تاریخ شناسی ادبیات داستانی مقاومت و پایداری در کلانشهرارومیه
علی رزمآرای
گروه فرهنگی:ادبیات ما از هر نظر غریب است و غریب! نه پایه داخلی دارد و نه مایه خارجی! رمان که پرچمدار ادبیات امروز جهان است اگر توان روایت دارد گوشه گوشه ۸ سال را، ما راویان و شاهدان با این همه توشه و توان که هم پایه است وهم¬مایه، چرا این اسب چموش ( رمان ) را رام این همه حقیقت نتوانیم کرد. حقیقت، توشه و توان ما در وجود یک تک تیراندازی جلوه گر میشود که دیدهبان دشمن را شکار کرده اما برای لحظاتی او را امان میدهد.
راوی می گوید: دست از شلیک برداشت، دیدهبان دشمن پیش رو بود همو که تا ساعاتی قبل گرای دوستان و همرزمان ِ مان را میداد و باعث شهادت خیل عظیم از این یاران بود! قناسه را تکیه گاه کرد و لب به زمزمه گشود و بعد از دقایقی ناگهان جهید و نشانه رفت و تمام: مطمئن افتاد، برید وسایلشو جمع کنید، بیارید.
پرسیدم: این توقف چند دقیقهای برای چی بود؟ گفت: از دوربین قناسه دیدم دیدهبان سیگار میکشه و در افکاره ، با خودم گفتم بزار تو این لحظات خوش باشه شاید داره با یاد خانوادهاش، سر وهمسر، بچههاش حال میکنه، چند دقیقه که چیزی نیست.هم من مطمئن میشم که از سر غضب شخصی اونو نزدم و هم اینکه اونم ناکام نرفته باشه.
داستان که نه، ادبیات ابزار روایت است نه اصل روایت؛ ادبیت تنها را انتقال مؤثر و مداوم مفهوم دفاع و تقدس عملکرد آن است تا روشن شود که دفاع به خودی خود مقدس نیست و یا جنگ و نبرد را به لفافه دفاع نمی¬خوانند که در جریان وقوع و اصل آن، فکر، فکر دفاع بود و نه جنگ و کشت و کشتار! جایی که حتی رزمند گان ما به طور مستقیم نمی-توانستند اسرای دشمن را در مواقع حساس که نگاه داشت آنان میسر نبود و باید این اسرا تیرباران می¬شدند، دست و دل شان به شلیک نمیرفت که ما وقت نبرد از احوال دشمنی که اسلحه به سوی ما نشانه رفته بی¬خبریم و چون از پشت خاکریز یا تانک و… میزند میزنیم، حال چگونه و روی چه اصل دشمن دست بسته بی¬دفاع را به رگبار ببندیم.
در این چند سطر مفهوم دفاع شفاف طرح شده و پاکی و خلوص آن نیز نمایان است.
از زمانی که واژه جنگ به شکل عمومی در زبان من معنای درست و حسابی خود را پیدا کرد، بیشتر این واژه را با فیلمهای سینمایی جنگ دوم جهانی در ذهنم تصویر میکردم. عجیب بود، من از جنگ فقط همین تصویر را داشتم.
آلمان نازی، فرانسه اشغال شده، پارتیزانهای اروپایی شرقی و…حتی مفهوم کمدی را هم با این تصاویر نسبت به جنگ تجربه کرده بودم. این تجربه را درست در مکان و زمانی میفهمیدم که ۸ سال جنگ نابرابر را با گوشت و پوست خود، زندگی کرده بودیم. ارومیه، استان آذربایجانغربی، لشگرعاشورا، آقا مهدی باکری، حمید آقا، مهدی امینی و…خواب آلوده به یادم میآید، صحنه بمبآرانهای شهر را روز و شب! هر گوشه و دخمه که بود، پناهگاه ساخته بودند بزرگترها، زیرپله، زیرزمین و… بیرون خانه هم پناهگاه بود. یادم آمد همان مردی که با پالتوی بلند و یک رادیو کوچک دست فروشی میکرد وقتی صدای آژیر قرمز بلند شد، به طرف فاضلاب وسط خیابان دوید و نمیدانم چگونه به داخل فاضلاب پرید و…
کم کم مرور که میکنم به یادم هجوم میآورد که نیمه شبکه استانی روزهای جمعه و تک شبکه ملی و کمی بعدتر شبکه دومش، در یک روز هفته ( همان سه شنبههای معروف شبکه دو و بعدازظهرهای معروف شبکه یک)، میهمان میشدیم تا ببینیم که چگونه اسرای روسی، فرانسوی، انگلیسی و…از اردوگاههای ارتش نازی آلمان فرار میکنند، یا دستهای چریک که برای عملیاتی به منطقهای اعزام میشوند هوایی یا زمینی، فکر کنم یادم باشد نام چندتایشان: کوههای ناواران، آشیانه عقاب، ارتش سری، هنگ پنجم و… از ژانر کمدی غافل نشویم، کمدی و خندیدن!!! هنوز در خاطرها هست و حتی امروزه هم تکههایی که گمانم از دست آقایان و خانمهای رسانه ملی در رفته از نورمن ویزدم انگلیسی و یا لویی دوفونس فرانسوی پخش میشود تا مردم عزیز ایران بخندند و خستگی در کنند!!!نورمن ویزدمی که با قد کوتاهش میخواهد سرباز شود که از بس سماجت به خرج میدهد سرباز میشود و به همراه فرمانده خود که یک زن است به صورت چترباز در شهر پاریس فرود میآیند و آنجا طی اتفاقاتی او را با یکی از فرماندهان آلمانی که بسیار هم شبیه او است ( نورمن در این فیلم در دو نقش ظاهر شده بود)، اشتباه میگیرند و الباقی قضایا….حالا کمی هم خودمان را بتکانیم و ببینیم، در کلانشهرارومیه واستان آذربایجانغربی حداقل درادبیات، چه از ۸ سال مقاومت مستقیم وغیرمستقیم مردم در این منطقه رنگ آفرینش به خود گرفته است. میدانم که در سینما و تئاتر آنقدر در این موضوع غور نکردهایم که حتی حرفی برای تعارف کردن داشته باشیم.
اما در ادبیات داستانی حداقل میتوان به جریانی اشاره کرد که در حول و حوش سال¬های ۸۱-۱۳۸۰ در کلان-شهرارومیه (حول محور مستندنگاری و زندگی نامه نویسی شهدا و بزرگان شهید جنگ) جسته گریخته شکل میگیرد.
این جریان با توحید اصغرزاده که خود آب دیده جنگ است با کتاب رازهای پاک آغاز میشود. اصغرزاده با ۱۷ کتاب دیگر راه را تا امروز آمده است.
بعد از اوهم حسین غفاری است با کوله باری از خاطرات جنگ! اوهم با بید و بیدمشک در سال ۸۶ یا ۱۳۸۵ شروع به کار کرد و بعد ازآن هم با ۱۲ کتاب دیگر تا امروز.
اما این جریان با تک رمان »درهای آسمان روی زمین باز میشوند« از سیاوش رحیمی وارد حوزه ادبیتر خود میشود. سیاوش رحیمی در این رمان برای نخستین بار در شهر ارومیه و استان آذربایجان غربی، ۸ سال دفاع مقدس را دست مایه ژانر رمان قرار داده تا حداقل شهر ارومیه در این زمینه گامی جدیتر برداشته باشد.قبل از سال ۱۳۸۰ میتوان به شکل ژورنالیستی و در قالب فعالیتهای شخصی، تک داستانی یا روایتی و.. از جنگ تحمیلی دید.
برای مثال داستان دو برادر از محمدعلی ضیایی به سال ۱۳۶۷ در ضمیمه اطلاعات جبهه روزنامه اطلاعات و یا غالب آثار توحید اصغرزاده که به گفته خودش انتشار مطالب در مطبوعات باعث خلق اولین کتابش شده است.این راه و مسیر هنوزهم ادامه دارد و در مَثل به درختی میماند که تازه وقت بار دادنش است.
آنهم درختی ۳۲ ساله که از سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ نهالش کاشته میشود و بعد از ۲۸ سال آبیاری با خون شهدا نمیدانم چرا! از سال ۱۳۸۰ شروع به بار دادن میکند و…. دست آخر اینکه مستدام باد این راه و مسیر!
نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۰۸ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۶:۳۶ ق.ظ