیت »عقل ابزاری« در همه سطوح و محصول گفتوگوی فعال میان عقل مشترک و سوژة آگاه است؛ باید دانست که در غیاب عقل سوژه گرفتار تباهی میشود و در غیاب سوژه عقل به ابزار قدرت بدل میشود. تاریخ به ما میگوید که در همین صد سال گذشته، ما هم »دیکتاتوری عقل« را دیدهایم و هم »تباهیهای تمامیتخواهانة سوژه« را؛ بر همین اساس ما شدیداً نیازمند همزیستی »عقل« و »سوژه« در ساختار عقلایی یک حیات فرهنگی هستیم؛ ساختاری که مسئولان و نخبگان و عامه مردم در آن نقش و کارکردی کاملا برابر دارند.
Arazazarbaiijan.farhangi@gmail.com
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۳۶ ق.ظ