نقش حماسی بانوان رزمنده آذربایجان غربی در ۸ سال دفاع مقدس
شمامه لنبرانی، زهرا محمدخانی،کلثوم نوری، سودابه افشار از جمله بانوان مبارزی به شمار می روند که قبل و بعد از جنگ به خصوص در ستادهای پشتیبانی مردمی و در هماهنگی راهپیماییها و ساماندهی بانوان انقلابی در سالهای ۵۶ و ۵۷ نقش به سزایی را ایفا کرده و معتقد هستند بانوان در پیروزی انقلاب نقش کلیدی داشته اند.
به گزارش آرازآذربایجان، »کشور ما در جنگی ظالمانه قرار گرفته بود، مگر وقت داشتم و اصلا حق داشتم به فکر نهضت رفتن باشم، فرصت ناهار و شام گذاشتن هم نبود، باید به فکر آذوقه بچههای توی جبهه میبودیم« این بخشی از صحبتهای شمامه لنبرانی معروف به شامامه خانم است، او در ۱۰۰ و اندی سال عمر خود در راه اسلام کوشیده و از وقتی ندای آزادی در کوی و برزن میپیچد به خیل انقلابیون میپیوندد.
***
خانم لنبرانی از جمله معدود زنانی است که به رغم نداشتن سواد خواندن و نوشتن سره را از ناسره تشخیص داده با وجود کهولت سن در راهپیماییها شرکت کرده و تا زمانی که دم و بازدمی دارد از »خمینی و خامنهای« گفتن خسته نمیشود، زیرا باور دارد خط آنها امتداد مسیر امیرالمومنین (ع) است.
این مادر نمونه اکنون منزل مسکونی خود را با نام فرزند شهید خود به حسینیه شهید فلاح تبدیل کرده است، میگوید از وقتی خودم را شناختم با مال دنیا کاری نداشتهام و همه روزهای خدا هیئتهای عزاداری اهل بیت (ع) برپا میکردم، بعد از انقلاب و شهادت پسرم »ولی فلاح« خانهام را به حسینیه تبدیل کردم.
* اسارت گرفته شدن بانوان و شکنجه آنها:
در مورد فعالیت خود توضیح میدهد »نیروهای ساواک بارها باتوم به سرم زدند و به دفعات از دست ساواک فرار کردهام، به طوری که یک بار وقتی با دوستان در مسیر باغ رضوان مشغول تبادل اطلاعات بودیم، متوجه تعقیب نیروهای ساواک شدیم، ولی بدون آنکه واکنش نشان دهیم به مسیر خود ادامه میدادیم.
در این میان یک خودرو مقابل آنها ایستاده و آنها را سوار میکند، آن هم در حالی که خودروی نیروهای رژیم متوقف شده است و مدام برای روشن شدن آن تقلا میکنند، ولی گویا تقدیر چنین رقم میخورد شمامه خانم همراه دوستان خود از مهلکه بگریزد«.
میگوید در نشستهایمان شنیده بودم چه شکنجههایی در انتظارمان است از کشیدن ناخن گرفته تا اطو کردن کمر و از زندانهای مخوف و پنهانی نیز خبرهایی گرفته بودیم، ولی با این همه به ادامه راه و تلاش تا سقوط رژیم مصمم بودیم.
این بانوی مبارز سخنان خود را با اشاره به فعالیتهای پسر خود در مسجد سلیمان سر میگیرد، در غائلهای که در مسجد سلیمان رخ داد و ارتش از رژیم روی گردان شد پسر وی گویا یک نقش کلیدی داشته و به شکنجهگاهها نفوذ کرده و دیوارهای خونین زندانها و صحنههایی از دفن پسران جوان و مجروح را دیده است.
بنابراین پسر این شیرزن سکوت را خیانت در حق ملت دانسته و با آویختن پوتینها بر گردن خود و سر دادن شعار »?مرگ بر شاه« تانکها را به حرکت در آورده و مردم را به سوی خود میخواند و این میشود که همسایههای این زن نمونه که به تعبیر خودش شاه دوست بودند در شهر جار میزنند » شاماما ارومیهنی قاتپدی، اوُغلوُ مَسجد سُلِیمانی«.
او بر این باور است شاه مصیبت امام حسین (ع) را بر سر مردم آورد، پس بابی گشوده شد تا انسانهای پاک گلچین شده و از روی زمین به سمت ملائک پر بکشند، برای مومنان حسرتی نماند که کاش زمان سیدالشهداء بودیم و در رکاب او خدمت میکردیم.
*شجاعت زنان پشتیبان جنگ آذربایجان غربی:
همسر خانم لنبرانی به فعالیتهای همسر خود نگاه مکتبی و ایمانی داشت هیچگاه چه در زمان دفاع مقدس و چه در بحبوحه انقلاب با فعالیتهای سیاسی و شرکت وی در قیامها مخالفت نمیکرد، وانگهی میدانست در صورت ابراز ناراحتی توفیقی حاصل نمیشود، بنابراین او را همراهی میکرد.
نیروهای ضدانقلاب حتی یک بار به حیاط منزل وی تیراندازی میکنند، تا بلکه او را ترسانده و به عقب نشستن وادار کنند، ولی او نهتنها وحشت به دل خود راه نمیدهد بلکه بر پشتبام منزل خود سیخ به دست رفته و فریاد میکند که » مَن الله وَ قرآن اوچون بو ایشلَر ایلیرَم، سیزلَردَن قوُخمورام!«.(من به خاطر خدا و قرآن این کارها را انجام میدهم از شما هراسی ندارم)شمامه خانم نقل میکند در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب، رژیم یک عدهای را برای حمایت از موجودیت خود گماشته بود و با شعارهایی مانند »جاوید شاه« به خیابانها سرازیر میشدند، ولی چون معنا و مفهوم آن را نمیدانستند فریاد میزدند »جوود شاه« که الحق شاه جوود بود و رفتنی!
از سخنرانی حجتالاسلام غلامرضا حسنی امام جمعه وقت ارومیه میگوید، از اینکه با زبان گزنده شاه را به باد انتقاد میگرفت و برای آگاه شدن و تهییج جوانان تلاش میکرد، از این میگوید که حاج آقا حسنی در تعقیب و گریز از دست عوامل رژیم چابک بوده و با توان بالای نظامی و جسمی آنها را سردرگم میکرد.
در این دیدار صمیمی یکی از دوستان و در واقع همرزمان شمامه خانم به نام سودابه افشار حضور داشت، او میگوید اعلامیههای جوانان محله و برادرانم را در پشتبام خانهام داخل سه قوطی فلزی نگه میداشتم، هر موقع همسایهها در مورد حلبیها سوال میکردند جواب میدادم آذوقه زمستان هستند.
سودابه خانم نمیدانست همسایههای سمت چپ و راست خانه ساواک هستند، بنابراین در یکی از روزها که قیامها اوج میگیرد عکس شاه، فرح و ولیعهد را پاره میکند، یکی از همسایهها که ساواکی بود صحنه را میبیند، همسر این فرد برای او خبر میآورد و میگوید چرا نشستهای؟ شوهر من با چند نفر دیگر میخواهند به خانه شما هجوم بیاورند و باید فرار کنی!
ولی او نه فرار میکند و نه میترسد فقط آن شب به پسران خود اجازه رفتن به مسجد را نمیدهد، به طوری که نیمههای شب با صدای رفت و آمد در پشت بام همه از خواب میپرند ولی برای اینکه اعضای خانواده وحشتزده نشوند، سر و صدا را به گربههای پشت بام حواله میکند.
صبح که به پشتبام سرکشی میکند با حلبیهای شکسته و اعلامیههای تکه تکه روبهرو شده و همسایهاش میگوید چند نفر در کمین بودند تا به محض بیرون آمدن پسران تو آنها را در بند کنند، او چند نفر از دوستان خود را در ضرب و شتم ساواک از دست میدهد ولی نه میگریزد و نه مانع فعالیت فرزندان خود میشود.۲۲ بهمن ۵۷ سودابه، شمامه خانم و چند بانوی دیگر برای شرکت در شادی مردم به محل تجمع در مقابل مسجد اعظم ارومیه میروند، آنجا با عکسهای خود روبهرو میشوند که به دیوار چسبانده بودند و میگفتند این تصاویر از بین اسناد ساواک به دست آمده است، بنا بود آنها را دستگیر کرده و آنچه را قابل تصور نیست بر سرشان بیاورند.
*راه اندازی ستاد پشتیبانی از جبهه ها با کمترین امکانات
در جنگ تحمیلی خانه کوچک و سادهاش به ستاد پشتیبانی جبهههای جنگ تبدیل میشود بانوان هر روز از هشت صبح تا دو بامداد برای تهیه لباس، پتو، درست کردن ترشی، مربا، تهیه بسته کمکهای اولیه جمع میشدند، بعد از شهادت »ولی فلاح« نهتنها این مادر عزلتنشین نگردید بلکه فعالیتهای خود را وسعت داد. هر روز تعدادی از بانوان در این خانه جمع شده، لباسهای خونین رزمندگان را میشستند و دهها نفر دیگر در بیمارستان به مجروحان رسیدگی میکردند یا اینکه به باغ حجت الاسلام والمسلمین حسنی میرفتند تا محصولات باغ را چیده و بعد از درست کردن مربا، ترشی و … آنها را به جبهه بفرستند.
کلثوم نوری یکی از دوستان خانم لنبرانی نیز که در این دیدار حضور داشت از راه اندازی ستاد پشتیبانی از جبهه ها با کمترین امکانات می گوید. از نظر او در دوران جنگ زنان از هیچ گونه امکاناتی صرف نظر نمی کردند و می?گوید: به یاد دارم که یک روز در حال آماده سازی موادغذایی برای رزمندگان در خرمشهر بودیم که متوجه شدیم دیگر نخی برای بسته بندی نمانده است.چون در آن زمان به دلیل شرایط جنگ در کشور امکانات خاصی وجود نداشت به همراه چند بانوی رزمنده جوراب های نازک زنانه را از منازل جمع آوری کردیم و با گره دادن تک تک جوراب ها به هم، نخ هایی را برای بسته بندی وسایل فراهم کردیم.
*اهدای خون به مجروحان توسط زنان
زهرا محمدخانی از دیگر رزمندگان و پشتیبانان ارومیه ای است که شجاعت وی در دوران جنگ زبان زد همه شده بود.
وی که همچنان آن دلاوری ها و رشادت هارا در چهره خود حفظ کرده است سخنانی از اهدای خون زنان به رزمندگان در جبهههای جنگ می گوید.
وی نقل می کند در زمان به توپ بسته شدن مسجد اعظم ارومیه خانواده من در مسجد مشغول گذراندن دوره رزمی و توزیع اعلامیه و این قبیل کارها بودند که ناگهان این مسجد از سوی نیروهای رژیم مورد هدف تانکها قرار گرفت. و دیگر فکر کردیم که فرزندانمان را از دست دادیم. بعد از جست و جوی بسیار در بیمارستان ، حتی آنها را در بیمارستان نیز نیافتیم. در حال پیدا کردن فرزندانمان بودیم که تعداد بسیاری از مجروحان را وارد بیمارستان کردند.در آنجا بود که همه چیز از یادمان رفت و با چند تن از بانوان اقدام به اهدای خون برای رزمندگان مجروح کردیم.
* نادیده گرفتن مادیات در دوران جنگ
خانم محمدخانی از دور بودن مادیات در روحیه مردم ۸سال دفاع مقدس برایمان می گوید که در آن دروان خانواده های بسیاری زمین های کشاورزی و دامداری خود را وقف ستاد پشتیبانی از جنگ کرده بودند به طوریکه روزانه بیش از ۷۰۰ کیلو شیر از دامداری حجت الاسلام حسنی و صدها کیلو سبزیجات از این باغات برای تهیه مایحتاج رزمندگان در جبهه ها به ستاد پشتیبانی اعطا می شد.
* سرکشی به رزمندگان در جبههها
این زن رزمنده آذربایجان غربی در سالهای نخست پیروزی انقلاب در جهاد سازندگی مشغول میشود و تعریف میکند » آلما دَریردیم، بوغدا اَکیردم« ( سیب میچیدم، گندم میکاشتم)ولی بعد جنگ شروع میشود دورههای آموزش نظامی را میگذراند.
با وجود برودت هوا هر ده روز به یک منطقه جنگی، یک بار به پیرانشهر یک بار به سیلوانا و بار دیگر به منطقهای دور همراه سایر بانوان میرود، برای سرکشی به رزمندگان به جبههها میرود تا آنها را دیده و از نیازهایشان جویا شود.
خداوند به این بانو سه پسر عطا میکند یکی از آنها در ارتش خدمت کرده و بنا به وظیفه به جبهه اعزام میشود، ولی پسران دیگر به اراده خود لباس خدمت را به تن میکنند آن هم وقتی که از برادر نخست خبری مبنی بر زنده بودن یا شهادت نرسیده است و دو ماه در بیخبری هستند.حتی برادر بزرگتر آقا ولی، او را سرزنش میکند پدرمان پیر است پس تو بمان اما شمامه خانم میگوید پدرتان از حبیب بن مظاهر که پیرتر نیست، او را هم ببرید!.
*ایثار و گذشت بانوان در دفاع مقدس:
خانم لنبرانی میگوید در حق مادران شهدا جفا شد زیرا عدهای گفتند » زنان بعد از شهادت فرزند خود از انقلاب کینه به دل گرفتند، ولی حسرت میخورم که کاش من و پسرهایم در راه خدا تکه تکه میشدیم، خودم هر سه پسرم را به جبهه فرستادم و پشیمان نشدم«.
بارها این قبیل سخنان را در مجلات، کتابها و فیلمها دیده و شنیده بودم ولی هیچگاه باورم نشد ولی این حرفها را به وضوح شنیدم از مادری باصلابت که نه به دنبال جاه و مقام است و نه نان و نام!
فرمایشات امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه نباید جبههها خالی بماند، با لحن شیرین بازگویی میکرد، نوار کاست صحبتهای پسر شهیدش یادش افتاد که هنگام اعزام به جبهه ضبط کرده و به مادرش فرستاده بود، نوار را در ضبط صوت گذاشت و روشن کرد پسرش با صدایی محزون شعری سوزناک میخواند که فقط تکیههایی از آن یادم ماند » آنا قَبریم اوستونَه گول گتی آنا آغلاما کِه مَن دین یوُلوندا گِئتمیشم«.( مادرم بر سر قبرم گل بیاور، اشک نریز که من در راه دین شهید شدهام.)
زهرا نوری که به عنوان یکی از امدادگران و پشتیبانان دفاع مقدس است، در قسمتی از خاطرات خود می گوید: (( در منزل مادر شهید فلاح در حال شست و شوی لباس های خونین رزمندگان بودیم که ناگهان دیدم یکی از دوستانمان به نام فاطمه خانوم بدون هیچ سر و صدایی به دیوار تکیه داد و با صدای آرام شروع به گریستن کرد.وقتی علت را جویا شدیم، وی داخل پوتین یکی از رزمندگان را نشان داد که داخل آن انگشت یکی از رزمندگان در جبهه قطع و در آن باقی مانده بود.
بعد از دیدن این صحنه باز دست از تلاش برنداشتیم و تا صبح روز بعد به شستن لباس های خونین مجروحان ادامه دادیم.)) شمامه خانم از شب تبعید امام خمینی (ره) تعبیر زیبایی داشته و به باور کردن من اصرار دارد هر چند رنگ واقعیت گرفتن آن در عالم معنا برای بانویی بابصیرت چندان هم دور از انتظار نیست، میگوید یک روز به شهر برف خونآلود بارید و وقتی پایم را به بیرون گذاشتم دیدم همه جا خون است، شب همان روز شوهرم خبر آورد اولاد پیغمبر را تبعید کردند.
در این میان خانم محمدخانی سعی می کند تا سخنان مادر شهید فلاح را کامل کند و به مجروحیت پسران خود اشاره می کند.
وی که با لحن زیبای حماسی خود پسرانش را بالاتر از فرزندان هیچ مادری نمی داند، این گونه ادامه می دهد که روزی یکی از پسرانش در جنگ از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود و مجبور به استفاده از چوب دستی بود.
وقتی به دیدار رزمنده ها در جبهه حاضر می شود و می بیند که رزمنده ای همچون پسرش از ناحیه پا مجروح شده و نمی تواند راه برود، چوب دستی فرزندش را توسط یکی از رزمندگان به جبهه می فرستد تا به آن مجروح بدهند.
* عشق به امام و رهبری:
تعریف میکند به ما توهین میکردند و میگفتند »باز هم چادرشان را سر کردند، رفتند و معلوم نیست کجا و برای چه میروند« هر بار شمامه خانم سکوت میکرد ولی یک بار که بعد از پیروزی انقلاب به شهداء و امام خمینی (ره) اهانت میشود با آنها گلاویز شده و کتک مفصل هم تناول میکند، کار به دادگاه کشیده میشود.به او توصیه میکنند اگر بگویی به خاطر اعتراض در مورد بیحرمتی به امام خمینی (ره) کتک خورده و شکایت کردهای قاضی به نفع تو حکم نمیدهد و نمیتوانی دیه بگیری چون قاضی ضدانقلاب است، ولی پاسخ میدهد که من دیه نمیخواهم و از حق خود صرفنظر میکنم، ولی تکلیف توهینکنندهها به ساحت امام خمینی (ره) باید روشن شود.
* نقش بانوان در اطلاع رسانی به مادر شهید
به فلاح میگویم از حاج آقا حسنی نقل شده است بانوان بهترین خبررسان برای نیروهای انقلابی بودند، او این گفته مرا تائید میکند و ادامه میدهد برای جمعآوری اطلاعات و انتقال آن به نمایندگان ایشان شبانهروزی تلاش میکردیم. آنچه که تـاکنـون از تصـویـر زنان در ایـن رزم نشـان داده شـده سایه های مبهمی است از حضـور پرقدرت آنها، در حالی که به استناد پیام امام خمینی نیمی از بار جنگ را بر دوشهای خـود می کشیدند و کمتر نامی از آنان برده می شد.
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۵:۱۰ ق.ظ