جوانان ارومیه در های و هوی روزگار گم‌شده اند…!

جوانان ارومیه در های و هوی روزگار  گم‌شده اند…!

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: چندگاهی بود که پیامک¬های ارسالی به روزنامه آرازآذربایجان و منتشره در ستون مردم و مسئولین این روزنامه را گوشه به گوشه¬ به قامت سوژه¬ای درخور دردمندی جوانان استان و کلانشهرارومیه مرور می¬کردم، اما دست ما کوتاه و خرما بر نخیل… چرا؟ چون ما جوانان خواسته یا ناخواسته خود سوژه هستیم، آن هم سوژه ندانم کاری جهان بزرگان پیرامونمان! پس خواستم قلمی برده و از خلال دست درازی به رویه جوان محور هنر و ادب این شهر که به درد جوانان آن نیز از قضای روزگار دچار است، یادداشتی را قلم بزنم و این شد همه آنچه که باید می¬شد:دین مبین اسلام با نه آغار شد. نه به بت و بت‌پرستی، نه به ظلم و تبعیض.
اولین شنونده پیام مهر و رحمت در ابتدای امر جوانان حق جویی بودند که در روزگار جوانی پیامبر اسلام و به جرقه اعاده حق (بازرگانی که کالایی فروخته بود و بعد از مدتی خریدار کالا از بیخ و بن اعتبار خرید و فروش را انکار کرده و منکر مبادله کالا بود) پیمانی بستند که محور آن محمد امین بود. پیمانی که به پیمان جوان مردان (حلف الفضول) مشهور شد و براساس اعاده حق مظلومین و کمک به بینوایان بسته شد.
محمد امین جوان که سال‌ها بعد در قامت نبوت، پیمان بزرگ‌تری با خدای عالم بست تا دین جوان و کاملی را به عالم بشریت مبشر باشد.
زمانی که پیامبر خدا در پی تبلیغ دین خدا بود بزرگان مکه را چندین بار متوالی به خانه خود خواند و گرد آورد.
در این جمع جوانی بود که هر بار پیامبر خدا دعوت خود را بر این جمع عرضه کرد این جوان یکه و تنها پیام رسول خدا و دعوت او را پذیرا شد.
این جوان که اولین ایمان آورنده به رسول خدا بود به نام علی بن ابی طالب خوانده می‌شود. پسر عموی پیامبر گرامی اسلام مولا علی! این جوان زمانی هم در بستر پیامبرش و مولایش خوابید تا دشمنانی که قصد خون پیامبر خدا را کرده بودند در عملی ساختن نیت و قصد خود با قدرت و حکمت خداوند سبحان، شکست ناگواری را تجربه کنند.
مولا علی که یاران و پیروان قائم و فرزندش حضرت حجت را در ظهور حق همه از جوانان خواند که ظهور او ظهور جوانی است و شور و زنده دلی. او هم به جوان کردن دین جد خود به پا خواهد خواست وهم دین خدا را چنان از پیرایه‌ها خواهد زدود که این دین اصل جوان خود را خواهد یافت.
رسول حق فرزندانش حسن و حسین را سرور و سالار جوانان اهل بهشت خواند و جوان را به آینده و جوانی خود دعوت کرد تا بیشتر قدر جوانی خود بدانند و به منش مردان جوانی کنند. دین جوان، رسولی به منش و پیشه جوانان، امامی با خلق و خوی جوان و قائمی به وسعت جوان با قصد و نیت جوان! دین ما اسلام دین جوانی است.
دینی که آخرین مد و مدل در خدا‌شناسی است. کشور نازنین ما ایران به پذیرش و خواستن این دین آذین شده است. کشوری که با همه وجود جوان است.
جمعیت جوان و جوانانی پاک چون لوح جان که هرچه نقش زده‌اند گرفته و رنگارنگ شده‌اند. زمانی جوانان پاکی بودند که به مدد خدا و جوانی دینشان قامت به شهادت بستند و با همه نخبه‌گی و فرزانگی و همت به خون خود غلتیدند تا حق نا‌حق نشود و ظلم و تجاوز پاگیر ایران نازنین نشود. ۸ سال دفاع و تحمل از جنس جوان و جوان مردی. (همیشه این کلام ورد زبانم بوده که جوانان ایران توان رستم در زانوان خود دارند و اگر برخیزند قامت به عمل بندند از پا نمی‌افتند) جوانی که ۲۲ ساله بود اما فرمانده اطلاعات عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران شد. می‌گویند فرماندهان ارتش عراق به او فرمانده افسانه‌ای جبهه‌های ایران لقب داده بودند که هزاران سال است جوان مانده و جوان قیام خواهد کرد.
نگارنده این سطور چند روزی است که خواسته و یا نخواسته مهمان محفل جمعی یا فردی جوانان ارومیه بوده است. مشت نمونه خروار. جوانانی که همه صورت و نمای ارومیه هستند و می‌شود از چشمان آن‌ها ارومیه را خواند و فهمید.
زمانی با صاحب چشمانی که رنگ ارومیه داشت در گوشه پارک ساحلی و زمانی در گوشه انجمن یا جمعی ادبی و زمانی غرق شده در همهمه شهر به شکل قدم زنان همراه بوده. یک یا چند جوان.
فرقش فقط عدد است نه چیز دیگر. زمانی در مجتمع فرهنگی ارومیه روح و جان سپرده به تمرین و اجرای نمایشی و دغدغه بازبینی و مجوز اجرا یا نه دغدغه محل تمرین و پلاتو و بلیط فروشی و کسب درآمدی مثلاً پنج تا ده نفر! انجمنی ساخته‌اند که در آن خود را در آینه شعر و ادب ببینند و لذت ساعتی تنفس فکر و دل با چاشنی سیگار. کتابی رد و بدل می‌شود که من هم خوانده‌ام شما نیز حالش را ببرید. هراز گاهی نمایشگاه از عکس، حجم (مجسمه سازی) نقاشی تا خوشنویسی و کتاب.
بعد کل گذاشتن (کل کل کردن) از حسرت جوانی و عمر بربادرفته تا می‌رسیم به خدمت نظام و دانشگاه پارتی هم داشتم که ازقضا گردن کلفت هم بود اما از شلوغی دور بری‌هایش مجالی برای من نماند والا می‌دانم که می‌توانست و می‌تواند.
کدام انگیزه، فقط نمره و مدرک، باقی در امان خدا. پایان¬نامه را هم سپرده‌ام از بهترین نوعش بروبچ کار کنند که هر که نان از عمل خویش خورد! زمانی هم در معروف¬آباد ارومیه ذیل نام حکیم عمر خیام.
به قول خودش: پی حوا می‌گردم که حوایش هم پی آدم! می‌گردد. خیام است و انواع و اقسام آدم و حوای جوان و خیلی جوان و دست آخر جوان دیروز و همین دیروز و…ای دل غم این جهان فرسوده نخور بیهوده نئی غمان بیهوده نخورچون بوده گذشت و نیست نا‌بوده پدید خوش باش غم بوده و نا‌بوده مخورزمانی با رپ انتقادی حال می‌کنند و لباس‌های بی‌خیالی به تن و افکار پر از دود و قلیان و چاشنی فضا و اتمسفر! زمانی با همه جوانی و همه روح به قامت طاعت در خانه دوست یک دست دعا و یک دست سلام نماز واجب و مستحب به جا آورده که می‌بینی از قضا همان لباس بی خیالی به تن اما با همه وجود بیدار در محضر حضرت حق! یک کلام از جوانی تا بودن و از جوانی تا نبودن فاصله‌ای بیش نیست. فاصله‌ای از جنس عمل و معاش، عشق و تکامل هنر و علم و یا دود و بنگ، جرم و جنایت، نیستی و باد فنا.
نوشتار حاضر را عمداً به چنین زبانی نوشتم تا بلکه کمی به درد و دل جوانان هم نسل و هم ریشه و یا کم سال‌تر نزدیک‌تر باشد. چرا که جوانان امروز زبانی ویژه خود دارند همچون لباس، علاقه و نیاز خاص خود که اقتضاء زمانه است و معاصرت.
به سخن مولا علی استناد می‌کنم:می‌آموزند در عین حال که جوان خود اگر در راه رفتن زمین خورد، خود باید زحمت از زمین بلند شدن را بکشد. تکمیل کنم جوانان ما را بزرگان راه رفتن نیاموختند و جوانان ما پی در پی زمین خوردند و از پس هر زمین خوردن طعنه و تنه خوردند و سر تا پا تحقیر شدند.ای کاش جوانان ما می‌دانستند و پیران ما می‌توانستند!

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ساعت ۴:۴۱ ق.ظ

دیدگاه


8 − شش =