ناگفته‌هایی ممنوعه که شنونده‌ای ندارند…

ناگفته‌هایی ممنوعه که شنونده‌ای ندارند…

سنبله برنجی
گروه اجتماعی: گله نامه ای پرسوز از عدم رسیدگی به ابنیه های تاریخی وگم گشته ی جغرافیای ایران . . . این روزها به یک دیوار می اندیشیم، به یک دیوار مرتفع حاشا! . . .
تو فکر یک سدّم، سدّی سترگ و در عین حال نامرئی که عامداً در مقابل توانایی های رایج سبز شده! . . .
اندیشه به سرعت گیر تمام فکر و ذهنم را به خود مشغول کرده، سرعت گیرهای فاقد تابلو و بی صدایی که در سکوت و از پشت، خنجر زهرآلود نامردی، مرگ و عدم را بی هراس از پیگیرد قانونی به برنامه های آرمان گرایانه ی توسعه، آبادانی، پیشرفت و ارزآوری می زنند و با هزار و یک ترفند پیراهن سیاوش را می دَرَند تا ملعبه به دست خون خواهان نیفتد . . .
به چاهی عمیق می اندیشیم که هر روز براثر ندانم کاری ها و عدم کفایت ها عمیق تر می شود، چاهی که آرزوهای رنگین مردم را دمادم در کام خود فرو می بلعد و شعله های زبانه کش ناامیدی و زهر یأس از سینه بیرون می دهد. . .
در همین حال گوشه ی چشمی هم به فضا دارم، فضایی که به شدت مسموم شده و تنها کار مثمرثمر فرصت سوزی، گله، فریاد و فغان های ساختگی در لفافه ی خوش خدمتی است که عواقب کارهای ناکرده را به تهی بودن صندوق بودجه و گردن دیگران توهمی انداخته شود و . . .
به واژه هایی می اندیشم که امروزه کاربرد بسیاری دارند و معنی شان برای همه آشکار است اما باطناً خیلی از افراد به درک عمق فاجعه و ریشه یابی آنها همتی به خرج نداده اند. کلماتی که مقصود آنها برای ما مردم عادی که ذهن های معصوم مان به دور از دو دوزه بازی های رایج درباری و طراری های درگاهی!!! است تهی از معنا هستند. کلماتی که روزمره هزاران بار حضور و غیاب می شوند، بر روح و روان غلبه می کنند، سکته در سکوت معنادار را به ارمغان می آورند، اما همچون قاتلی خاموش برای ما رعیت بیچاره هایی که عادت به رعایت مقرارت نانوشته داریم بی رنگ، بی بو و ناشناخته هستند. کلیدهای فرسوده ای که هرگز قادر به رمزگشایی قفل های مدرن آن ها نخواهند شد و … دوست دارم تخته گاز برانم و جاده ی امید را دور بزنم، مسافر سرزمین های رؤیایی پیشرفت شوم و در الدورادوی آرمانی و دست نیافتنی خود ساخته ام جوانان تحصیل کرده ی بشاش، سرزنده، پردرآمد و امیدواری را به تماشا بنشینم که از ره آورد درآمد نجومی گردشگر و سرمایه گذاران داخلی و خارجی به جای کاسه گدایی چکنم چکنم، کسب و کار پررونق و آبرومندانه ای به راه انداخته اند، لباس خوب می پوشند، با دست پر و شادمان به خانه می روند، غذای خوب می خورند و باری مضاعف بر حقوق بخور و نمیر بازنشستگی پدر نیستند، در فکر تشکیل خانواده در خانه ای نقلی شخصی هستند و از تحصیلات و توانمندی ها و استعدادهایشان به نحو احسن و به جای خود بهره برداری می شود و . . .!وه…! چه خیالات پوچ و خامی؟ زهی فکر باطل . . . در هزاره سوم و عصر حاضر که گردشگری و صنایع دستی به منبع پرسود و پولساز درآمدزای لوکسی تبدیل شده که با خیزی موشکی در حال پیشرفت سرسام آور و پرشتاب است در کشور ما و بلاخص استان آذربایجان غربی، این منبع پایان ناپذیر متأسفانه بکر، مغفول، نامکشوف و مهجور باقی مانده است و به دلیل برخی ناگفتنی های ممنوعه هر روز بیش از دیروز دچار پسرفت های روزافزون و رکود جبران ناپذیر می گردد که در میادین نبرد گلادیاتوروار اعمال سلایق عصر حجری و خودخواهی های بی پایان هزاره ی شوم! قربانی می گیرد، ذره ذره لت و پاره می کند، می سوزاند و به دیار مغفرت که نه! به سرزمین نفرت ها تبعید می نماید و دود حاصل از چوب تر این ندانم کاریها و عدم کفایت ها در مدیریت موقعیت های پولساز از دست رفته ی هزاران چشم انتظار که کورسوی امید تن ها! به دست پینه بسته ی کارگری و نان آور دوخته شده است کور و کر و لال می کند و کاخ آرزوهای دست نیافتنی که همگی بر روی سراب بنا شده است را ویران می نماید و برخی مسئول نماها را نابینا از پدید آوردن تحولات انقلابیِ سازنده در صنعت توریسم بین المللی، در این زمینه پول ساز می نماید. قصور در حیطه گردشگری و صنعت توریسم قصه ی دیروز و امروز نیست بلکه یادگاری منحوس از سالهای حکومت ستم شاهی است. زمانی که اتکا به درآمد شگفتی ساز نفت باب روز شد و مزه دلارهای رنگی زیر دندان سران کشور مزه داد صنعت پولساز توریسم هر روز بیش از دیروز در منجلاب اعمال سلیقه های مدیران هزینه محور غرق شد و به فسیل هزاران ساله تبدیل گشت.منابع گردشگری و مالیاتی عرصه های حائز اهمیتی هستند که تاکنون در اقتصاد کلان کشور جدی قلمداد نشده و جایگاهی را که باید و شاید! برای خود اشغال نکرده اند، اما امید می رود با روی کار آمدن دولت آقای روحانی این ارکان مهم و ضروری و به فراموشی سپرده شده مجدداً مورد احیا، بازسازی و بازبینی اساسی قرار گرفته و روی آن سرمایه گذاریهای کلان و در عین حال عقلانی، اصولی و عملی صورت پذیرد و به چشم بستری ایده ئال جهت رشد و شکوفایی اقتصادی به آن ها نگریسته شود، چرا که امروزه موزها و اماکن تاریخی کشورهای پیشرفته تبدیل به منبع درآمدزا و قابل توجهی شده است و روند چشمگیر این بسترسازی ها در حالی زیر گوش ما در کشورهای همسایه به وقوع می پیوندد که وطن دیرپای ما با وفور نعمات بناهای تاریخی، طبیعی و فرهنگی کهن برخوردار است، اما تاکنون چرخ اقتصادی این منابع قابل توجه نه تنها روغن کاری نشده بلکه به شدت در وادی فراموشی لنگ می زند و طنین غیژ غیژ گوش آزار آن در گوش دلتمردان معنا نیافته است.این قصورات در حیط? گردشگری، صنایع دستی در حالی به وقوع می پیوندد که هر سال تنها بخشی از بودجه مصوب بخشهای مهم و مختلف کشور محقق می شود، از این رو لاجرم باید برای ایجاد درآمدزایی، سود دهی، ثبات درآمدها و تولید مولدهای اشتغال ثابت برای کشور از منابع دیگر مانند آثار تفریحی، تاریخی و طبیعی تمهیداتی اندیشیده و از آن ها بهره مند شد که علاوه بر جنبه های اقتصادی، باور ملی، اهداف تولیدی افتخار آمیز و ایجاد شادی و طراوت در جامعه را نیز پر رونق سازد که از جمله این درآمدزایی ها که قابل تعمق هستند حمام ها، قلاع، غارها، نقوش صخره ای و ابنیه های پرشکوه و پابرجا و طبیعت دل انگیز و … استان می توان اشاره کرد و به جرئت ادعا نمود ره آورد این منبع قادر است کفه ی ترازوی گردشگری را وزین تر و سنگین تر نماید. این آرزوهای رؤیایی و تقریباً محال محقق نخواهد شد مگر اینکه زمینه استقلال استانها از دریافت اعتبار از مرکز کشور در زمینه های مختلف، محقق شود تا با استفاده از ظرایف ظرفیتها و داشته های بالنده ی استان در زمینه های گردشگری و آثار تاریخی پدیدار گشته و این صنعت را پر رونق نمود.چند روز پیش نشست رسانه ای استاندار محترم را از جعبه جادو شاهد بودیم. مثل اینکه آقای استاندار هم مانند همه ی آحاد مردم دل پر دردی از سازمان میراث فرهنگی داشت چرا که اغماضات و اغراضات این حیطه به واقع هر دلی را که مأمن سوختن برای میهن، مرام و مردم است را به درد می آورد. سؤال اساسی مطروحه اینکه: استان ما تنهاترین استانی است که با برخورداری از نعمت سه همسایه خارجی دروازه ی توسعه ی پایدار و پیشرفت کشور از راه اروپاست، ولی تاکنون در این حیطه نه تنها شاهد اقدامات مثمر ثمر نبوده ایم بلکه هر روز شاهد تناقص گویی های آشکار، خودستایی های بی پایان و معبری از واژها و … بوده ایم که با بزرگ نمایی های خارج از تصور به خورد مردم داده شده است. استان آذربایجان غربی با منابع و پتانسیل های بی شمار خدادادی که به وفور از آنها بهره مند است آذین بسته شده، اما مسئولین این حیطه تاکنون چه تمهیداتی برای بالا بردن درآمدزایی در این حیطه و توسعه گردشگری، شناساندان ظرفیت های بالای تاریخی، طبیعی، تفریحی، زیارتی و پیشینه ی باستانی کهن و توسعه اقتصاد و اشتغال زایی، ظرفیت های پزشکی و توریسم درمانی و سلامت و …اندیشیده و چه سرمایه های تعریف شده را به کار گرفته اند؟ چه کارگروه های ضربتی در این مورد تشکیل داده؟ چه تمهیداتی اندیشیده؟ با کشورهای دوست و همسایه که مشترکات ملی و مذهبی فراوانی با دولت و مردم ما دارد چه رایزنی هایی نموده و چه طرح هایی به مرحله اجرا رسانده است؟ چندی پیش خط پرواز مستقیم از ارومیه به وان راه اندازی شد اما در کمال تأسف به جای اینکه این پایانه با درایت و موقعیت شناسی دست اندرکاران تبدیل به جاذبه ای پر جذبه ی توریست پذیر گردد معکوس عمل نموده و مسافر فرست گشته است.
در ایام نوروز که مطربان آن سوی مرز به کشور عراق و ترکیه و آذربایجان سرازیر می شوند سیل دلارها به سمت این کشورها گسیل شده و بی محابا به باد فنا و خوشگذرانی سپرده می شود و خزانه کشور را خالی تر و مفلس تر می نماید. در این میان آذربایجان غربی با بهره مندی از آشیق های محلی، ساز و دهل های سنتی، بازی های ناب محلی، ادبیات کهن و فولکلور و اشتراکات عمیق دینی، فرهنگی و … که با کشورهای منطقه دارد و طبیعتاً ملت ها هم ارتباط مستحمکی از لحاظ عاطفی و معنوی باهم دارند چه تمهیداتی برای میهمانان نوروزی خارجی که پیشکش برای گردشگران داخلی اندیشیده؟ تا هزار برابر آنچه از کشور خارج و در ترکیه و عراق و آذربایجان هزینه می شود را باز گرداند؟ اصلاً چرا استان ما که در مسیر دروازه های اروپاست و هزینه های درمانی آن برای توریست های خارجی بسیار نازل تلقی می شود از کلنیکی مجهز همانند کلنیک نمازی شیراز برخوردار نیست؟ به عینه و از نزدیک هزاران مسافر عراقی را دیده ام که برای درمان بیماری های مزمن و ناباوروری و … به استان ما سرازیر و عازم شهرهای دور شده اند. سران استان ما چه تمهیداتی برای عدم هدر رفت این سرمایه های بی انتها اندیشیده است؟ چه راهکارهایی پیشنهاد داده و از چه پیشنهاداتی سود جسته است؟ و … قانون ندانم کاری حکم به اغماض داده، پس بیایید مهر سکوت بر لب بزنیم و هم چون متمهان ردیف اول که به رای نهایی اعتراض دارند لب های خویش را بدوزیم. چرا که در وانفسای دوران، چشم دیگر خستگی پلک ها را تاب نمی آورد و روح یارای همراهی این همه درد، اغماض و اغراض را ندارد. بیایید به آرامی چشم ها را بر هم بگذاریم تا شوری سخت ما را در خود فرو برده و رؤیایی دور در مایه های خوابی خوش مغروق مان سازد. در کابوس های خود! ببینیم مسئولان لحظه ای از تلاش و تکاپو باز نمی ایستند و با تلاشی بی فرجام! زندگی آرمانی را برای مردم صبرپیشه استان به ارمغان آورده اند.
چه سخت است تجربه واقعیتی انکارناشدنی که ما را هم چون گوشت گندیده ای در خود تجزیه می کند و رویاهایمان را در نیمه روز گرم تابستانی مانند حباب معلقی در هوا از هم می پاشد. بیایید خودمان را تنها و تنها دمی چند گذرا با این خیال دلچسب تنها بگذاریم… چون رازی در قلوب محنت کش ما وجود دارد که آن را با خون دل پرورده ایم، لیکن محرم اسراری نداریم، به همین دلیل با درد مدارا می‌کنیم، چون راه درمانی نمی یابیم، با شوری جگرسوز تحلیل و گدازی بی انتها تحمل می‌کنیم چرا که مرهمی برای این زخم کهنه نمی یابیم. چه سرخوشند آن دلان که با این دلمشغولی ها بیگانه اند.حیرت عقل و جرئت را بنگر! بگذار عاقلان کژ خیال ما را به ماندن، بهت و حیرانی متهم کنند …که تنها راحلان این طریق می دانند ماندن نیز خلاصه و همردیف رفتن است. جاودانه ماندن در این وادی ما را کشان کشان به سوی خویش می خواند .عشق ملی، میهنی و عرق محلی نهیب می زند فریاد برآور… ! اما پژواک عقل ندا می دهد سکوت کن، بگذار و برو…، عشق حکم به ماندن می دهد اما امیدی برای تبرئه وجود ندارد. عقل و عشق مخلوق پروردگارند و در وادی ندانم کاریها حیران و سرگشته در میانه ی عقل و عشق، حیرت و حسرت دست و پا می زنند، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه ی خورشید ناگسستنی ننماید، راه را انکار خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نخواهد ماند. به قولی: “از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست” چرا که خورشید نیز در این وادی مغفول به بند اسارت کشیده شده است…
آه که هرقدر بنویسیم نه شنودنه ای دارد و نه کسی می بیند. تنها ره آورد این مقال خرده شیشه هایی است که باعث فرسایش روح و روان بیمارمان می شود. به قول »سعدی« مرا دردیست در دل * که گر گویم زبان سوزد و گر پنهان کنم ترسم* که مغز استخوان سوزد* منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن * که من از طالعم ترسم ز آهم آسمان سوزد…
به پایان آمد این دفتر حکایت زبان سوز همچنان باقیست…
هزاران بغل گل یاس و میخک تقدیم محضر نازنین مردمان سرزمینم باد

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۹:۰۰ ق.ظ

دیدگاه


دو × = 10