تئاتری از جنس سیم خاردار

تئاتری از جنس سیم خاردار

علی رزم آرای
گروه فرهنگی :جهان تئاتر، جهانی از واگویه¬های آشکار نشده، به زبان نیامده و حتی اندیشه نشده است؟!
گویی تئاتر زبان گویای کسانی است که درصدد کاوش در زیرزمین حیات بشری¬اند! این کاوش فقط از یک راه ممکن است: دوبار زندگی کردن! دوبار اندیشیدن و دوبار گفتن و شنیدن! جهان تئاتر چنین جهانی است! جهان بقا در لحظه بقا! وقتی روی سن هستی یک بار خودت هستی با نام و نشان خودت ! و یک بار هم کسی هستی که تو نیست اما هرچه دارد از توست! نام و نشان و هویتش! همه از توست! اما نه! اگر او نباشد، تو فقط تویی و دیگر او نیستی یا هرگز او نمی¬شوی؟! زیرزمین حیات بشری، سیاه چاله¬ای است که انسانیت به اندازه عمر خلقت خود در آن محبوس بوده و هست. سیاه چاله¬ای که بیشتر مخفی گاه انسان است تا زندان او! آنچه بر زبان نمی¬آید، قضاوت¬ها و پیش داوری¬ها، تفکرات آنی، گذشته که انسان گیج گذر آن است و آینده¬ای در قامت مه¬آلود زمانِ حال انتظاری را رقم می زد پر از بهت و عصیان!
انسان عصر حاضر در تنش¬های فردی و جمعی این عصر که حاصل هبوط انسان است به آینده¬ی نامعلوم ( پرتاب انسان از قعر حالی که غرق گذشته است به سوی آینده زودرس) خود را در گوشه دنج این مخفی گاه می¬یابد. تا دمی با فریب از سرگشتگی¬های خود بکاهد اگر لااقل نمی¬تواند آن را انکار کند.تئاتر آشوبی است در میانه این کار و زار. آتشفشانی است که همه ساختارهای منتظم و غیرمنتظم این مخفی گاه را می¬شکند و به زیر می¬کشد. این خصیصه عام آثار ادبی و هنری است به قامت معاصر خود! اما تئاتر زنده در زنده است، اثرهنری در تئاتر و نمایش به صدا در می¬آید، تئاتر خود راوی و خود روایت است، بیرون و درون آن چنان آغشته به زندگی است که ترس از روزمره شدن در آن چون زخمی است بر پیشانی ماه!بگو که دوستش نداری! ارومیه در خردادماه جاری به قامت این عنوان درصدد تجربه تئاتری بود در معنای معاصر آن! دقیقتر اینکه فقط معاصر و نه مدرن! اما سرآسیمه¬گی مانع بزرگی بود که نگذاشت، والا ۶ اجرا از ۷ تا ۱۲ خردادماه این نمایش رنگ صحنه دید و گذشت!شخصت اول: حاج محسن عبادی رزمنده دیروز و مثلاً بیزنس من امروز ( پدرام رحمانی)شخصیت دوم: معصومه همسر حاج محسن و متلون در گستره زمان از گذشته تا حال، حالی که آینده گذشته است (الهام حیدریان)
شخصیت سوم: مرضیه زنی بازمانده از گذشته حاج محسن و دوران جنگ و غیرت حاج محسن عبادی و دئانت دشمن بعثی ( میترا آهور)
تم و موضوع: دفاع¬مقدس و سال¬های عبور از آن و به عبارتی به فراموشی سپردن آن! حاج محسن عبادی رزمنده¬ی سال¬های گذشته جنگ ماجرایی را که تا زمان حال با او بوده و هست را از همسر خود پنهان کرده است! این پنهانی¬کاری انگیزه¬ای از جنس قسم و حفظ آبروی یک انسان دارد. او در میانه عملیاتی که شب آن صبح شده، با ناله کسی متوجه سنگر نیمه مخربه عراقی می¬شود، قصد منفجر کردن سنگر را می¬کند اما ناله¬های مکرر مانع این عمل می¬شود. حاج محسن به ناچار وارد سنگر شده و در مقابل دیدگان خود زنی در لباس بعثی می¬بیند که از دو دست به سنگر بسته شده و ….حاج محسن درجا پیشنهادی می¬دهد و زن سکوت می¬کند. اما روز بعد در بیمارستانی در شهر اهواز همه چیز جدی می¬شود و از آن روز مرضیه فقط و فقط روی کاغذ همسر حاج محسن است تا سال¬ها بعد که همسر خود حاج محسن یعنی معصومه از مسیر شامه زنانه خود متوجه حضور رقیب می¬شود و شبی به بهانه شام دردصد افشا و رسوا کردن حاج محسن بر می¬آید….. مرضیه داخل ماشین منتظر حاج محسن است و در مقابل حاج محسن در تنشی ژرفی است میان خود و همسرش معصومه که وجود رقیب برایش مسجل است و و در تلاش است که این رقیب را دیده و دریابد که هوویش چه چیزی از او بیشتر دارد و اینکه محبت حاج¬محسن به این هوو بیشتر است یا به او؟!
طرح کردن زندگی خصوصی یک رزمنده و یک منتسب به ۸ سال جنگ تحمیلی آن هم از پس سال¬ها فاصله از جنگ در حالی که این رزمنده یا همان حاج محسن همان حاج محسن نیست و فضای جبهه و جنگ از او فاصله¬ای بعیدی دارد ، حتی از ترکش های زیر و درشت جامانده در تنش و یا سرفه های هر از گاهی او به نشانه¬ی مصدومیت شیمیایی، موضوع و زوایه جدیدی نیست! لااقل به قول دوست جوان نویسنده این نوشتار در سینمای دفاع مقدس بارها چنین شخصیتی طرح شده و این شخصیت به اشکال مختلف و در قامت نمایشی آثار مختلف سینمایی قابل رویت است!
پدرام رحمانی در تئاتر ارومیه و استان پیشینه درخشان و محکمی دارد. بازی او در قامت حاج¬محسن بیشتر به جنس حرفه-ای بازی او باز می¬گردد تا حس و حضور این شخصیت در وجود او! رحمانی گوی شخصیت حاج محسن را از پیش می-شناخته و نیز به رسیدن حس در نشان دادن این شخصیت نیاز نداشته! اما نکته درخشان کار جایی است که او با تسلط عمیق خود بازی نقش مکمل خود یعنی بازی الهام حیدریان به قامن معصومه را کنترل و بالانس می¬کند و از این راه کل متن تئاتر مسیری موزون می¬پیماید.
الهام حیدریان در بازسازی حسی معصومه سردرگم و سرگشته بود. گویا قرار بوده استرس و هیجان چاشنی اصل کار باشد و سرگشتگی و سراسیمه¬گی به شکل پرازیت، مانع به رخ کشیده شدن این چاشنی شده بود.هم رفت و برگشت الهام حیدریان از شخصت معصومه به خود و قطع ارتباط او با این شخصیت، بازی او را از یک مسیر یکدست خارج کرده بود و نیز تصنعی بودن تغییر حس و فضاها در بازی او. برای مثال آنجا که از حس عاطفی به عصبانیت و خشونت عبور می¬کند و….
میترا آهور نقش دوم زن یا مرضیه که سنگین¬ترین بخش بازی در این نمایش با او بود. ریتم حضور او در قامت مرضیه یک دست و انتقال حس به جا و واقعی بوده اما ته لهجه خوزی او کمی غیرقابل باور و غیریکدست بود.
اما دو نکته اصلی پیرامون اصل و متن نمایش بگو که دوستش نداری!
نکته اول حضورعناصر سمبولیک به شکل موفق مانند میز که در شرایط به هم ریخته صحنه خانه به سنگر تعبیر می¬شود، سرفه¬های حاج¬محسن که نشانه مصدومیت او است، حلقه¬ای از جنس سیم خاردار با آب طلا که سمبل حضور فضای جبهه در ازدواج روی کاغذ حاج محسن و مرضیه و خلاء آن در زندگی واقعی او و معصومه!
و نکته دوم پایان بندی عملی نمایش که برخلاف خواسته معصومه از حاج¬محسن که هرچند به شکل ظاهری هم که شده اعتراف به عدم علاقه خود نسبت به مرضیه بکند. اما با رفتن ناگهانی مرضیه، حاج محسن قدمی به دنبال او می¬رود اما بعد بازگشت او و نشستنش روی صندلی حکایت عملی این جمله است: بگو که دوستش نداری! و او به این جمله عمل می¬کند…..

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۶:۵۸ ق.ظ

دیدگاه


چهار × = 16