زمینه زمین گیر شدن تئاتر در ارومیه

زمینه زمین گیر شدن تئاتر در ارومیه

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:اشاره، نمی¬دانم از کجای عمارت فرو ریخته هنر و ادبیات استان و ارومیه بگویم که از هر زوایه آن جزء تلی از خاک چیز دیگری نمایان نیست.
هنرهای تجسمی آن که در گرداب نسیان مدیریت فرهنگی کلانشهرارومیه در حال رف نشینی و تزئینی شدن است!ازادبیات آن که محفل¬نشین شده و زاویه عزلت اختیار کرده و تمام رمقش از پس برگزاری جشنواره¬های تشریفاتی از جان بدر شده!
ازموسیقی آن که درهاله تاریخ و سنت و نیز سلیقه¬گرایی و کج¬بینی و کج¬تابی صاحبان امور ساز ناکوک می¬زند. و ادبیات نمایشی و تئاتر آن که پیش روی خود تراژدی بزرگی را تجربه می¬کند و درحال دست وپازدن به شکوه و گلایه از صاحبان امرخود مسیر وزارت فرهنگ تهران پیش گرفته!
آه تئاتر ارومیه…..! این بار هم تئاترارومیه!مسیر تئاتر در ارومیه و به عبارتی با شدت و ضعف در همه جای ایران، چندان هموار نیست. در ارومیه نبوده‌ها ونداشته‌ها از یک سو و انجام‌های بی¬فرجام از سویی دیگر کار را دو چندان مشکل ساخته است.
اقبال عمومی به تئاتر و دیگر جلوهای هنر در بزرگ شهر ارومیه بسیار کمرنگ و گاهی پریده رنگ و گه گداری پررنگ است. مثلاً همین اواخر و پیش از زیر و رو شدن آسمان و زمین آن!جلوه و جلاء هنر در ارومیه ذاتی جریان جامعه نیست و عرضه آثار هنری هیچ سهمی از برنامه فرهنگی مردمان شهر را ندارد.
به قول مسئولین امر هنر و فعالیت‌های هنری در سبد مصرف خانوارها آن هم در بخش فرهنگیش جایی ندارد.
متولیان امر هم از چرایی نشدن‌ها و هم از کمبودها و نبودها مطلع‌اند اما گویی در به روی پاشنه‌ای دیگر می‌گردد و قرار است ما همچنان غربتی‌های تئاتر باشیم تا عاشقان و شیفتگان.
حال و روز ما بیشتر شبیه به آن دو دانشجوی است که در قصه کوتاه » اولش چی شد آخرش چی شد«امبرتواکو تقریباً موفق به تماشای همه شاهکارهای نمایشی دنیا می‌شوند اما فقط با یک تفاوت.
یکی ابتدای شاهکارها را می‌دیده ولی پایان آن‌ها را از دست می‌داده و دیگری همه لحظات شاهکارها را از دست می‌داده و فقط به لحظات پایانی آن‌ها می‌رسیده است.تصور کنید انسان شاهکارهایی نظیر تراموایی به نام هوس اتللو،ادیپ شاه کور،شاه لیر، شش شخصیت در جستجویی نویسنده ، اهمیت ارنست بودن، بیمار خیالی، اشباح و… را ببیند ولی اول و آخر آن‌ها را از دست بدهد!
دیدن این شاهکارها آن هم بی و سر ته چه ارزشی دارد. حتی اگر متن آن‌ها را هم بخوانی و یا خوانده باشی و حتی لحظه به لحظه متن آن‌ها راه هم از بر باشی، اگر کار در حال اجرا یا اجرا شده آن‌ها را به تمام و کمال نبینی، انگار اصلاً با چنین شاهکارهای تا حال برخورد نداشته‌ای.
این یعنی اینکه تو ناقصی و هیچ از دنیای تئاتر و نمایش سهم نبرده¬ای!
حال و روز ما اهالی ارومیه هم درست مثل حکایت این قصه است. اول و آخر کار و شاهکار را دیده ندیده همه اهل فن می‌شویم و یا اصلاً تئاتر و نمایش برای ما بی¬مورد می‌شود و بودن و نبودنش یکسان. الغرض ما اول و آخر تئاتر را نفهمیده‌ایم و ندیده‌ایم.
نویسنده این نوشتار در سالیان گذشته در نوشتاری تحت عنوان تئاتر ارومیه در اغما که در فضای مجازی مطرح و به شکل گسترده منتشر شد چنین به قلم سپرده بود:
» گاهی با خودم فکر می¬کنم، ذائقه تئاتر این شهر کور است یا حس چشائی هنر من ؟! که دیگر، مزه¬ی بودن هیچ نمایش و تئاتری زیر زبان فکر و دلم حس نمی¬شود. میان یک گپ دوستانه بود که به دوستی گفتم: اینکه تئاترنیست ،بیشتر جنگ است با زندگی وروزمره¬گی.
یعنی آخرین رمق¬هاست برای اینکه تابلوی تئاتر با دست خودمان در این شهر به زیر کشیده نشود؟! ( که در حال کشیده شدن است) در برهوتی که اندیشه عمومی و عامش بیشتر در مصرف و سود و زیان غور می¬کند تا فرهنگ انسانی، زمان برای مردم این شهر فقط سکان بالا و پایین شدن عمر است تا تکامل و نشانه بودن برای آینده.
شهری غریبه و حیران میانه معاصرت و مغایرت. هم معاصر است و هم مغایر با نشانه¬های معاصرت. شهری که سال¬هاست منتظر یک غبار روبی فرهنگی ست.
ارومیه؛ این شهر که تئاتریش، هنرمندش، کس یا کسانی که فقط از تئاتر، بازی را به ارث برده¬اند وهنریت تئاتر را نه، وقتی نسل گذشته تئاترش با نسل میانه و حاضرش نسبت و فاصله¬ای از جنس سنت و قدر و اندازه¬ای ازجنس مدرنیته را دارد دیگر چه جایی گلایه که چرا همین کارگردان و بازیگر جوان تئاتر ما و شهرما، زیر مقاله و مطالب ژورنالیستیش را تحت نام فیلم ساز و نویسنده امضاء می¬کند و اصلا ًتئاتر و تئاتری بودنش را انکار می¬کند و حالا هم مطمئنا ً در حین نگارش یا خوانش این نوشته، از طرف من نویسنده (مثلا ً) و شمای مخاطب (حتما ً)، مشغول دورخوانی و جمع¬خوانی پیس و نمایشنامه مربوطه¬اش و یا مشغول تمرین و در اصطلاح در حال بازی ؟؟؟؟؟ جلل خالق!!!!!«هنر تئاتر با جان آدم کار دارد، رمق روح آدم را می¬گیرد تا او بتواند دمی در جان تازه کارکترها نفس تازه کند و از پیچ و خم سطرها و نوشته¬ها رو بسوی ابدیت سرازیر شود و بیابد آنچه را که هنوز نساخته است و بسازد آنچه را که گم کرده است.
هنرمندی که از این عمق و ژرفا برخواسته است و زیر تاثیر تألمات و دردهای پیرامونش هویت یافته است، هیچ گاه در پی کسب ثروت از این راه نیست که امری محال است و عالم هنر خود بیگانه با آن.
کدام بزرگ و والا در تئاتر ایران و جهان به این هدف نایل آمده است: ساموئل بکت، برتولد برشت ، ایپسن، یوجین اونیل و یا زنده یاد ساعدی و مرحوم رادی و غیره و غیره .(اینجا بحث سر استثناها نیست اگرچه استثنایی هم وجود داشته باشد.)….
اما تئاتر برای بقا و پویایی نیاز به سرمایه دارد. نمی¬توان منکر شد که هنرمند تئاتری اگر به سراغ کاری در جنب تئاتر نرفته باشد که اغلب رفته¬اند و یا اگر کار دیگر از دستش برآید آن هم با دنیا و هنر او سازگار باشد که کمتر بر می¬خوریم به چنین مواردی، از کدام راه باید ارتزاق کند و روزی خود بیابد؟
اصلا ًبرای ترتیب دادن شاکله و ساختار برای اجرای یک نمایش از تهیه اکسوار و ساخت دکور گرفته تا طراحی لباس و تبلیغ و اطلاع رسانی تا اجاره سالن محل اجرای نمایش و… هزینه کرد لازم نیست؟
نمی¬گوییم سرمایه گذاری که ماجرا را آنقدرها هم جدی نگرفته باشیم. تجربه نشان داده است که نه تئاتر بلکه هر برنامه زنده و جمعی که با حامی مالی (اسپانسر) وارد گود شده است آخر و عاقبتش با موفقیت همراه بوده است.
البته در مورد تئاتر هم استثنا، مثل همه موارد مشابه دیگر وجود دارد….همه این فرصت¬های نیمچه و در حال جریان، در گرداب کج سلیقه¬گیِ کسانی از جنس مسئولین امر در حال توقیف و توقف است. وا… علم!

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۹:۲۲ ق.ظ

دیدگاه


شش − 6 =