مردان آذربایجان ونهضت مشروطیّت

مردان آذربایجان ونهضت مشروطیّت

قسمت آخر
گروه تاریخ : هرگز تصوّر نمی‌کردم این اندازه سرعت انتقال و استعداد فهم کنایه را داشته باشد.روسها برای بیرون کردن ستارخان و باقرخان از تبریز فشار سیاسی خود را تشدید کردند. سفیر کبیر بریتانیا در پطرزبورگ در گزارشهایش به این نکته اشاره می‌کند. مخبرالسلطنه هم با بیرون رفتن این دو از تبریز موافق بود به دلیل اینکه از دستور‌های دولت اطاعت نمی‌کردند.
در هرحال هر دو مخالفانی داشتند و حتی در روزنامه شمسِ استانبول و حبل المتین کلکته انتقادهایی ازآنان چاپ شده بود چون حضور این دو در تبریز، با توجه به فداییان مسلحی که در اختیار داشتند، شهر را در حالت اغتشاش و نگرانی دایم نگاه می‌داشت و بهانه به دست روسها می‌داد، دولت مرکزی ظاهراً به تلقین مخبرالسلطنه از آن‌ها دعوت کرد تا به تهران بروند، اما آن‌ها دعوت را نپذیرفتند. آزادیخواهان تهران و آذربایجان که از عواقب حضور این دو در تبریز بیمناک بودند از آخوند ملامحمد کاظم خراسانی خواستند که ستارخان و باقرخان را تشویق به رفتن به تهران کند و این دو به اطاعت از نظر آخوندِ خراسانی، مرجع تقلید شیعیان، در رأس فداییانِ مسلح خود عازم تهران شدند. در شهرهای سرِ راه با استقبال‌های گرم و پر شور روبرو شدند و در ربیع الاول ۱۳۲۸ در میان استقبال وسیع مردم وارد تهران شدند. ملکزاده به نقل از سردار ظفر بختیاری می‌نویسد: استقبالی که مردم تهران از این دو قهرمان مدافع تبریز کردند تا این زمان از هیچ پادشاهی به عمل نیامده بود.در آن روز پیشبازکنندگان از هر وسیله نقلیه ای که در پایتخت وجود داشت استفاده کردند. ستارخان و باقرخان از طرف هیئت دولت رسماً در باغ شاه پذیرایی شدند و در کاخ گلستان با احمدشاه خردسال و عضدالملک نایب السلطنه دیدار کردند و در باغ اتابک (مقر کنونی سفارت شوروی در تهران) که از جانب دولت به عنوان اقامتگاه رسمی ایشان تعیین شده بود اقامت گزیدند. پس از سقوط مشروطه اول و استقرار استبداد صغیر، مبارزانی که آزادی و مشروطیت را اعاده و تهران را پیروزمندانه فتح کردند، مدعی بودند که انقلاب دیگری رخ داده است و رهبران مشروطه اول در تکوین و توفیق آن سهمی نداشته‌اند و خواهان آن بودند که رهبری حکومت به دست زعمای جوان و انقلابی نهضت اخیر باشد. اختلاف عمیق این دسته با کسانی که در لباس مشروطه خواهی به منصب و مقام رسیده بودند از علل اصلی پیدایش جمعیت سیاسی اعتدالیون و حزب دموکرات بود. اعتدالیون طرفدار حفظ ارزش‌های سنّتی و معتقدات مذهبی بودند و دموکراتها خواستار دگرگونی عمیق در جامعه بودند و از لحاظ سیاسی بشدّت با یکدیگر مخالفت داشتند. پس از آن‌که ستارخان و باقرخان در تهران مستقر شدند، اعتدالیون که در کمین کوبیدن دموکراتها بودند، این دو را که با نیرنگ‌های سیاسیون حرفه‌ای آشنایی نداشتند به سوی خود کشاندند و به آن‌ها القا کردند که دموکراتها هرج و مرج طلب و لامذهب‌اند و می‌خواهند اساس جامعه سنتی را به هم بزنند. به این ترتیب ستارخان و باقرخان به معرکه برخوردهای سیاسی اعتدالیون و دموکراتها کشیده شدند. در ماه رجب ۱۳۲۸ چهار مرد مسلّح، از دست پروردگان حیدرعمواوغلی، وارد منزل سید عبداللّه بهبهانی شدند و این روحانی هفتاد ساله را که به لحاظ قدرت و نفوذ وسیعش مانع عمده پیشرفت مقاصد خود می‌دانستند با گلوله از پای درآوردند. چند روز بعد مریدان بهبهانی دو تن از دموکراتها را که فکر می‌کردند در قضیه قتل وی دست داشته‌اند در چهار راه مخبرالدوله به قتل رساندند. مجاهدان مسلّح که حدوداً هزار نفر تخمین زده می‌شدند، بلا تکلیف در پایتخت به سر می‌بردند و مخلّ امنیت شهر بودند. دولت روس که هرگز دل خوشی از آن‌ها نداشت به عنوان حفظ جان اتباع و حراست از مؤسسات تجاری روسی در تهران، دولت ایران را به آوردن قوای نظامیِ خود به پایتخت تهدید کرد. دولت برای خلع سلاح همه مجاهدان، از جمله همراهان ستارخان و باقرخان، قانونی را از تصویب مجلس گذراند و فوراً به اجرا گذاشت و ضمن اعلانی به حاملان اسلحه غیرمجاز چهل و هشت ساعت فرصت داد که سلاح‌های خود را تحویل دهند. مجاهدان مسلح به دو دسته تقسیم شدند: دسته@ای که بنا به معروف در قتل بهبهانی دست داشتند و دسته دیگری که مجازات قاتلان او را می‌خواستند و ستارخان و باقرخان در رأس آن‌ها بودند. عده ای از نمایندگان آذربایجان با ستارخان و باقرخان گفتگو کردند و سپس به همراه سایر رؤسای مجاهدان در مجلس شورای ملی حاضر شدند و در جلسه ای که قریب هفت ساعت طول کشید قانعشان کردند که صلاح مجاهدان در تسلیم اسلحه به دولت است و »آنها نیز نظر مجلس را قبول و سوگند یاد کردند که در مقابل اوامر دولت نافرمانی ننمایند«. نماینده ستارخان و باقرخان با هیئت وزیران گفتگو کرد و موافقت شد که مجاهدان سلاحهایشان را تحویل دهند و دولت، حقوق معوق آنان را بپردازد. قراین حاکی از آن است که ستارخان و باقرخان برای تحویل سلاحها دودل بودند و مجاهدان از این کار ناخشنود بودند، زیرا حضور دسته‌‌های مسلّح یفرم خان و سردار اسعد و حیدر عمواوغلی در تهران که هنوز خلع سلاح نشده بودند در تصمیم آن‌ها تزلزل ایجاد می‌کرد. با این وصف به دستور ستارخان شروع به گرفتن تفنگ از مجاهدان کردند، ولی هنوز چند تفنگ جمع آوری نشده بود که ناگهان دو تن از کارکنان سفارت عثمانی به نام جمال بیگ و جمیل بیگ وارد باغ اتابک شدند و با ایراد سخنرانی مجاهدان را به تحویل ندادن تفنگها تحریک کردند. مجاهدان از دستور رؤسای خود سرپیچی و از دادن تفنگها امتناع کردند. ستارخان از مشاهده این وضع منقلب شد و برای استراحت به یکی از اتاق‌های باغ رفت. باقرخان هم یا نخواست حرفی بزند یا کسی به حرفش گوش نداد. پس از پایان گرفتن مهلت چهل و هشت ساعته دولت، در بعد از ظهر هفتم شعبان ۱۳۲۸ تیراندازی آغاز شد. نیروهای دولتی مرکب از هزار سرباز بختیاری به فرماندهی جعفر قلی خان سردار بهادر و پانصد جنگنده ارمنی و مسلمان به فرماندهی یفرم خان ارمنی باغ اتابک را محاصره کردند. پس از چهار ساعت زد و خورد قوای دولتی درِ باغ را آتش زدند و وارد شدند و مجاهدان که در خود یارای مقاومت نمی‌دیدند تسلیم شدند. زانوی ستارخان در جریان تیراندازی بشدت زخمی شد. باقرخان این حادثه را به سردار بهادر اطلاع داد و از او امان خواست. سالار ملّی لقبی است که مردم تبریز در جریان مبارزات به باقرخان دادند و بعدها انجمن ایالتی آذربایجان به آن رسمیت بخشید. پس از فرونشستن غائله، دولت لایحه‌ای به تصویب مجلس رساند و به موجب آن برای ستارخان ماهی چهارصد تومان و برای باقرخان ماهی سیصدتومان مواجب تعیین کرد که تا آخر عمر به آن‌ها پرداخت شود. ستارخان چهارسال پس از این واقعه در ۲۸ ذی الحجة ۱۳۳۲ درگذشت. اما باقرخان در یکی از ماه‌های ۱۳۳۵، و به ظن قوی در نیمه دوم آن سال، در قضیه مهاجرت ملّیون به کرمانشاهان و خاک عثمانی با هیجده تن از همراهانش در قلعه شیخ وهّاب و محمدامین کرد طالبانی در نزدیکی قصر شیرین بناچار توقف کرد و منتظر ماند تا روسها از ایران خارج شوند و راه کرمانشاه به تهران باز شود. شبی که با رفقایش بود و سکه‌های طلا همراه داشتند، محمد امین کردِ طالبانی که دزد و راهزن بود به طمع اموال و سکّه‌ها نیمه شب با افراد خود سر باقرخان و همراهانش را در خواب بریدند و اجسادشان را در گودالی خاک کردند. چند روز بعد انگلیسیها که سرتاسر عراق را در تصرف داشتند از واقعه باخبر شدند و چون با محمد امین خصومت دیرینه داشتند، بهانه به دست آوردند و دستگیرش کردند و با فشار و شکنجه، وی را وادار به اقرار کردند. مقامات نظامی انگلیس اجساد را از زیر خاک بیرون آوردند و پس از معاینه و عکسبرداری دقیق مجدداً در همان محل به خاک سپردند. محمدامین و همدستانش در دادگاه صحرایی محکوم و بیدرنگ تیرباران شدند و قلعه شان نیز تخریب شد. از باقرخان دختری باقی ماند.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۸:۵۴ ق.ظ

دیدگاه


4 × هفت =