به مناسبت 20 مردادماه سالروز درگذشت عاشيق درويش

درویش؛ با حکمت سینه می‌نواخت

درویش؛ با حکمت سینه می‌نواخت

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: درویش، چون اسمش غریب و یکه نواز، آشیق درویش وهاب¬زاده! زاده مکتب ارومیه در عشق و آشیقی، عشق به آشیقی و نفس تازه کردن در زلال آن در زیر و بم آن! او همچون محل زاد و بومش دیرپا بود و از سر حوصله ساز و سؤز به روایت حافظه جمعی فرهنگش با نوای موسیقی همچون این فرهنگ پیشا تاریخی جاوید ماند! روستای کوت‌لر (کردلر) با قدمتی ۶ هزار ساله از انتساب به کوتی‌های ترک زبان که نیای منطقه‌ای او بوده¬اند و نسبت هست اکنون این پایه معاصر بودن را با گذشته ۶ هزار ساله و گواهش تپه کوت لر و…او حافظه جمعی مردمش را به لحن پدران معنوی خود می‌سرود، گرم می‌سرود و شاید او آخرین رمق‌های صورت حکمی آشیقی بوده باشد که حکمت سینه داشتند و با سواد این حکمت از درون، ساز را به فراخنای سینه ستبر می‌کشید و می‌نواخت غم و غصه را قصه و دستان (داستان) را! کوت‌لر روستایی از محال بکشلوچای! محلی که آوازه تاریخی‌اش به آواز مشهورترین و محبوب‌ترین عاشیق مکتب اورمیه، پیوند خورد به سال ۱۳۰۲ شمسی و در خواب ابدی رفت به سال ۱۳۷۲٫صدای گیرا و نرم آشیق درویش وهاب¬زاده و عمق اشتهارش در آذربایجان که سبکش را درویش می‌گویند از بس درونی و سینه سوز بوده اجرایش، حال آن‌که اصلیت این سبک و اسلوب، باراندوزسبکی بوده و او چنان والا می‌نواخت و می‌سرود این اسلوب را که نامش همه گام در آذربایجان به نام سبک درویشی پیچیده و مانده! باراندوز سبکی از آشیق امراه یادگار مانده و آشیق درویش آن را در میان خلق ا… به نام و خود شناسنامه کرده به فخر اجرایش! اجرایش ویژه نامش بوده و خاص، چنان وطنش آذربایجان و چنان، چون کوت‌لر و تاریخش! او راوی بوده داستان‌های زبان مادری را، او داستان را با نوای سیم قوپوز می‌اندیشیده و شیره حکمت را به جان مردمش می‌فشانده چنان آباء هنرش از اوزان¬ها تا آشیق¬ها!استادیش را در اکبری، شکریازی و غربتی به یادگار گذاشته و قارص (شهری در ترکیه)، شرور (منتسب به شهری در نخجوان) چون جانش می‌نواخته و می‌خوانده! او که گرم ساز می‌شد همه مبهوت گردش ساز در دستان او می‌شدند و روایتش همسان با قامتش پای تا سر همه را شیفته می‌کرد چنان که او فقط بایستد و نگاه کند و صحبت آغاز کند از حماسه و عشق! هان سازش که گرم سماع انگشتان او می‌شود، راز و رمزی داشت که تصویری حک شده بر آن (ساز) که نامعلوم و گمشده در روایات گوناگون! به روایت کسانی این تصویر تا لحظه آخر عمر او قرین سازش بود و به وصیتش ماند و ماند تا اکنونِ امروزش که هنوز بر ساز چون رازی سر به مهر سایه افکنده! به روایتی این تصویر از آن سازبندی بوده که ساز آشیق درویش را به هنرش بر ساخته و به روایتی متعلق به آشیق حسین از بزرگان آشیقی تبریز و همچنان این روایات زبان به زبان در پی گشایش راز این ساز می‌گردند و …آشیق حسن خان¬چوبان از دوستان پدرش بود و به حرمت این دوستی فرزند را راه و رسم کشف ذوق آموخت که چگونه راه برد به ساز و روایت و چنان شد که آشیق درویش در کودکی به شوق دییشمه (مسابقه بین آشیق¬ها که به گفتگو با هم می‌پردازند و …) با خواهرش گوللر خانم گذشت و این تقدیر او که به بزرگی وطنش آشیق شود و درویش ¬وار هم آشیق بشود آشیق درویش! او که اشتهار و تبحرش به داستان سرایی بود و روایت، این روایت رنگ و بوی عرفان داشته و نشانش معراج نامه آشیق عباس توفارقانلی است که آشیق درویش به کمال و مهارت این معراج را می‌نواخته و اجرا می‌کرده و همچنان این تبحر یکه تاز است.شوریدگی، قریحه و صدا‌ی خاص او، او را به محضر استادش از نامداران مکتب آشیقی ارومیه، آشیق فرهاد می‌کشاند، او که در هنرش تام بود و کامل، در منش و آداب هم، گوی سبقت ربود و در مهربانی دل و جان شد مردم آذربایجان از ارومیه و تبریز را و…او دردانه هنرش را با شاگردی چون اسمعلی لطفی، عربعلی رحیمی، عبداله اشرفی، ذکریا ملکی و… به یادگار گذاشت!روایت است که فرزند جانش وفات می‌کند و او یک سال ارومیه را در آشیقی تعطیل می‌کند و به اندازه همان یک سال در ارومیه نه صدای او شنیده شد و نه سازش سیلان کرد و سماع! او از شدت غم و غصه سر به سفر می‌سپارد و به تبریز رو می‌کند و به همراهی استاد بزرگ آشیقی مکتب تبریز آشیق عزیز شهنازی دل می‌سپرد!
ماجرای دل بازگو می‌کند و استاد را از چند و چون سرگشتگی‌اش آگاه می‌سازد،و محل را به آشیق درویش که سپرد، آشیق درویش تا چند ماه نواخت و خواند و به سیاق روزگار خود که آشیقی محل کسب حلال بوده و با آن دانش¬ورزی می‌کرده‌اند، به هنرنمایی مشغول شده و سپس بعد از اتمام این چند ماه به محضر استاد آشیق شهنازی رو می‌کند که من هر چه درآمد از هنرمندی‌ام در شهر شما تبریز و در محل آن قهوه¬خانه کسب حلال کرده‌ام، هنوز باقی است و اکنون این روزی حلال در اختیار شما، من غم و غصه، دلم را کدر و آیینه جانم را غبار آلود کرده بود عمق دوستی و ارادت استاد آشیق شهنازی به آشیق درویش در شعری که برای پایان ۶۳ سال تحمل دنیا او سروده هویداست:
شـهـرتیــن توتمــوشــدو آذربایجانی
آدیـن یـاییلـمـیشـدی ماحـالا درویش
ناگـهان ائشـیـتـدیم اؤلـوم خـبـریــن
ساندیم عؤمروم چاتمیش زاوالا درویش
***
اســدی خزان یئلیـن پوزولــدو باغین
سارالـدی گوللرین، سیـنـدی بوداغین
قارانـلـیــق دار مزار اولــدو اوتـاغین
دوستـلار قان آغلادی بو حالا درویش
***
توز باسیب دانیشـمیر صدفلی سـازیــن
گلـمیـر قولاغـیـمـا او خوش آوازیــن
قاریـشــدی تورپاغا صحبتین سـؤزون
یانیـــرام سنـده¬کـی کـامـالا درویش

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۵:۰۲ ق.ظ

دیدگاه


دو × 7 =