رویدادهای فرهنگی تاریخی جوامع انقلابی و پساانقلابی
حسین نادریان
گروه فرهنگی: انقلاب به عنوان یک پدیدهی اجتماعی سیاسی، از همان ابتدای شکلگیری علم جامعهشناسی مورد توجه متفکرین این عرصه قرار داشت و آنها را به تلاش برای نظریهپردازی در این حوزه ترغیب کرد. این نظریهها با وقوع انقلاب اسلامی ایران دچار چالش شد. این رویداد، بسیاری از صاحبنظران و اندیشمندان علوم اجتماعی را غافلگیر کرد. غافلگیری از آن رو بود که نمای بیرونی جامعهی ایران در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، بروز چنین انقلاب فراگیری را نشان نمیداد.
بنابراین سقوط ناگهانی رژیم شاه و آغاز نهضت انقلابی ایران برای ناظران خارجی، اعم از متحدان شاه، روزنامهنگاران و اندیشمندان پدیدهای خلاف قاعده و طبیعت بود. به همین دلیل، زمینهها و چگونگی وقوع انقلاب ایران از موضوعات مورد علاقهی محافل آکادمیک علوم انسانی در غرب گردید و زمینه را برای محک نظریات انقلاب و بازنگری و جرح و تعدیل برخی از آنان فراهم آورد. جان فورن در این باره می_گوید: »موضوع نظریهی اجتماعی در دههی ۱۹۸۰ میلادی به این صورت درآمد که آیا انقلاب ایران را باید به عنوان مورد منحصربهفرد برخلاف سایر انقلابها مورد بررسی قرار داد یا اینکه علت انقلابها را در پرتو شواهد ایران مورد مداقه قرار داد؟« این امر خود برآیندی از ماهیت متنوع پدیدههای اجتماعی و پیچیدگی آنهاست که موجب ایجاد نظریات متنوعی در تبیین و تحلیل پدیدههای اجتماعی و سیاسی و در اینجا خاصه انقلاب میگردد. این نوشتار با تأکید بر این امر، به دنبال بررسی اجمالی دو گونه از نظریههای انقلاب است.
*یک قرن تلاش از سه نسل نظریهپرداز
جک گلدستون در کتاب »انقلابها؛ مطالعاتی نظری، تطبیقی و تاریخی«، نظریهپردازی انقلاب را در سه نسل جای داده است. نسل اول که در سالهای ۱۹۴۰-۱۹۰۰ میلادی فعالیت داشته و تحت عنوان متفکرین »تاریخ طبیعی انقلابها« مطرحاند، بیشتر در پی »توصیف« الگویی واقعی که در فرآیند تحول انقلابی روی میدهد، بودند. تحلیلهای آنان شالودهی نظری پیچیدهای نداشت و در خصوص علل انقلاب، عموماً مجموعهای پراکنده از عوامل گوناگون بدون چارچوب نظری مشخص را بیان میکردند. لوبون، الوود، پیتر سوروکین، لیفورد ادواردز جرج پیتی و کرین برینتون، از جمله مهمترین نظریهپردازان نسل اول به شمار میروند.
نسل دوم نظریهپردازان انقلاب، که تقریباً بین سالهای ۱۹۷۵-۱۹۴۰ میلادی ظهور کردهاند، از توصیف صرف فرآیند انقلاب فراتر رفته و بر چرایی و موقعیت زمانی انقلاب تأکید کردند. نویسندگان این دوره، نظریههای مختلف روانشناسی، جامعهشناسی و علم سیاست را برای تبیین انقلابها به کار بردند. دیدگاههای گار، اسملسر، چالمرز جانسون، جیمز دیویس ساموئل هانتینگتون و چالز تیلی در چارچوب نسل دوم نظریات انقلاب جای میگیرند.
نسل سوم که از دههی ۱۹۷۰ به بعد مطرح شدند، بیشتر ساختگرا هستند و نقطهی اتکای خود را بر فشارهای بینالمللی، جامعهی دهقانی نیروهای نظامی و رفتار نخبگان قرار دادهاند.
رهیافت این متفکران، دو تفاوت عمده با نظریهپردازان دو نسل قبل دارد: ۱٫ یافتههای آنان بر پایهی شواهد تاریخی بنا شدهاند و ۲٫ نگرش آنان، کلینگر است. یعنی علاوه بر بررسی علل بروز انقلابهای اجتماعی، در پی تبیین بروندادهای گوناگون انقلابها نیز هستند. آیزنشتات، پایژ، تریمبرگر و اسکاچپول از مهمترین نظریهپردازان این نسلاند.
*تاریخ طبیعی انقلاب
متفکران نسل اول بیشتر در پی توصیف و دستهبندی رویدادهای تاریخی جوامع انقلابی و پساانقلابی و معرفی الگویی جامع و مشترک از ویژگیهای آنان بودند. به عنوان نمونه، کرین برینتون در بررسی تطبیقی چهار انقلاب انگلیس آمریکا، روسیه و فرانسه، سعی داشت تا یکنواختیهایی را که بیانگر سیر حیات طبیعی یک انقلاب است بیان کند. مطالعهی تاریخی انقلاب بدین معناست که یک انقلاب بیانگر چه واقعیت یا واقعیاتی در مورد جامعهای است که در آن انقلاب به وقوع پیوسته است. آیا انقلاب بیانگر تفوق تاریخی بخشهای فرودست جامعه است یا اینکه بخشی از فرادستان جامعه جای بخش دیگری را از طریق انقلاب گرفتهاند؟ ۱٫ قبل از انقلاب، روشنفکران (روزنامهنگاران نمایشنامهنویسان، معلمان، روحانیون و حقوقدانان) از حمایت رژیم دست برمیدارند و به نوشتن مطالب انتقادی در محکومیت رژیم میپردازند و خواستار اصلاحات اساسی میشوند. اهمیت جدایی گستردهی روشنفکران از رژیم در ترسیم بدکارکردیهای حکومت است. ۲٫ درست قبل از سقوط رژیم، دولت تلاش میکند با انجام اصلاحات اساسی انتقادات را فرونشاند، اما چنین اصلاحاتی معمولاً به تضعیف بیشتر رژیم میانجامد؛ چرا که از یک طرف به منزلهی اقرار به نقص رژیم است و از طرف دیگر مشوق دیگران به اعمال فشار به حکومت برای تغییرات بیشتر.
۳٫ سقوط واقعی رژیم با یک بحران سیاسی حاد آغاز میشود که نتیجهی ناتوانی حکومت برای حل بعضی از مشکلات اقتصادی، نظامی یا سیاسی است و نه نتیجهی اقدام مخالفان انقلابی. بحران میتواند به شکل ورشکستگی دولت یا ضعف فرماندهی نیروهای مسلح باشد.
۴٫ به دنبال فروپاشی رژیم، انقلابیونی که به گونهای منسجم علیه رژیم پیشین متحد شده بودند، دچار منازعات درونی میشوند.
۵٫ اصلاحطلبان میانهرو اولین گروهی هستند که زمام دولت را به دست میگیرند.
۶٫ در حالی که میانهروها درصدد بازسازی حکومت بر اساس اصلاحات معتدل هستند و معمولاً اشکال سازمانی برجایمانده از رژیم پیشین را به کار میگیرند، مراکز جدید و تندروتر بسیج تودهای با اشکال سازمانی جدید سر برمیآورند. ۷٫ تغییرات عظیم و تعیینکننده نه پس از فروپاشی رژیم، بلکه هنگامی به وقوع میپیوندد که سازمانهای تندروتر میانهرو را کنار بزنند.
۸٫ بینظمیهای ناشی از انقلاب و کنترل اعمال شدید معمولاً به تحمیل اجباری نظم به وسیلهی حکومت میانجامد. ۹٫ نبرد میان تندروها و میانهروها یا میان مدافعان انقلاب و دشمنان خارجی غالباً به رهبران نظامی اجازه میدهد که از حالت گمنامی به یک فرمانده یا حتی رهبر مطلقه تبدیل شوند. ۱۰٫ مرحلهی رادیکالیسم و تندروی انقلاب نهایتاً جای خود را به مرحلهی عملگرایی و اتخاذ رویکرد میانهروانهی پیشرفت و ترقی در چارچوب وضع جدید میدهد. در این مرحله است که میانهروها به قدرت بازمیگردند.[۵]
به گزارش آرازآذربایجان به نقل از فارس، این ده گزاره به عنوان میراث نظریهپردازان »تاریخ طبیعی انقلاب«، راهنمایی برای درک الگوی عمومی انقلابهاست؛ اما استفاده از این رویکرد به تنهایی بسیاری از پرسشهای اساسی را که به خصوص در زمینهی چرایی وقوع انقلاب و منابع مخالفت انقلابیون با رژیم پیشین است بیپاسخ میگذارد.
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۷:۲۴ ق.ظ