بیدست میشود زندگی کرد، ولی بیمردم نه
داود حیدرخانی
محمدعلی رجایی در ۲۵ خرداد ۱۳۱۲ خورشیدی در قزوین به دنیا آمد. پدرش عبدالصمد نام داشت و از کسبه و بازرگانان قدیم قزوین و تهران بود
در ۱۳ سالگی به تهران رفت و به کار و فروشندگی در جنوب شهر، مشغول شد و بر خلاف دیدگاه عوام هیچگاه در فقر و تنگدستی زندگی نکرد. در ۱۷ سالگی به آموزشگاه گروهبانی نیروی هوایی رفت و در حین تحصیل با احزاب و گروههای سیاسی مخالف شاه (همچون فداییان اسلام) آشنا شد و در جلسات سید محمود طالقانی شرکت میکرد. رجایی بعدها از ارتش بیرون آمد و در شهرستان بیجار به معلمی پرداخت و سپس برای ادامهی تحصیل به دانشسرای عالی رفت. در ۱۳۳۸ پس از اتمام تحصیل در دوره کارشناسی ارشد آمار به قزوین بازگشت. رجائی با عضویت در نهضت آزادی ایران به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد و در جریان فعالیتهای سیاسی و پخش اعلامیه دستگیر شد و ۵۰ روز را در زندان گذراند. او پس آزادى از زندان با شهید باهنر به سازماندهى مجدد هیئتهای موتلفه اسلامی پرداخت و براى پرورش افرادى که بتوانند نبردى مسلحانه را اداره نمایند به اعزام داوطلبانى به جبهه فلسطین دست زد. او همگام با فعالیتهای سیاسى به خدمات فرهنگى از جمله تدریس در مدارس کمال و رفاه، همکارى با بنیاد رفاه و تعاون اسلامى با همکارى شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتى و شهید دکتر باهنر و آیت الله هاشمى رفسنجانى نیز مشغول بود. در سال ۱۳۵۱ با تشکیل سازمان مجاهدین خلق با این سازمان همکاری نمود. در سال ۱۳۵۳ دستگیر و چهار سال را زیر شدیدترین شکنجه های ساواک در زندان گذراند. قرار دادن او در قفس طوطی و کشیدن ناخنهای پا تنها بخش کوچکی از زندگی رجایی به عنوان با سابقه ترین زندانی سیاسی زمان خود است که ساواک به جهت افشای نام و محل همرزمانش بر او وارد مینمود در سال ۱۳۵۷ با اوج گیرى انقلاب اسلامى همراه دیگر زندانیان سیاسى آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سیاسى و فرهنگى گردید و به اتفاق عده اى از همکارانش براى بسیج و سازماندهى مبارزات مخفى معلمان مسلمان تلاش کرد و موفق به ایجاد انجمن اسلامى معلمان شد.در زمان بازگشت امام به میهن در کمیته? استقبال مردمی از وی شرکت داشت. مخالف ترورهای بازماندگان دوره پهلوی بود و رأفت اسلامی و عدالت اجتماعی به عنوان یک روشنفکر دینی همیشه در رفتار و افکار او به روشنی مشاهده میشد و از همین رو مخالفینی از افراد تندرو داشت.
در ۱۳۵۷ به وزارت آموزش و پرورش رسید، در۱۳۵۸???? به نمایندگی مجلس رسید و در همان سال در کابینه? بنی صدر، به عنوان دومین نخستوزیر جمهوری اسلامی پس از بازرگان شرکت داشت. او در دورهای علاوه بر نخستوزیری، وزارت امور خارجه را نیز به عهده داشت. او از طرفداران و مجریان انقلاب فرهنگی در دانشگاههای ایران بود. پس از برکناری بنی صدر مدت کوتاهی دومین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران بود. در این دوره محمدجواد باهنر نخست وزیر او بود.
رجایی در ضمن سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به نمایندگی از جمهوری اسلامی با نشان دادن جاهای شکنجه روی پاهایش (از زندانهای زمان شاه) توجه بسیاری را به خود جلب کرد.
محمدجواد باهنر ۱۳ شهریور ۱۳۱۲ در کرمان به دنیا آمد، وی دارای فوق لیسانس علوم تربیتی و دکترای الهیات از دانشگاه تهران بود که پس از فارغالتحصیلی، به حرفهی معلمی روی آورد و در دوران پهلوی به تدوین کتب درسی دینی و قرآن پرداخت. باهنر پیش از کسب سمت نخستوزیری، به عنوان سومین وزیر آموزش و پرورش ایران مشغول به کار بود. باهنر را میتوان از نخستین تدوینگران و مولفان کتب مذهبی مدارس ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران دانست.
وی که در یکی از محلههای قدیمی شهر کرمان به نام محله شهر به دنیا آمده بود، از ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۷ علاوه بر فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی همراه با یاران روحانی و غیرروحانی همفکر خود به تأسیس مؤسساتی از قبیل مدرسه و بنگاه نشر و مساجد و کانونهای تبلیغ در تهران اقدام کرد و مخصوصاً توانست با همکاری آیتالله سید محمدحسین بهشتی و دیگران برنامهریزی و تألیف کتابهای دینی مدارس را در وزارت آموزش و پرورش برعهده گیرد. با استفاده از این فرصت توانست افکار انقلاب اسلامی را در قالب این کتابها از سال اول ابتدایی تا پایان دوره متوسطه و در دورههای تربیت معلم برای نسل جوان تنظیم و تحریر. باهنر مردی خوشفکر، صبور، سلیمالنفس، کمادعا و پرکار بود.
آثار قلمی او متعدد است که غالباً با همکاری شهید بهشتی و علی گلزاده غفوری و سیدرضا برقعی نوشته شده و اهمّ آنها عبارت است از: یک دوره تعلیمات دینی برای سالهای دوم، سوم، چهارم و پنجم ابتدایی؛ یک دوره تعلیمات دینی برای سالهای اول، دوم و سوم راهنمایی و دبیرستان؛ شناخت اسلام، یک دوره درسهایی از قرآن مجید، با ترجمه و شرح فارسی برای سالهای سوم تا ششم دبیرستان؛ یک دوره درس قرآن برای سالهای اول و دوم و سوم راهنمایی؛ تربیت و تعلیم دینی و روش تدریس قرآن و مسائل دینی، برای سال اول تربیت معلم دوره راهنمایی و تربیت معلم یک ساله و دانش سرای مقدماتی روستایی و عشایری؛ تعلیمات دینی و روش تدریس آن برای دانشکده مکاتبهای، خداشناسی با همکاری علی گلزاده غفوری و سید رضا برقعی؛ قاله »جهان در عصر بعثت« با همکاری اکبر هاشمی رفسنجانی و کتاب محمد خاتم پیامبران.باهنر از چندین سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تحت تعقیب و مراقبت پلیس وقت بود و چندین بار بازداشت شد و به زندان افتاد. در مبارزات سیاسی که در ۱۳۵۷ به اوج خود رسید از ارکان مبارزه محسوب میشد و از آغاز تشکیل شورای انقلاب در آن عضویت داشت.پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به دستور امام خمینی در کمیته اعتصابات عضویت یافت و در روزهای اول پس از پیروزی همراه با عدهای دیگر از جمله محمدعلی رجایی، مأمور بازگشایی مدارس و تطبیق وضع آموزش و پرورش با مقتضیات پیروزی انقلاب اسلامی شد. علاوه بر این در تأسیس حزب جمهوری اسلامی با بهشتی و تنی چند از روحانیون مبارز همکاری کرد و در این حزب از بدو تأسیس تا پایان حیات خویش حضور و فعالیت داشت و پس از واقعه ۷ تیر ۱۳۶۰ سمت دبیرکلی این حزب را عهدهدار شد.
به دنبال برکناری بنی صدر از مقام ریاست جمهوری و انتخاب محمد علی رجایی به عنوان ریاست جمهوری، باهنر به عنوان نخست وزیر معرفی گردید.
هشتم شهریور سال ۱۳۶۰ درحالیکه کمتر از یک ماه از عمر دولت جدید میگذشت و در شرایط بحرانی جنگ عراق علیه ایران، محمد علی رجایی به همراه محمدجواد باهنر (نخستوزیر وقت) و چند تن دیگر برای شرکت در جلسهی شورای امنیت کشور در دفتر نخستوزیری حاضر شدند که انفجار بمبی در ساختمان، همگی را به شهادت میرساند.
در آغاز چنین تصور میشد مسعود کشمیری نیز که در آن زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بود، در این انفجار کشته و قطعاتی از اجساد دیگران به عنوان بازمانده جسد وی دفن شد، ولی پس از مدتی معلوم شد که وی با سازمان مجاهدین در ارتباط و عامل اصلی انفجار بوده و به خارج از ایران گریخته است.
یادآوری اتفاق هشتم شهریور اگرچه سخت اما ضروری است و نگاه پروندهی هفته به این موضوع از منظری دیگر. شهید رجایی در جایی از خاطرات خود آورده است:
»همیشه در زندان انفرادی با خودم میگفتم: رجایی! همهاش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو آنها را بخوانی. یکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند.« این جمله به تنهایی کافیست تا بتوان دربارهی افق نگاه یک نفر نظر داد، نگاه فردی که شروع کارش با فروشندگی بود، مشق آسمانی بودن کرد، به تعلیم و تعلم پرداخت، گوشه های تنهایی زندان را به جان خرید، نمایندهی مردم شد، وزیر شد نخست وزیر شد، رئیس جمهور شد و در تمام این مسیر سرنوشتی آفرید تا نامش به بلندای تاریخ ایران زمین، جاودانه بماند و یادش بهانه ای باشد برای حسرت چون او بودن، نمود انسانی آسمان را دیدن و تمرین آسمانی بودن! اما رجایی و باهنر بودند که نامشان هر سال تکرار میشود و پر رنگتر هم تکرار میشود و همه خود را به ایشان منتسب و رهرو میخوانند!؟ فرقی هم نمیکند در تقسیم بندیهای سیاسی، این طرفی باشد یا آن طرفی!؟ مروری بر حیات سیاسی ایشان، نقل خاطرات آنانی که با ایشان زیستهاند تلاشی است برای بیان اندیشه ای والا و ترسیم افقهای نگاهی که برای هیچ انسانی دور از دسترس نیست و نباید هم باشد. حکایت رجایی قصه و افسانه نیست، امروز هم میتوانیم و باید که نگران آن روزی باشیم که میز و مسئولیت ما را بگیرند و ما گذشتهی خویش را فراموش کنیم. باید دعا کنیم روزی نیاید که یادمان برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و بندگان خدا داریم. روحشان قرین رحمت الهی و دعای خیرشان بدرقهی راهمان!
جنگ تحمیلی هم زمان با نخستین هفتهی نخست وزیری رجایی، به صورت رسمی و همهجانبه آغاز و دولت رجایی با جنگ متولد شد. دولت شرایط دوران گذار و مسائل گوناگون ناشی از آن را سپری میکرد و به لحاظ داخلی و سیاست خارجی تمهیداتی برای مواجهه با چنان جنگ گستردهای تدارک ندیده بود؛ لذا به ناچار با شرایط انفعالی با جنگ مواجه شد و مجبور گردید مواضع دفاعی و انفعالی به خود بگیرد. ا نکتهی مهم و قابل تأمل این بود که در درون قوهی مجریه، رئیسجمهور و نخستوزیر از ۲ جناح سیاسی و فکری متفاوت بودند و دیدگاهها، اندیشهها و نگرشهای متفاوت و گاه مغایر نسبت به جنگ و دفاع و سایر مسائل مرتبط با جنگ داشتند و در مجموع در مهمترین مسئلهی کشور وحدت نظر و رویه نداشتند.
به هر حال، وظایف و حوزهی تصمیمگیری و عملکرد دولت رجایی در ارتباط با جنگ بیشتر متوجه تدارکات و پشتیبانی، اقدامات ستادی بودجهی نظامی، تأمین اعتبارات و هزینهها مقابله و رفع عوارض و پیامدهای منفی جنگ مثل بیکاری، اسکان آوارگان و مهاجرین و رسیدگی به مشکلات و مسائل گوناگون آنها جمعآوری و ارسال کمکهای مردمی به جبهههای جنگ، مسائل مربوط به بازسازی و نوسازی مناطق جنگزده، سیاست خارجی جنگ و امور مشابه مرتبط بود.
نگرش رجایی به جنگ تحمیلی و دفاع مقدس اما، از دریچهی منظومهی فکری ایدئولوژیک توحید محور خود بود و بر اساس آن معتقد بود که بایستی همهی اعمالمان تبیین اعتقادی داشته باشد. او جنگ تحمیلی را تداوم سیاست آمریکا در مقابله با نظام جمهوری اسلامی ایران و برای نابودی آن میدانست رجایی به بُعد عقیدتی جنگ اهمیت بیشتری میداد و معتقد بود جنگ تحمیلی جنگ کشور با کشور نبود، بلکه جنگ عقیده با عقیده بود.جنگ عراق با ایران دارای ابعاد و زوایای گوناگونی بود که تنها بخشی از آن به دولت و قوهی مجریه ارتباط داشت. مهمترین بخش مرتبط با حوزهی تصمیمگیری و عملکرد دولت، اقتصاد و تدارکات جنگ بود که به مواردی از آن به طور مختصر میپردازیم:
بودجهی نظامی
جنگ در زمانی از سال شروع شد که بودجهی بندی و تصویب بودجه سپری شده بود و امکان بازبینی و بازنگری در آن نیز میسر نبود. این وضعیت در حالی بود که وقوع جنگ تمام پیشبینیهای دولت در مورد بودجه و نحوهی استفاده از آن را به شدت تحت تأثیر قرار داده و لازم بود دولت هم در موارد مربوط به حوزهی خود اقداماتی انجام دهد. بودجهی جنگ از بودجهی عمومی دولت تأمین میشد و در اولویت قرار داشت. نکتهی دیگر این بود که دولت حتی قبل از آغاز جنگ با کمبود منابع مالی مواجه بود و کار خود را با ۴۲۰ میلیارد ریال کسر بودجه شروع کرده بود.
تشکیل ستاد بسیج اقتصادی کشور
یکی از اقدامات مهم دولت رجایی برای مقابله با عوارض ناشی از محاصرهی اقتصادی و اختلال در صادرات و واردات و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی جنگ تحمیلی و تأمین حداقل نیازهای مردم در شرایط جنگی کشور تشکیل ستاد بسیج اقتصادی کشور بود. این ستاد شامل کمیتههای فرعی، از جمله کمیتهی تولید و تدارک کالاهای اساسی، سوخت و انرژی کمیتهی هماهنگی حمل و نقل، توزیع کالاهای اساسی و کمیتهی کالارسانی به مناطق روستایی و عشایری بود.
هدف دولت، علاوه بر تهیه و توزیع عادلانهی کالاها، مبارزه با گرانی و تورم نیز بود. رجایی در مورد هدف دولت از تأسیس ستاد بسیج اقتصادی گفته بود: »از نظر کمیت، در رابطه با جنگ ما در بنادر با مشکلاتی روبه رو هستیم و از نظر واردات، در یک محدودیت قرار گرفتهایم، ولی از نظر کیفیت، ما از آن ابتدای انقلاب برنامهای داشتیم که این زندگی مصرفی شدیدی را که غرب بر ما تحمیل کرده به تدریج به یک زندگی متعادل تبدیل کنیم و حال یک توفیق اجباری است که برای ما پیش آمده است.«
تدارکات و پشتیبانی جنگ؛
از اقدامات دولت رجایی در رابطه با جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، از نظر تدارکات و پشتیبانی جنگ، تأسیس دفتر پشتیبانی استان خوزستان و تشکیل ستاد هماهنگی کمکرسانی به مناطق جنگ زده در اوایل آبان ۱۳۵۹ بود. هدف از تشکیل این ستاد ایجاد هماهنگی بین نهادهای انقلابی و ارگانهای دولتی مشغول کمکرسانی به مناطق جنگزده در نخستوزیری بود. با روحیهای که مردم در بسیج کمکرسانی از خود نشان دادند، به دلیل عدم هماهنگی و نداشتن سیستم صحیح در توزیع کمکها و مهمتر و قبل از آن، نبود شناخت دقیق از مناطق مختلف و تراکم کمکها در برخی مناطق و نقصان کمکها در مناطقی دیگر، این ستاد شکل گرفت.
اسکان آوارگان و مهاجرین جنگ
در اثر جنگ نزدیک به ۲ میلیون نفر از هم_میهنان ما به اجبار محل سکونت و اشتغال خود را رها و به مناطق امنتر مهاجرت نمودند. دولت شهید رجایی در برخورد با پدیدهی »جنگزدگان« ستادها و نهادهایی را برای رسیدگی به این مسئله تشکیل داد. »ستاد رسیدگی به امور آوارگان استان خوزستان« اولین ستاد بود. سپس به استانداران دستور داده شد که امکانات خود را برای اسکان آوارگان جنگ بسیج کنند. از دیگر اقدامات دولت در رابطه با مسائل جنگزدگان و مهاجرین جنگ مصوبهی هیئت دولت در مورد منع بانکها از کسر یا دریافت مطالبات اقساط بدهی وام مسکن جنگزدگان و عدم اقدام قانونی برای وصول مطالبات از آنان تا رفع شرایط اضطراری پیش آمده بود.
خاطراتی از شهید رجائی
هاشمی رفسنجانی:اولین طرح پیروز ما که آقای رجایی در آن خیلی مؤثر بود، یعنی در بنیاد فکریاش، طرح عملیات شرق کارون بود که نیروهای عراقی را در شمال آبادان به طور فاحشی شکست دادیم و آن شروع کار ما بود… در این شیوهی جنگ، مرحوم آقای رجایی حق و سهم دارد و در جا انداختن این طرح در شورای عالی دفاع و سپس به میدان کشیدن این شیوه.
محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام:شهید رجایی در اوضاع سختی رئیسجمهور شد؛ ۳۰ خرداد تیراندازیها شروع شد، رهبر انقلاب که آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بود، مجروح شد و ۷ تیر حزب منفجر شد. آقای رجایی فرد متوکل و با روحیهای بود، البته چند روز قبل، منافقین اتاق من را با آرپیجی زده بودند و من خودم هم مجروح بودم.
آن لحظهها بسیار عجیب بود شهید رجایی خیلی محکم بود. آقای خامنهای مجروح بود و اوضاع کشور به هم ریخته بود همه فکر میکردند نظام سقوط کرده است. رئیسجمهور فرار کرده، مجلس از اکثریت افتاده و قوه قضائیه هم رئیسش را از دست داده بود.
دکتر موسوی زرگر، وزیر بهداشت در کابینه شهید رجایی:ما جمعه صبح هم به هیئت دولت میرفتیم و تا ساعت ۱۰/۳۰ صبح کار میکردیم و بعد دسته جمعی به نماز جمعه میرفتیم. هرکدام هم برای خودمان یک جانماز داشتیم. یک روز شهید رجایی گفت: که من میخواهم ثواب این کار را ببرم و شما را به جانماز مهمان کنم. یک فرش بزرگ دارم و آن را میآورم همه ما در آن جا میشویم. ما خوشحال شدیم و گفتیم که در این صورت ما فقط مهرمان را بر میداریم و میآییم. دکتر شیبانی هم معمولا از یک سنگ به جای مهر استفاده میکرد. آن روز ما خوشحال بودیم چرا که میگفتیم امروز مهمان شهید رجایی هستیم و ایشان ما را به فرش نماز جمعه مهمان کرده است! آقای رجایی فرش را که آورد دیدیم یک گلیم کهنه و سوراخ بود که تمام پشم آن ریخته شده بود.
این مسئله اسباب خنده دوستان شده بود که ما را به عجب فرشی مهمان کردهاید؟ شهید رجایی در پاسخ گفت که همین فرش را داشتیم. بالاخره فرش را پهن کردیم . شهید رجایی جلو نشسته بود. مهندس کلانتری با پیرمردی که بغل دست ما نشسته بود در حال گفتگو بود. کنجکاو شدم که ببینیم چه میگوید؟ آن پیرمرد به شهید کلانتری میگفت که آقا ببین ما چه حکومتی داریم.
آدم واقعا لذت میبرد. آقای کلانتری گفت مگر چه شده است؟ پیرمرد با اشارهای به دکتر قندی گفت: آن آقا را میبینی من خوب میشناسمش، عالیترین تحصیلات را در مخابرات دارد، وزیر این مملکت است اما آمده و روی این گلیم پاره نشسته است! شهید کلانتری هم آدم شوخی بود، در جواب به آن پیرمرد گفته بود که تعجبآمیزتر مطلبی است که من به تو خواهم گفت.
پیرمرد پرسید آن مطلب چیست؟ شهید کلانتری گفت: من کلانتری وزیر راه و ترابری، این شخص هم که میبینی کنار بنده نشسته دکتر زرگر وزیر بهداشت و درمان است. آن یکی که آن طرف نشسته دکتر شیبانی وزیر کشاورزی و آن یکی که جلو نشسته آقای رجایی وزیر آموزش و پرورش و آن شخص که آنجا نشسته عباسپور وزیر نیرو است. پیرمرد با شنیدن این حرفها داشت پرواز میکرد.
صاحبالزمانی، از دوستان و همکاران نزدیک شهید رجایی:مرحوم آقای سبحانی که آن روزها (قبل از انقلاب) رئیس مدرسه کمال بود، جهت انتقال آقای رجایی از قزوین به تهران و مدرسه کمال تلفن کرد به مدیر کل فرهنگ وقت تهران که آقای رجایی بیچاره میآید آنجا کارش را درست کنید تا منتقل بشود به مدرسه کمال که ما به وجودشان خیلی نیاز داریم. هفته دیگر به آقای رجایی گفت: رفتی پهلوی آقای فلانی؟ گفت: نه شما من را معرفی نکردید گفتید آقای رجایی بیچاره است ولی من که بیچاره نیستم، من احساس کردم که تدریس در قزوین که بیچارگی نیست و من چون بیچاره نبودم نرفتم. اگر شما من را به عنوان این که به وجود ایشان در کمال احتیاج هست معرفی میکردید میرفتم.
خاطرات گل آقا از رجایی:مرحوم کیومرث صابری فومنی معروف به »گل آقا« برای مردم ما شخصیتی شناخته شده است. جالب است بدانیم که وی سالیان سال با شهید رجایی همکار بوده است و در تمام این مدت رابطهای نزدیک با ایشان داشته و لذا خاطرات تلخ و شیرین فراوانی از وی دارد.
»یک روز همراه شهید رجایی به قم رفتیم، دم در صحن، از اتومبیل پیاده شدیم بعد از زیارت برای اینکه عقب نمانیم، قبل از بازگشت رجایی از حرم، به داخل اتومبیل پناه بردیم. دقایقی بعد جمعیت انبوه، رجایی را تا دم در ماشین آورد. وقتی رجایی به داخل ماشین آمد، عرق کرده و خسته بود. هر کس میخواست او را ببوسد دستش را بگیرد و خود را به او برساند.
داخل اتومبیل به او گفتم: اگر این وضع ادامه پیدا کند و شما هر جا که میروید، اینطور لای جمعیت منگنه میشوید، دست و پای سالم برایتان باقی نخواهد ماند. همان طور که نفس نفس میزد گفت: چند نفر دستم را گرفته بودند و به طرف خود میکشیدند، جمعیت هم مرا به طرف دیگر میبرد.
در یک لحظه احساس کردم که دستم دارد از شانهام کنده میشود.
گفتم:اگر چند محافظ بین شما و جمعیت حائل شوند، شما از مردم جدا میشوید و این وضع پیش نمیآید. گفت: بیدست هم میشود زندگی کرد، ولی بیمردم نمیشود.
آقای رجایی خیلی پرکار بود. به دلیل اینکه از اول صبح کارش را شروع میکرد و در طول روز هیچ استراحتی نداشت در جلساتی که بعد از ظهر داشت گاه از فرط خستگی حالت چرت به او دست میداد که مشاهده آن برای دیگران صورت خوشی نداشت. این امر ما را وادار کرد تا در ا تاق مجاور کارش که یک اتاق کوچک بود برای او یک موقعیتی ایجاد کنیم که دقایقی استراحت بکند، چون از آن طرف هم گاه تا پاسی از شب جلسات او ادامه داشت. من به دلیل اینکه خیلی با او نزدیک و صمیمی بودم تا ایشان داخل اتاق میرفت که استراحت کند درب را از پشت میبستم. گاهی وقتها به در میزد که آقا من کار دارم! میگفتم: کار داشته باشی یا نداشته باشی در قفل است و باید نیم ساعت بخوابی! بعد از دو سه روز که دید مسئله خیلی جدی است و من نمیگذارم کسی در را باز کند یک روز آمد و به من گفت: آقای صابری این بازیها چیه که با من میکنی؟ گفتم: در وزارت آموزش و پرورش با شما بودم شما در این ساعت یک چرتی بهتان دست میدهد نیم ساعت تمام کارها را تعطیل کنید و این نیم ساعت را بخوابید. البته اول برای ایشان خیلی سخت بود که حتی همین نیم ساعت را هم کار نکنند ولی بعد وقتی اثراتش را دید که در جلسات خیلی سرحال است گفت: خدا پدرت را بیامرزد چه راه حل خوبی پیشنهاد کردی!با این حال من در را میبستم و کلید را هم با خودم میبردم. ایشان هم که عملاً میدید در بسته است و کسی جز من که با او خصوصی و مشاور فرهنگی مطبوعاتیاش بودم کلید ندارد با خود میگفت که حالا که در بسته است بهتر است بخوابم.
سید حسین صابری استاندار کهگیلویه و بویراحمد:در سالهایی که شهید رجایی به عنوان نخست وزیر خدمت میکردند یک روز برای افتتاح پروژههای عمرانی به زادگاه ما شهر کرمان آمدند. در همان روز یکی از خیرین کرمانی از شهید رجایی خواست تا از پروژههایی که توسط این خیر در دست ساخت بود بازدیدی به عمل آورد.
شهید رجایی از خیر کرمانی در مورد وسیله نقلیه سؤال کرد و از او پرسید چه وسیلهای داری که با آن برای بازدید حرکت کنیم؟ خیر کرمانی به دوچرخه قدیمی لاری خود اشاره کرد و گفت آقای رجایی من همین دوچرخه را دارم که رجایی بلافاصله بر ترک دوچرخه آن خیر سوار شد و اینگونه از پروژههای عمرانی در دوران صدارت رجایی بازدید به عمل آمد.
مصطفی رسولی خواهرزاده شهید رجایی:وقتی که نخست وزیر بود صبح روزی جهت دیدار و رساندن پیامی وارد همان خانه تاریخی (کلنگی) وی شدم. او خیلی ساده با یک زیر پیراهن که چند جای آن سوراخ بود و در گوشه حیاط خانهاش نشسته بود و داشت با دو سه دانه خرما و یک لیوان شیر صبحانه میخورد! گفتم :ای عزیز! از شما توقع نداریم مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید لااقل یک زیر_پیراهن درست و حسابی به تن کنید! مثل این که شما نخست وزیرید! او گفت :جانم! از این حالم نگران نباش! نگران آن روزم باش که میز و مسئولیت مرا بگیرد و من گذشته خویش را فراموش کنم.
خدا نکند روزی بر من بیاید که یادم برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و خلق دارم. از شما میخواهم در حق من دعا کنید!
نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۰۷ شهریور ۱۳۹۲ ساعت ۹:۰۳ ق.ظ