وابستگی رفاه ذهنی مردم به متغیرهای کلان اقتصادی
مجید حیدری
گروه اقتصادی: بحث رفاه و رابطه آن با متغیرهای کلان اقتصادی، همراه یکی از حوزههای مشترک محققان و سیاستگذاران اقتصادی بوده است.
اینکه چه نوع رشد اقتصادی میتواند منجر به رفاه شود و آیا ضرورتاً با افزایش رشد، میزان رفاه نیز در جوامع مختلف افزایش مییابد همواره به عنوان یکی از پرسشهای مهم در این حوزه مطرح میشود. به اعتقاد کارشناسان سیاستگذاران نیز همیشه با این چالش روبهرو بودند که ابتدا کیک اقتصاد کشور را بزرگ کنیم و بعد در مورد تقسیم آن صحبت بکنیم یا ابتدا درباره سهم افراد صحبت کنیم و بعد کیک را بزرگ کنیم. با این حال به نظر میرسد که هنوز یک چارچوب نظری برای این چالش پیدا نشده است. مدل رشد اقتصادی نیز میتواند در هر کشوری به شکلی تعریف شود. به عنوان مثال بانک جهانی اخیراً این رشد را با عنوان رشد فراگیر (Inclusive Growth) مطرح کرده که در حقیقت در کنار هم قرار دادن این دو راه است.
در حقیقت رشدی که منافعش بیشتر به گروههای کمدرآمد میرسد. از نظر کارشناسان میشود، مساله رشد و توزیع درآمد را به جای تقسیم عرضی، تقسیم طولی کرد، نتیجه این تقسیم طولی به این شکل خواهد بود که ابتدا اولویت در سطح کلان به رشد اقتصادی داده میشود و در سطح منطقهای توزیع درآمد مدنظر قرار میگیرد. علت این راهبرد این است که وقتی به آمارها نگاه میشود میتوان دریافت که ماهیت منطقهای مساله فقر و توزیع درآمد بر ابعاد ملی آن مسلط است.شاید مهمترین هدف سیاستگذاران اقتصادی از طراحی برنامههای اقتصادی، افزایش رفاه افراد در جامعه باشد. بنابراین ضروری است که سیاستمداران به آثار رفاهی خود آگاه شوند تا بتوانند رفاه جامعه را به بیشترین مقدار خود برسانند. در مطالعات اقتصاد کلان، اصولاً رفاه اجتماعی تابعی از تورم و بیکاری فرض میشود. اگرچه در حوزههای تئوری اقتصاد کلان از تابع رفاه اجتماعی، که به متغیرهای بیکاری و تورم وابسته است، فراوان استفاده شده فرض موجود در آن نیازمند بررسی از طریق مشاهدات تجربی است. در واقع این فرض که تورم و بیکاری در رفاه اجتماعی موثرند با یافتن نوعی از دادههای مربوط به مفهوم رفاه، که در برابر این دو متغیر حساساند، پشتوانه محکمتری خواهد داشت. البته باید میزان حساسیت این دو متغیر نیز در تابع رفاه اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد.
به عبارت دیگر، اگر قبول کنیم رفاه نسبت به این عوامل حساس است، میزان نسبی این حساسیت نیز در خور توجه است. این موضوع، به حوزهای از ادبیات اقتصاد کلان با عنوان هزینههای رفاهی تورم مرتبط میشود. با تخمین ضرایب تابع مذکور، میتوان هزینه رفاهی تورم را بر اساس عامل بیکاری یافت. به عبارت دیگر، میتوان دریافت که جامعه حاضر است چه میزان کاهش بیکاری را با چه میزان افزایش تورم مبادله کند.
از بعد سیاستگذاری، اغلب سیاستگذاران به اجرای سیاستهایی تمایل دارند که به بهبود رفاه افراد جوامع منجر میشود. داشتن تعریف دقیق از رفاه و معیاری که بتواند به درستی آن را اندازهگیری کند، لازمه کامیابی در تدوین و اجرای سیاستهایی است که بتواند سیاستگذار را در دستیابی به هدف خود کمک کند. مطابق این پژوهش برای اندازهگیری رفاه دو رویکرد متفاوت به کار گرفته شده است. آنچه در بین اهالی علم اقتصاد سابقه بیشتری دارد، اندازهگیری رفاه در قالب شاخصهای عینی است.مهمترین این شاخصها درآمد سرانه است. اما اقتصاددانان و سیاستمداران از این رویکرد بسیار انتقاد کردهاند. همچنین تلاشهای فراوانی هم برای جایگزینی آن با شاخصهای کاملتر صورت گرفته است.اما رویکرد جایگزین برای اندازهگیری و ارزیابی رفاه فردی و اجتماعی رویکرد رفاه ذهنی است. این روش اندازهگیری رفاه را در قالب شاخصهای شادکامی و رضایت از زندگی ارزیابی میکند. در این روش پرسشهایی نظیر »با در نظر گرفتن همه شرایط، در حال حاضر تا چه حد از زندگی خود راضی هستید؟ تا چه حد خوشحال هستید؟« رفاه فرد را ارزیابی میکنند. معمولاً به پاسخ سوال نخست شاخص رضایت از زندگی و به پاسخ سوال دوم شاخص شادکامی اطلاق میشود.به این دو شاخص و دیگر شاخصهای مشابه، شاخصهای رفاه ذهنی اطلاق میشود. روانشناسان معمولاً به پرسشهایی که از فرد درباره رضایت وی از زندگی میشود تمایل بیشتری دارند، اگر چه عملاً بین این دو همبستگی بسیار زیادی مشاهده میشود. بنابراین بهطور کلی، بخشی از ادبیات اقتصادی، که از شاخصهای ذهنی رفاه استفاده میکند، به نام اقتصاد شادکامی شناخته شده است. اقتصاد شادکامی رویکردی برای ارزیابی رفاه است که در آن ابزارهای دانش اقتصاد و روانشناسی به شکل ترکیبی استفاده میشود. اقتصاددانان نوعاً آموختهاند که ترجیحات را از انتخابهای مشاهدهشده افراد استنباط کنند، اما رفاه ذهنی، به جای آنکه رفاه را بر مبنای ترجیحات آشکارشده اندازهگیری کند، آن را از طریق ترجیحات بیانشده افراد اندازهگیری میکند. به عبارت دیگر، اقتصاددانان بیشتر به آنچه افراد انجام میدهند مینگرند نه به آنچه آنها میگویند. اما روانشناسی روش علمی متفاوتی دارد. کاربرد مطالعات آماری مرتبط با گزارش افراد از رفاه سابقهای دیرینه در این علم دارد، در حالی که کاربرد اینگونه دادهها به تازگی در میان اقتصاددانان رواج یافته است.
بخش بزرگی از مطالعات اقتصاددانان در زمینه رفاه ذهنی درباره چگونگی رابطه رفاه ذهنی با رشد اقتصادی بوده است. در واقع، سوال اصلی این است که آیا افزایش درآمد باعث افزایش شاخصهای رفاه ذهنی شده است یا خیر؟ این سوال از دو منظر بررسی شده است. نخست سری زمانی و دوم دادههای مقطعی. در سطح یک کشور، مطالعات انجامیافته از بیشتر بودن رفاه ذهنی افراد با درآمد بالا در مقایسه با افراد با درآمد پایین حکایت دارد اما، در طول زمان افزایش درآمد همه افراد لزوماً به افزایش شادکامی آنها منجر نشده است، مسالهای که به معمای شادکامی یا معمای استرلین شهرت یافته است. در واقع، پس از رسیدن به سطح مشخصی از درآمد یا به عبارتی تامین نیازهای اساسی افراد، آثار ناشی از رشد درآمد بر شادکامی بسیار کمرنگ میشود یا حتی معناداری خود را از دست میدهد. ریچاد استرلین در سال ۱۹۷۴ بر اساس دادههای کشور بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۷۰ اولین مشاهده را در این زمینه ارائه کرد. وی در سطح دادههای مقطعی رابطهای مثبت بین درآمد و شادکامی گزارش کرد. اما در طول دوره مورد بررسی، بهرغم رشد چشمگیر درآمد سرانه، میانگین شادکامی تقریباً ثابت مانده است. به عبارت دیگر، رابطه ضعیفی بین این دو متغیر در طول زمان مشاهده شده است. یکی از معروفترین توضیحات ارائهشده درباره معمای استرلین این است که شادکامی افراد به جایگاه نسبی درآمد افراد در جامعه بستگی دارد. به عبارت دیگر، شادکامی، علاوه بر سطح مصرف حاصل از درآمد، به جایگاه نسبی فرد نسبت به سایر افراد جامعه وابسته است.
پرسشنامههای رفاه ذهنی، علاوه بر ارزیابی افراد درباره رفاه خود، شامل اطلاعاتی پیرامون درآمد، سن، سلامتی، تاهل، وضعیت اشتغال، میزان اعتماد به حکومت، اعتقادات مذهبی، گرایشهای سیاسی و تحصیلات است.
این اطلاعات و ارتباط آنها با شادکامی موضوع پژوهشهای بسیاری بوده است. اکثر مطالعات انجامشده به عوامل مشخصه شادکامی در نقاط مختلف جهان پرداخته است. اکثر مطالعات انجامیافته در این زمینه به کشورهای اروپایی و آمریکا اختصاص دارد. تفاوت میان عوامل مشخصه شادکامی در مناطق مختلف بیشتر به زیرساختهای اقتصادی و تفاوت ساختار بازار کار و آموزش مربوط میشود. در مقایسه بین کشوری، درآمد رابطه مثبتی با شادکامی دارد.بهطور میانگین، کشورهایی که سطح درآمد بالایی دارند از شادکامی بسیار برخوردارند. در طول زمان نیز میتوان رابطهای را مشاهده کرد. نکته جالب این است که کشورهای خیلی فقیر هنگامی که شروع به ثروتمند شدن میکنند به شادکامی بیشتری دست مییابند، اما میزان این افزایش شادکامی با نزدیک شدن به سطوح بالاتر درآمد کاهش مییابد. شناخت عوامل موثر بر رفاه از طریق تجزیه و تحلیل دادههای رفاه ذهنی، میتواند به درک جامعتری از مفهوم مطلوبیت و گسترش نگاه رایج، که با بیان وابستگی آن به عواملی معدود نظیر درآمد و فراغت از سایر عوامل احتمالی اثرگذار بر آن غفلت میورزد، کمک کند.
در پژوهش منتشرشده، با استفاده از دادههای خرد بیش از ۹۵ هزار نفر در بیش از ۴۴ کشور در حال توسعه و در نظر گرفتن اثر متغیرهای سطح خرد، به شناخت عوامل کلان تاثیرگذار بر رفاه مردم این جوامع پرداخته شده است. این پژوهش سه نتیجه مهم را در انتها بیان کرده است: نخست آنکه در کشورهای در حال توسعه افزایش سطح درآمد سرانه موجب ارتقای سطح رضایتمندی از زندگی میشود. دوم آنکه کاهش نرخ تورم و نیز کاهش نرخ بیکاری کل موجب افزایش رضایتمندی کل جامعه میشود. این نتیجه نیز با نتایج مطالعات مشابه در کشورهای در حال توسعه منطبق است. در حقیقت، مطالعه حاضر توانسته است نتیجه مذکور را به گروه گستردهتری از کشورها تعمیم دهد.
نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۴:۵۹ ق.ظ