فرهنگ شناسی رفتارهای آموزشی درادبیات داستانی

فرهنگ شناسی رفتارهای آموزشی درادبیات داستانی

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: اشاره،نویسنده این نوشتار دو سال پیاپی است که در فرایند برگزاری جایزه ادبی ارومیه (جشنواره داستان نویسی) حضور مستقیم دارد. در تمامی مراحل تحویل و تدوین آثار در دبیرخانه به عنوان مسئول اجرایی و مسئول دبیرخانه و نیز در ترکیب هئیت داوران به عنوان داور با زیرو بم آثار ارسالی و تحویلی سر و کار دارد.
نویسنده این نوشتار در دومین دوره این جشنواره که در حال برگزاری است و ۳۰ تیرماه جاری اختتامیه آن برگزار خواهد شد، با انبوهی از آثار در سه بخش سبک زندگی، انقلاب اسلامی و مضوع آزاد، مواجهه بود.
در بخش سبک زندگی آثاری متنوع در فضاهای مختلف و بعضاً غیر متعارف اما پخته و درخور توجه وجود داشت. پرداختن به موضوعاتی چون پدرخوانده ( پدر ناتنی)، آموزش و پرورش، زندگی و حیات دانشجویی، مدیریت شهری ( شورای شهر و …) و دیگر موضوعات!
یکی از نمونه¬ها مربوط به فضاهای آموزشی و دستگاه آموزش و پرورش بود که از سوی دوست بزرگوارم جناب آقای حسین غفاری از بازماندگان ۸ سال دفاع مقدس و نیز فعال در دستگاه آموزش پرورش استان و از دیگر سو از نویسنده صاحب سبک و دارای آثار متعدد با نام مستعار بیدمشک!
هر از گاهی یادداشت¬هایی از او با مقدمه¬ی کوتاهی از نویسنده این نوشتار در این صفحه منتشر می¬شود.داستان مورد اشاره با نام یاغ عیناً نقل می¬شود تا به اصل موضوع برسیم.
هرچی باشه »امیر« و »ژاکلین« بچه¬های دکتر معروف شهر بودند. امیر نمادی از پدر ایرانی و ژاکلین نمودی از زن خارجی.
برای همین تومنی صنار شی با ما فرق داشتند. چشم¬های خانم معلم هر جا می¬چرخید، به امیر و ژاکلین که می¬رسید روی آنها زوم می¬کرد. برای همین همیشه آنها را درشت تر می¬دید. هر چند یکی یدونه مادرم بودم اما برای خانم معلم هیچی نبودم. با تمام وسواسی که مادرم هنگام آمدن به مدرسه برایم به خرج می¬داد و با تمام شسته رفتگی¬هام باز عددی نبودم. تازه با این اوصاف زد و یک غده از روی گونه چپم زد بیرون. شکل یک کوه آتشفشان، اما به اندازه یک نخود که روی صورتم جا خوش کرد.همین نخودی رتبه¬ام را در کلاس از آنچه بود، بازهم پائین آورد. گویی این غده از راه نگاه مسری بود که کسی نگاهم نمی‌کرد. شاید هم چندششان می¬شد. هر روز مادرم صورتم را با یک روغنی که توی شیشه وازلین ریخته بود چرب می¬کرد.
پس از یک هفته که این غده آتشفشانی به بزرگترین حد خود رسید، یک شب بالاخره فوران کرد و مثل توپی که بادش خالی شود، بعد از درآمدن چرکش، رو به کوچک شدن کرد. دوسه روز بعد هم به همت روغن مالی¬های مادرم از بین رفت.
تازه خانم معلم به صرافت افتاده بود که حالی از من بپرسد که پرسید: »فریدون« چی به صورتت زدی که این غده از بین رفت. من که از این حال و احوال نابهنگام خانم معلم جا خورده بودم، ترکی و فارسی¬ام زدند به تیپ هم و گفتم : خانم اجازه،»یاغ« زدم. مثل این بود که کلمه روغن که معادل یاغ بود توی فرهنگ فارسی-ترکی ذهنم وجود نداشت.همه نگاه¬ها که با این سؤال معلم روی من زوم شده بود یکباره با باز شدن نیششان، بسته شد. گویی کپسول گاز خنده¬آور در کلاس ترکید. بچه¬ها که کمی ساکت شدند خانم معلم گفت: پس یاغ زدی؟!این کلمات را به صورت کشدار ادا کرد. مثل اینکه هم تأکیدی بر حرف اشتباه من بود و هم بگونه¬ای مسخره¬ام کرد. ژاکلین هم پوزخندی زد و گفت: یاغ زده!
ناخواسته برای خودم جوک درست کردم. تا چند روز همین یاغ شده بود محمل تیکه پرانی.
آن سال دیگر من نتوانستم در کلاس درس حرف بزنم. گویی دهنم قفل شده بود. سوم ابتدایی بودم و هزاران سؤال داشتم اما نتوانستم بپرسم. داشتم این حرف¬ها را برای خانم معلم جوانی می¬گفتم که حالا در دفتر کارم نشسته بود و پدر دانش¬آموزی از این خانم به من شکایت کرده بود که او پسرش را بخاطر قضیه¬ای مشابه جریان من مسخره کرده بود.
حالا من رئیس اداره بودم. گویی داشتم از کودکی¬ام دفاع می¬کردم. و اینکه چقدر آن ماجرا لطمه به درس¬هایم زد. یک قطره اشک روی مقنعه طوسی¬اش چکید. نگاه کردم دیدم گونه¬هایش خیس است. دستمال کاغذی را به طرفش گرفتم و گفتم. شاید آن خانم معلم هیچگاه نفهمید که با من چکار کرد. من شما را خواستم اینجا تا به شما از تجربه های کودکی¬ام بگویم تا بدانید حتی بچه ها از نگاه¬های تبعیض آمیز رنجیده خاطر می¬شوند چه رسد به حرف¬های تمسخر آمیز. آنچه که باعث شد نویسنده این نوشتار عنوان فوق و موضوع فوق را جهت به قلم سپردن چنین نوشتاری که علی¬القاعده باید صورت تحلیلی و تحقیقی به خود می¬گرفت، انتخاب کرد، دلیلی جز نابه سامانی فرهنگی فضاهای آموزشی ما ندارد.
زمانی سرفصل اصلی مطالب اینچنینی بحث بسیار مهم زبان مادری و تدریس عمومی و رسمی آن و نیز حضور زنده آن در کالبد فرهنگی متن جامعه انسانی و مجاری منتهی به آن بود که همیشه هم مستند به قانون اساسی کشور بوده و هست!
اما امروز بحث بر سر امنیت روانی فرهنگی فضاهای آموزشی ما است. وقتی تمام هم و غم دستگاه آموزش و پرورش در سراسر کشور صرف این دو واژه (آموزش و پرورش) سر در گم در خود می¬شود و از آن هیچ راهبرد منطقی استخراج نمی-شود و همه چیز به روال همیشگی در جریان است به سوی ناکجاآباد و…. صحبت از زبان مادری وضعیت آموزشی آن به میان آوردن، حرف بیراهی است!
شاید اگر زمان انتشار این یادداشت گونه که اواخر تیرماه سال ۹۴ شمسی و اواخر ماه مبارک رمضان که مدارس در تعطیلی تابستان در حال گذراندن گرمترین سال تاریخ معاصر در منطقه آذربایجان¬غربی هستند را در نظر نگیریم و نیز حتی اهمیت موضوع را در این گیر و دار مذاکرات هسته¬ای حاشیه بیش بدانیم و باز حتی در این وانفسای رکود اقتصادی و بازار که همه معاش و عقل معاش جامعه انسانی بدان وابسته است را اجل بر موضوع امنیت روانی فرهنگی فضاهای آموزشی تلقی کنیم، در اصل موضوع تغییری به وجود نخواهد آمد.
چرا که مدار فرهنگی جامعه انسانی ما دچار انحراف شده و دور نیست و نزدیک است که آب و هوای فرهنگی ما نیز همچون آب و جغرافیایی استان و کلانشهر محل سکونتمان دچار تغییرات معکوس و شگرف شود و ما این بار از تب داغ عدم امنیت روانی فرهنگی تشنج کنیم. وا.. اعلم

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۴۷ ق.ظ

۱ نظر

نظر -49 - 0 از 1اولین« قبل بعد  » آخرین 
  1. +1

    خیلی دردناک است ،
    وقتی ،
    مرگ زمین را میبینیم.
     حکیمی نمیبینیم؛
    وبعد؛
     برای مرگ گونه ها،
    مجلس ختم میگیریم!
    امینی،کاویان(این شعررا برای مرگ دریاچه عزیزمان سرودم)

نظر -49 - 0 از 1اولین« قبل بعد  » آخرین 

پاسخ Kaviyan. Amini

برای صرف نظر کردن از پاسخگویی اینجا را کلیک کنید


− هفت = 1