فلسفه موهوم اگر من جای دیگری بودم

فلسفه موهوم اگر من جای دیگری بودم

محمدمهدی اردبیلی
گروه فرهنگی: اگر انسان را محصول و معلول شرایط و عواملی بدانیم که او را برساخته‌اند، چه این شرایط به محیط زیست او بازگرداند (اعم از شرایط سیاسی و اجتماعی)، چه به عوامل فیزیکی پیش از تولد او (عوامل ژنتیکی و فطری)، در هر حال، فرد، در مقام یک اتحاد موقت، فی‌نفسه، چیزی از آن خود ندارد و برساخته است. من، به این دلیل»من«، یعنی همین فرد خاص، هستم که در این مکان و زمان خاص و تحت این شرایط مشخص، تولد یافته و زیست می‌کنم. اگر »من« در مکانی دیگر یا زمانی دیگر می‌زیستم، محصول و معلول شرایط دیگری بودم و در نتیجه، دیگر »من« نبودم و »دیگری« بودم.
این جمله را بارها شنیده‌ایم که »ای کاش من در فلان کشور به دنیا آمده بودم«. بیان چنین عباراتی، صرفاً ناشی از نوعی جهل فلسفی نسبت به ماهیت خود من است. من به واسطه عدم شناخت خود و شرایط برسازنده‌ام، برای فرار از مواجهه با شرایط و ریشه‌های هویتی‌ام، به نوعی ارضای خیالی و موهوم پناه می‌برم، و »من«ای را تصور می‌کنم که مثلا در فلان خانواده مرفه یا بهمان کشور پیشرفته به دنیا آمده است، و لابد خود را بدبخت می‌یابم و »تف و لعنتی« هم حواله»این سرنوشت« می‌کنم. این مقایسه اساساً غلط است. یک دلیل آن، اینکه »من« اگر در اینجا متولد نشده بودم، دیگر »من« نبودم، بلکه»دیگری« بودم. دیگری‌ای که از قضا همین الان مشغول زیستن در آنجاست. او جهان را از منظر خودش می‌بیند و واجد »من«ای از آنِ خویش است. هر شکلی از مقایسه من با دیگری، باید این حقیقت بدیهی را مدنظر قرار دهد که دیگری از آن رو زندگی دیگری دارد که برای من، دیگری است. اگر من جای دیگری بودم، دیگر من نبودم، بلکه دیگری بودم، چنانکه اکنون دیگری در حال زیستن به جای خودش است.افراد با این مقایسه‌ی موهوم، عملاً به جای شناختِ انتقادیِ خود و وضعیتشان، و نیز تلاش برای تغییر خلاقانه و درونزای خود و جامعه‌شان، به واسطه‌ی تصورات منفعلانه و موهومی مانند »جبر جغرافیایی«، از مواجهه با اصل مسئله می‌گریزند و هرچند به خوبی غُر می‌زنند اما تغییری در خود وضعیت ایجاد نمی‌کنند. این جبر جغرافیایی عمدتاً غیرتاریخی، متصلب و دسترس‌ناپذیر تصور می‌شود، و درست به همین اعتبار، سوژه را در مقام عنصری مداخله‌گر، فعال و تعیین‌کننده کنار می‌گذارد. تاریخ خیالی در این سیاق صرفاً روایتی رُمانتیک است از همان قسم تخیلاتی که به عناوین مختلف در قالب‌های رنگارنگ خلقیات‌نویسی و خاطره‌گویی ایرانیان به چشم می‌خورد و …تاریخ خیالی در این سیاق صرفاً روایتی رُمانتیک است از همان قسم تخیلاتی که به عناوین مختلف در قالب‌های رنگارنگ خلقیات‌نویسی و خاطره‌گویی ایرانیان به چشم می‌خورد و هر دم این گمان را متورم‌تر می‌کند که هرآنچه نکبت و نخوت و انحطاط است در این سرزمین نفرین‌شده باریده است (جالب اینجاست که کل این انحطاط‌باوریِ وطن‌ستیزانه، نقابی تصنعی از نوعی ذات تاریخیِ ساختگیِ آرمانی به چهره می‌زند و خود را پشت ویترینی از ناسیونالیسم پنهان می‌کند).مسئله اینجاست که باید در عینِ تاکید بر ماهیت برساخته‌ سوژه، از دچار شدن به نوعی جبرگرایی شرورانه و امتناع‌باور اجتناب کرد. تاریخ دقیقاً باید در تیررس سوژه باشد. هر شکلی از تاریخی کردن، عملاً باید شکلی از به چنگ آوردن تاریخ باشد نه عکس آن. سوژه باید بتواند همواره خود را در مقام عاملی ببیند که هرچند خود محصول تاریخ است، اما در پیشبردِ مسیر تاریخ، اگر نه تماماً، بلکه به سهمِ ‌خود، تعیین‌کننده است. تصور جغرافیایی نفرین‌شده در ناکجاآبادِ تاریخ، تصور موجودیتی اثیری و هیولایی است که جز گریز از آن چاره‌ای در میان نیست. جبرِ جغرافیایی نام دیگر فریب بزرگی است که استعمارگران و استبدادطلبان همدستانه بدان دامن زده‌اند. هیچ جغرافیایی تماماً و جبراً در تاریخِ استبداد فرونغلتیده است. سوژه باید بتواند خود را در این جغرافیا، موقعیت‌یابی کند و در برابر عواملِ تمدیدِ این جبر، شجاعانه و جسورانه بایستد، نه اینکه به اعتبارِ تصور رُمانتیک از تاریخ-جغرافیا، مقدمات تمدید آن چیزی را فراهم کند که ظاهراً علیه‌اش وراجی می‌کند.افزایش خیره‌کننده آمار مهاجرت از ایران را نیز می‌توان در پرتو همین رویکرد ارزیابی کرد. افراد دچار این تصورند که می‌توانند با تغییر زیستگاه، از به‌اصطلاح »جبر جغرافیاییِ«خود بگریزند و به جای »دیگرانی« زندگی کنند که لابد جبراً خوشبخت‌اند. اما آنها فراموش می‌کنند که در این انتقالِ مکانی باید »منِ« خودشان را، یعنی کل عناصر فرهنگی، فیزیکی و اجتماعیِ برسازنده هویتشان را ، همچون صلیبی ناگسستنی، بر دوش خودشان حمل کنند. ایرانیانِ مهاجر (یا ژانر حتی عظیم‌ترِ “ایرانیانِ درفکر مهاجرت” که به واسطه‌ی شکاف دولت/ملت و ریزش سرمایه اجتماعی، روزبه‌روز بر تعدادشان افزوده می‌شود) هر جای دنیا هم که باشند، باز در ایران‌اند. اگر جبری هم در کار باشد، همین است. فرد نباید فراموش کند که خودش (خود نه در معنای فردِ تنهای منتزع، بلکه درمعنای کل عناصر برسازند هویت) دقیقاً همان وضعیتی است که از آن می‌گریزد.
البته روشن است که فهمِ تاریخی فلسفه با روایت‌های سطحی و داستانگویی‌های پراکنده‌ درباره‌ ماجراهای فلسفه متفاوت است که بخش اعظم تجربه‌ ما از کلاس‌های تاریخ فلسفه را تشکیل می‌دهند. اما نباید به بهانه‌ ضعف نظری و پراکنده‌گوییِ این “اساتیدِ داستان‌گو”، جایگاه تاریخ فلسفه در فهم فلسفی را نادیده گرفت. اگر ارائه‌ تاریخ فلسفه به نحوی مسئله‌مند (پروبلماتیک) صورت پذیرد، اگر سیر تاریخی نه بر اساس روند ایجابیِ رُخ دادن حوادثِ یا بیان گزاره‌ها از سوی فیلسوفان، بلکه بر اساس فرایند ضروری تکوینِ تاریخیِ مفاهیم و مسائل ارائه شود، در این صورت کل تاریخ فلسفه، نه همچون تصویری پراکنده از متفکران منفرد با سخنان متفاوت، بلکه به مثابه‌ی یک کلِ زنده فهم خواهد شد. آنگاه فلسفه در صورت راستین خود متجلی می‌شود که چیزی نیست جز کلیتِ حرکت درونزای همین موجود زنده؛ و هر کدام از فیلسوفان و مکاتب، تنها دقایق و منزلگاه‌هایی خواهند بود که این موجود زنده و پویا در طی زمان به خود گرفته، پشت سر گذاشته و رفع کرده است. این موجود زمانی صورت دوجهانیتِ عالم مُثل را به خود گرفته و به محاورات افلاطون راه یافته است، زمانی ظاهراً به همه داشته‌های کهنش شک کرده و به صورت شک روشیِ دکارت مطرح شده است. زمانی در اخلاق اسپینوزا از فرط ایجابیت خود را در قالب نوعی وحدت وجود مطلق به نمایش گذاشته و زمانی از فرط سلبیت به درجه‌ای از نفی رسیده که به زبان نیچه جاری شده است.پس فهم فلسفه، در مقام فهم تاریخ تکوین این موجود زنده، نهایتاً در گرو اجتناب از درافتادن به دو پرتگاه است: در یک سو، گرایش پوزیتیویستیِ تاریخ‌ستیزانه با هدف تاریخ‌زدایی از مفاهیم فلسفی، و در سوی دیگر، فروکاستن تاریخ فلسفه به چند فیلسوف منفرد، و مشتی گزاره‌ی پراکنده درباره عقاید فیلسوفان که ماهیتاً فرق چندانی با تاریخ اسطوره ندارد.به گزارش آرازآذربایجان به نقل ازمهر ، نهایتاً اینکه تحلیل تاریخیِ فلسفه با تاریخ‌نگاری فلسفه متفاوت است. تاریخ‌نگاری کار مورخ است نه فیلسوف.
این تمایزی است که شاید به بهترین نحو هایدگر آن را با متمایز کردن دو اصطلاح تاریخیت (یا تاریخ‌مندی: historicity) و تاریخ‌گرایی (historicism) نشان داده است. اینکه بسیاری از اساتید فلسفه بیشتر مورخ‌اند تا اهل فلسفه، نباید بهانه‌ای شود برای زیر سوال بردن جایگاه جوهریِ زمان و تاریخ در فلسفه. تاریخ برای فلسفه امری فرعی نیست، بلکه فلسفه ذاتاً تاریخ‌مند است و درک مفاهیم و معانی‌اش صرفاً در گرو مواجهه با تمامیتِ زیست تاریخیِ آن است.
Arazazarbaiijan.farhangi@gmail.com

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۴ ب.ظ

دیدگاه


8 + = هفده