عرفان در تاریخ آذربایجان غربی

عرفان در تاریخ آذربایجان غربی

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:اشاره: پیش از این و در شماره¬های گذشته روزنامه آراز آذربایجان، نویسنده این نوشتار مقاله کوتاهی پیرامون مکتب فلسفه آذربایجان به قلم سپرده بود. در آن مقاله سعی شده بود با شرحی کوتاه بر مبانی مکتب شناسی کلاسیک فلسفی و نگاه صرف تاریخی به این مقوله، نوشتاری منسجم به دست داده شود. ذکر نام و تاریخ حیات و ممات فلاسفه خرد و کلان منطقه آذربایجان، زمانه و عصر حیات آنان، آثار و اندیشه¬های فلسفی، نتایج و نسبت تأثیر و تأثر مبانی این اندیشه از جمله مواردی بود که در نوشتار مذکور و بر اساس منابع قابل استناد موجود، مورد بررسی واقع شده بود.
در کنار وجود شریان¬های مؤثر اندیشوی و فلسفی و وجود مکتبی به نام مکتب بزرگ آذربایجان در ادبیات و شعر، فلسفه و حکت، فقه و الهیات، معماری و موسیقی و …. وجود ستون و رکن محکم عرفانی نیز در چهارچوب مکتب دینی، علمی، ادبی و تاریخی این منطقه انکارناپذیر است.اما به دلیل گستره بودن پراکندگی و وسعت نام و آوازه بزرگان عرفانی در منطقه بزرگ آذربایجان، متن کوتاه این نوشتار یارای بررسی و استخراج همه جانبه این نام، حیات، اندیشه¬های عرفانی و تأثیر و تأثرات این بزرگان و اندیشه¬های آنان را به طبع ندارد. به همین دلیل سعی خواهد شد با استناد بر منابع مستند موجود فقط به نام و حیات مهمترین و اثرگذارترین بزرگان عرفانی منطقه آذربایجان¬غربی اشاره شود تا در فرصت¬های فراغ آتی دیگر مناطق آذربایجان بزرگ ایران را نیز رصد کنیم.شایان ذکر است که در مناطق کردنشین آذربایجان¬غربی به ویژه اشنویه به نام¬های بر می¬خوریم که از مؤثرین دوران خود بودند. اما به دلیل متأخر بودن دوران حضور و اثربخشی آنان فقط ذکر نام آنان بسنده خواهد شد. با این اشارت خود را متن اصلی نوشتار می¬سپاریم.عرفان به شکل تاریخی و در باعاد ریشه ای خود بعد از دیانت و شریعت، دومین عرصه بروز و ظهور معنویات و روحیات عمیق معنوی در طول تاریخ اسلام در کشور ما ایران بوده است.این رکن رکین ادبیات شعری مهم ایران در امتزاج با شعر و زبان شعر هم در شخص شاعر و وجود انسانی او بسیار مؤثربوده و هم در وجود عارف و وجود انسانی او!حوزه عرفان در شعر و ادبیات کشور ما ریشه در قدمت این ادبیات دارد. قرن چهارم و طرح ارکان کشف، شهود و اشراق در حکمت و فلسفه و گسترش آن به دیگر علوم و هنرها! در خصوص شعر: پیش از این دوره و از زمان پدر شعر فارسی یعنی رودکی سمرقندی، که شعر فقط صورت نظم داشته نه صورت کامل شعر، نظم فارسی مطرح بوده! اما از حد فاصل قرن سوم و چهارم و بعد از طرح مبانی گفته شده در حکمت و فلسفه در ایران و در اسلام، نظم فارسی نیز متأثر شد و سپس صورت واقعی شعر را یافت! حس، عاطفه؛ بعد معنوی و … همه و همه از این مرحله در شعر تبلور عینی می¬یابند و سپس در ادامه با امتزاج عرفان و ادبیات که بیشتر حالت یک طرفه داشته و عرفان شعر را چون ابزاری برای پیام¬ها و اهداف خود در اختیار داشته رنگ و لعاب عمیق¬تری می¬یابد! بزرگترین نمونه از حیث عامل انسانی یعنی شخص شاعر، مولانا جلال-الدین بلخی است. شاعری که پیش از ملاقات با شمس تبریزی شاعری بود و شیخی!
اما عرفان حاصله از ذات شمس تبریزی او را عارف کرد!
او عارفِ شاعر شد! در خلاف جهت هم هستند بی¬شمارعارفان بزرگ که شاعر نبوده¬اند! در حقیقت شعر و شاعری فقط وسیله¬ای بوده در دست سلسله عرفا و در مرحله بعدی متصوفه! عارف شدن مراحلی دارد که ملتزم انتخاب است، انتخاب شدن شخص و طی مراحل! به قول حافظ : گوش نامحرم نباشد جای اسرار سروش! باید محرم باشی که این مستلزم انتخاب شدن و طی طریق است و این اختیاری نیست بلکه لازمه آن است و…البته حافط، خیام و کسی همچون بابا طاهرعریان کسانی هستند که صورت تصوفی عرفان را نمی¬پذیرند و بر هرچه صوفی و زاهد است می¬شورند.حضور عرفان به عنوان یک بعد محکم در ادبیات فقط به زبان و ادبیات فارسی باز نمی گردد که ادبیات ترکی آذربایجانی نیز عارفان بزرگی را در بطن خود پرورده و غنای این زبان در آثار ادبی و شعری این عارفان بزرگ تجلی¬ها یافت است:
حسام الدین چلبی:
از معروفترین شخصیتهای منسوب به ارومیه که در سال ۶۲۲ هجری قمری در خاندان اورموی در شهر قونیه به دنیا آمد. بنا به نقل تذکره نویسان ،مشوق اصلی مولانا در سرودن مثنوی حسام¬الدین بوده است که به خدمت مولانا رسید و به او ارادتی عظیم یافت و به اتباع و افراد جوانمردان دستور داد هر چه از حطام دنیوی به دست می¬آورند، وقف مولانا سازند. مولانا نیز نسبت به او عنایتی خاص داشت و حسام¬الدین در نظرش بسیار گرامی بود.
از مقدمه مثنوی و آغاز دفترهای چهارم پنجم و ششم این علاقه و دلبستگی به وضوح آشکار است که حسام¬الدین در نظر مولانا چه مقامی بلندی داشته است. مولانا در مقدمه مثنوی، حسام¬الدین را مفتاح خزاین عرش و امیر کنونی فرش و بایزید وقت و جنید زمان خوانده و در سر آغاز دفتر چهارم مثنوی می¬گوید:
ای ضیاءالحق حسام¬الدین تویی که گذشت از مه به نورت مثنوی
همت عالی تو ای مرکجا می¬کشد این را خدا داند کجا
گردن این مثنوی را بسته¬ای می¬کشی آن سوی که دانسته ای مثنوی را چون تو مبداء بوده¬ای گر فزون گردد تو اش افزوده¬ای شیخ ابوبکر یزدانیار اورموی:
محل فعلی دبستان نوید فتح سابق ارومیه ، قبلاً گورستانی بوده به نام شیخ ابوبکر در سمت جنوبی قبرستان، گنبد کوچک و مخروبه¬ای قدیمی به عارفی بنام حسین بن¬علی، ملقب به شیخ ابوبکر منسوب است که قبرستان نیز بنام او نامگذاری شده است. تاریخ وفات شیخ ابوبکر در روی سنگ مزار»ثلاث و ثلاثین وثلاث مائه« ۳۳۳ هجری قمری نوشته شده است . وی از عرفای قرن سوم و چهارم هجری بوده و در فاصله سال¬های ۲۴۰ -۳۳۳ زندگی می¬کرده¬است.» از تاریخ عمومی آذربایجان، احمد کاویانپور«
ابوالبر راضی:
شیخ نجم¬الدین ابوالبر رضی از علما و عرفای قرن هفتم ارومیه است و مزارش در شهرارومیه ، کوچه ¬ی بنام اولیا در خیابان شهیدمدنی واقع شده است. آنگونه که از نوشته¬های سنگ مزار وی استنباط می¬شود وی عالمی جامع در فضل و تقوی بوده است و در علوم عقلی و نقلی صاحب نظر بوده و همچنین از خطی زیبا و چشم¬نواز برخوردار بوده است. وی در سال ۷۰۱ هجری قمری وفات نموده است. دو بیت از خطوط سنگ مزار ابوالبر که خوانا هستند عبارتند از :
ضریح امام الجامع الشیخ ذوالفضل/ امام التقی و تاج فی وصفه عقل سعید شهید سالک ناسک / فنون علوم العرف و العقل والنقل و ابوالحسن ارومی، عارف قرن سوم هجری و صاحب مقام عرفانی که متأسفانه نویسنده این نوشتار شرح حال دقیق و مطئنی از او نیافت! منابع:
Azrurmia.blogfa.comوب لاگ شخصی اکبر زواری رضایی
isamajidi.blogfa.com/tagیوردوموز یوامیز

نوشته شده توسط admin در جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۵:۰۲ ب.ظ

دیدگاه


− 2 = سه